.jpg)
انسان از دیدگاه فرهنگ دینی
در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 10، 10 رمضان 1443) به تبیین موضوع انسان از دیدگاه فرهنگ دینی میپردازیم.
در ادامۀ تبیین مبانی فرهنگ دینی، پس از بررسی اولین مبنا که توحید است به دومین مبنا میرسیم که همان معرفت به انسان در فرهنگ دینی است. در حکمت اسلامی، انسان موجودی است که برای شدن و صیرورت به دنیا آمده است. طبق یک بیان فلسفی «الحکمه هی صیرورة الانسان عالَماً عقلیاً مضاهیاً للعالَم العینی». یعنی انسان آمده تا یک عالَم عقلی شود که مابهازای عالم عینی است. بنابراین عقل یک شعار و مفهوم و اعتبار نیست؛ بلکه یک عالَم عینی است با آثار خاص خودش.
در عالم عینی، نباتات همواره و در هر فصلی در حال رشد و صیرورت تازهای هستند. افلاک هم علیالاتصال در حال گردش و حرکت دورانی هستند. پس چرا انسان در این میان باید حرکتش رفت و برگشتی باشد و امروزش با دیروزش فرقی نکند[1]؟! چرا نباید انسان در اعتقاد، صفت، فعل و حب و بغضش حرکتی نداشته باشد؟! درحالی که خداوند او را به مشاهدۀ آسمان و زمین دعوت کرده تا خود نیز مطابق حرکت عالم عینی همواره در حال حرکت و رشد باشد؛ "إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ"[2].
حال میفهمیم وقتی امام زمان(عجلاللهفرجه) میفرماید که هیچ چیزی از شما بر ما پوشیده نیست[3] در ما چه میبیند؟ کدام صیرورت و شدن را؟ و هوشیاری و دید باز به عالم عینی چه غم بزرگی بر دل اولیاء الهی مینشاند!
زمین و آسمان و افلاک در حد خود صیرورت مییابند؛ ولی انسان باید عالم عقلی را بیابد و در آن آیینه، خودش را ببیند. حال از کجا بفهمیم وارد عالم عقلی شدهایم یا نه؟ اگر بر اثر یک پدیده از خارج که با عالم خیال و دوست داشتنهای ما سازگار نیست به سرعت منفعل میشویم معلوم است که وارد عالم عقل نشدهایم. چون در عالم عقل، اگر هم انفعالی باشد فقط برای احیای دین است و لاغیر. تا زمانی که جزئیات، ما را دردمند میکند و در تخالفها و تضادها به خود میلرزیم، ولی وقتی دین خدا لطمه میخورد دردمند نمیشویم و برخود نمیلرزیم عقل را درک نکردهایم.
دردمندِ دین بودن، انسان را وادار به جهاد، هجرت، کشتن و کشته شدن میکند؛ چه بر علیه تضاد خارجی و چه درمقابل تضاد نفسانی. نکند حب و بغض و سود و زیان جزئی ما را وادار به جهاد و هجرت و کشتن کند؟ آن زمان که با زبان و فعل و حرکت و انعکاس و تغییر رنگ چهره به اتفاقات مخالف میلمان واکنش نشان میدهبم.
تا زمانی که نفس در وادی وهم و خیال و امور جزئی شخصی در عالم متصل و پدیدههای اعتباری و کثرتی عالم منفصل، متأثر میشود از شهود عوالم اشرف یعنی امامت و نبوت و توحید و در یک کلمه ولایت، محجوب است. لذا با اِعراض از عالم حس و خیال و با اهتمام به تمرینها و مجاهدتها قادر میشویم وارد این عالم عقلی شویم. زیرا خدا چیزی در عالم ظاهر خلق نکرده، مگر اینکه صورتی در معنا داشته باشد. درواقع هر حرکت ما یا عالمی توهمی و خیالی برایمان میسازد و یا عالمی عقلی. بر این اساس، صیرورت ما میتواند در سه عالم حیوانی، شیطانی یا انسانی باشد.
در این میان نحوۀ وجود انسان، عقل است که بر سایر مراتبش حاکم است. انسان در عین حال که در انتهای سیر نزول به عالم ماده آمده است به قلۀ صعود که عقل است متصل است و باید تمام عوالم مابین این دو را طی کند. این همان حقیقت هوالظاهر و الباطن و هوالاول و الآخر است. آنقدر این بالا و پایین به هم اتصال دارد که نه عذری داریم که بالا را ندیدهایم و نه عذری داریم که از پایین نتوانستیم به سمت بالای وجودمان حرکت کنیم و بهانه بیاوریم که اسفل و اعلی خیلی با هم فاصله دارند و از هم جدا هستند! کثرت و وحدت یا به تعبیری دنیا و آخرت فاصلهای با هم ندارند؛ جز اینکه ما کور باشیم و این اتصال را نبینیم. یعنی انسانها در عین اینکه در استعداد محض و در اسفل ظهور پیدا میکنند استعداد و شرایط درونذاتی و برونذاتی شهود عقل را در عاقلیت خودشان دارند.
گمان نکنیم فقط امامان هستند که تمام هستی را با خود دارند؛ امام توانسته تمام مراتب هستی را ظهور دهد. وگرنه تمام انسانها با تمام مراتب هستی، اتحاد دارند و میتوانند با دیدنشان صیرورت داشته باشند؛ اما عدهای در مراتب حس و خیال درجا میزنند.
بارها پیش آمده که به خود گفتهایم از ماندن در حس و خیال خسته شدهایم. اما باز هم همان آش و همان کاسه! باید از این عوالم بخوابیم و در عالم عقل بیدار شویم. