
ظاهر و باطن در مکتب شیعه
در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 6، 6 رمضان 1445) به تبیین موضوع «ظاهر و باطن در مکتب شیعه» میپردازیم.
حقتعالی در ذات خود بی نام و نشان است. اما خواست که تجلی کند. تجلی جامع او وجود انسان کامل است. همین نور مقدس یا حقیقت محمدی در آدم تجلی کرد تا در حیات زمینی سیر «جسمانی بودن تا روحانی شدن»[1] را طی کند.
قبل از هبوط آدم، زمان وجود نداشت. اما به محض اینکه انسان قالب مادی گرفت اسیر در زمان و مکان شد. یعنی انسان نمیتواند در یک آن، در دو مکان حضور داشته باشد. اما در ذهن خود میتواند. چون ذهن از جنس «دهر» و خارج از مناسبات مادی است. بالاتر از ذهن، عقل و عالم وحدت یا همان نورانیت حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآله) است.
هدف خداوند از خلقت، همان نور محمدی است. همۀ انبیا آمدند تا آن نور را جلوه دهند. این نور مقدس، در طول تاریخ متناسب با استعداد امتها در مراتب گوناگون تجلی کرد. در نهایت خداوند آن را در وجود عبدالمطلب به صورت نور دو پسر عمو یعنی محمد و علی(علیهماالسلام) قرار داد که همانند موسی و هارون بودند. پس از آن، نبوت کنار رفت و در غدیر، این نور مقدس تحت عنوان ولایت به مسیر خود ادامه داد تا در آخرالزمان به تجلی تام خود رسید. به همین دلیل امت آخرالزمان امت کاملی هستند؛ هم در ماده و هم در معنا. این تکامل، خود را در پیشرفت علوم دنیوی، صنعت و در حال حاضر «هوش مصنوعی» نشان میدهد. متأسفانه امت آخرالزمان در ظهور ظلم و ستم هم پیشتاز هستند. از طرف دیگر، این امت قابلیت دریافت عمیقترین ادراکات معنوی را هم دارند.
دین کامل در دست امت پیامبر است که ظاهر و باطن یعنی اصول و فروع را با هم دارد. اگر اصول و باورها در متن زندگی زمینی پیاده نشود، کمال نخواهد بود. مثل نویسندهای که تا استعداد خود را با نوشتن بروز ندهد، کمال خود را نشان نداده است. حقتعالی هم اسماء خود را در قالب استعداد به همه داده است؛ اما این اسماء باید به مظهریت و تعین برسند تا کمال حاصل شود.
هیچ باطنی بدون ظاهر نیست، ولی ظهور ظاهر، بدون باطن، امکانپذیر است. انسان ولایی شریعتمدار هم هست؛ اما کسی که به شریعت پایبند است، لزوماً ولایی نیست. مثلاً همان جامعهای که امامان شیعه را کشتند، ظاهر دین را هم حفظ میکردند.
اکنون، پرداختن به ظاهر بدون توجه به باطن به اوج خود رسیده است و عقل بشری غوغا میکند! این روند پس از رحلت پیامبر آغاز شد و پرداختن به ظاهر دین در اولویت قرار گرفت. تا جایی که اصحاب پیامبر بعد از ایشان، ولایت را به سلطنت تبدیل کرده و فتح قلبها را به فتح سرزمین مبدل ساختند و فقط گروه اندکی که ولایتمدار بودند به فتح قلبها توجه داشتند. در کشور ما، اسلام توسط عمر و ابوبکر، توسعه نیافت. بلکه توسط امام رضا(علیهالسلام) به شکل شیعه، به ایران آمد و قلبها را تسخیر کرد.
در تاریخ گذشتۀ ایران، در دورۀ آلبویه و صفویه و بخش کوچکی از حکومت مغولها[2] مکتب شیعه حاکم بود و بقیۀ حکومتها به انحراف کشیده شدند. به همین دلیل، هیچ وقت ظاهر و باطن با هم ظهور پیدا نکرد. تا عصر حاضر که با انقلاب مردم ایران، ظاهر و باطن دین نه تنها در نبوت، بلکه در ولایت یعنی امتداد و استمرار غدیر، به ظهور رسید.
در کشور ما همیشه حکومتهای به ظاهر اسلامی سر کار بودهاند، اما هرگز ولایت فقیه حاکم نبوده است. پس با اینکه حاکم مسلمان بود، قوانین دینی در کشور وضع نمیشد. در جامعۀ قبل از انقلاب کاباره، میخانه و بیحجابی عادی بود. اما امروز قوانین اسلامی اجازۀ چنین کاری را نمیدهد. در عین حال که امروز هم بعضی دیندار و بعضی دیگر بیدین هستند و هر کسی میتواند در خانه و دور از چشم مردم، رفتار دیگری داشته باشد که به خود او مربوط میشود. اما نباید در جامعه تظاهر به بیدینی کند و اگر این کار را انجام دهد قانونشکنی کرده است.
شیعۀ حقیقی باید در اخلاق و عبادات سرآمد باشد؛ تمام هفتاد و پنج لشکر عقل را در وجود خود فعال کند و از تمام لشکریان جهل فاصله بگیرد؛ اندیشه، رفتار و کردارش را از خرافات پاک کند و به دنبال کراماتی مثل دیدن نور و پرداختن به بازیهای اینچنینی نباشد! در مکتب شیعه عقاید، اوصاف اخلاقی، حب و بغض و عبادات صوری به تنهایی ارزش ندارند و ظاهر با باطن خود اعتبار و وزن پیدا میکند.
در سیر آفاقی هیچ گناه و تخلفی راه ندارد و فرشتگان، امورات ملک، ملکوت و جبروت را به گردش درمیآورند. به این سیر آفاقی «حرکت مستدیر» گفته میشود. سیر انفسی انسان شیعه، با سیر آفاقی تطابق دارد و توحیدش وجودی است. همانطور که سایر اصول دین نیز به جانش آمیخته است و اعتقادش سطحی نیست.
مثلاً در موضوع «عدل» شیعه هم مثل بقیۀ مردم میبیند که در دنیا زشتی و بیعدالتی وجود دارد. در حالی که خداوند فعل قبیح و زشت انجام نمیدهد؛ بخل هم ندارد و در نظام عادلانۀ او، همه چیز زیباست. پس زشتیها به خدا اسناد ندارد. انسان موحد ولایی که به عقلانیت رسیده است، گرفتار حسادت نمیشود. به کم خود قانع است و نداشتنها برایش دردآور نیست. پس هرگز به عدالت خدا شک نمیکند.
او عدالت را بر اساس معیارهای شخصی نمیسنجد. در ذهن کوچکبین بعضی از انسانها، عدالت آن است که خانه و زندگی، همسر، فرزند و دارایی، در هر شرایطی پابرجا باشد و هیچ ضرری به زندگی مادی نرسد؛ هیچ چیز با سیل و زلزله آسیب نبیند و بیماری و اذیتی وجود نداشته باشد! او حتی شکایت میکند که چرا موجوداتی مثل سوسک و مگس خلق شدهاند!
اگر مرتکب گناه و ظلمی شوند، از خدا توقع دارند به سرعت آنان را ببخشد؛ اما خودشان کوچکترین خطایی را نمیبخشند. همین که خود سیر شوند برایشان کافی است و از خدا میخواهند که بقیه را هم سیر کند؛ بدون اینکه برای گرسنگی محرومین قدمی بردارند. این بینش در نظام احسن، غلط است. اگر ما خداوند را به حق زندهکننده، پوشاننده و خوراننده میدانیم، خودمان هم باید مثل او زنده کننده، پوشاننده و خوراننده باشیم. این معنای عدالت است.
اهل طریقت یعنی اهل توحید ولایی که آنچه را که بر خود نمیپسندند، برای دیگران هم نمیپسندند. به همه چیز، راضی هستند؛ به خدا توکل دارند و بدون توجه به گذشته، حال و آینده زندگی میکنند. نه غصۀ دیروز را میخورند؛ نه نگران آیندهاند. چون میدانند خداوند عادل است.
در موضوع «نبوت» هم شیعه اصل نبوت را حقیقتی برتر نزد خدا میداند و معتقد است برتری نبی به لحاظ آوردن خبر از جانب خدای متعال نیست و این موضوع کمال محسوب نمیشود. میتوان گفت نبوت، یک مسئولیت و تشریفات است. اما چرا خداوند آن را به همه نمیدهد؟ چون فقط کسی میتواند نبی شود که مسیر ولایت را طی کند و نفس جزئی او به سوی نفس کلی و قدسی حرکت کرده باشد. همین موضوع عامل برتری نبی بر سایر مردم است.
خداوند با لطف و فیض خود به پیامبران مسئولیت میدهد که معلومات غیبی وجود را به انسانها برساند. هیچ پیامبری از ابتدا نمیداند که روزی پیامبر خواهد شد. حضرت موسی به دنبال نوری که دید، همسر و فرزند را رها کرد؛ به طرف کوه رفت که آتش بیاورد و در آنجا به او گفته شد: «کفشهایت را بیرون بیاور![3] تو پیامبر هستی!»
برخی میگویند: «خدا نبی را انتخاب کرد و اگر ما را هم برمیگزید نبی میشدیم!» این باور غلطی است. فقط کسی میتواند نبی باشد که از عقبههای سخت نفس عبور کند و در این راه عسر و سختی را به جان بخرد.
اهل ولایت، نبوت را لطف خدا میبیند و در صدد است با اطاعت از پیامبر به او نزدیک شود نه اینکه نبی شود. میداند که دستورات نبی برای نجات او از تاریکی و رسیدن به نور است. پس چون و چرا نمیکند و غر نمیزند که چرا فلان حکم اینقدر سخت است. او نه تنها از حکم نبی تبعیت میکند بلکه به دنبال این است که سبک زندگی خود را به سنت نبی نزدیک کند. وقتی در اعتقاد به نبی راسخ شد، امامت را مییابد و نفس نبی را پیدا میکند.
اما کسانی که بدون پذیرش ولایت، به شریعت پایبندند، خود را با پیامبر مقایسه میکنند و معتقدند که او هم انسانی مثل ماست. پس نظر و عقیدۀ خود را در احکام نبی دخیل میکنند. این افراد در زبان قرآن «ملأ» نامیده شدهاند. ملأ به معنای پُر است و به کسی گفته میشود که در مقابل خدا خود را پُر ببیند و ادعای بینیازی کند. هر کس در هر رتبهای خود را غنی ببیند، در زمرۀ این دسته است. این غنی دیدن گاهی در مال و ثروت است، گاه در مقام و منصب، گاهی توهم همه چیز دانی است در تربیت فرزند، آشپزی، خیاطی و حتی در علوم دینی. غنی پنداشتن خود در هر زمینهای باشد، انسان را از رشد در آن زمینه باز میدارد. گروه ملأ همیشه در فلاکت هستند. چون به هر چه میرسند میبینند بالاتر از خودشان هم هست. به هر موقعیتی برسند، به فکر موقعیت بالاتر هستند. پس آرامش ندارند و از داشتۀ خود لذت نمیبرند.
ملأ بودن توهمی بیش نیست. چون همه ما در ذات خود فقیریم. کسی که این فقر را درک کند و امام خود را ببیند هرگز نمیتواند ادعا کند که خودش عالم و عادل است و چیزی میداند. پس گرفتار عجب نمیشود. کسی که خود را خالی ببیند، همیشه به یک پُر و بینیاز آویزان است، پس همیشه در مسیر رشد حرکت میکند؛ چون آن غنی بخل ندارد.
[1]- انسان «جسمانیتالحدوث و روحانیتالبقا» است. یعنی وقتی متولد میشود فقط حیوانیت او بالفعل است و سایر استعدادها را بالقوه دارد و پس از مرگ مجرد میشود.
[2]- دورۀ الجایتوی مغول. او مسلمان شیعه شد و حکومتی شیعی را بنا نهاد.
[3]- سورۀ طه، آیۀ 12: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»
نظرات کاربران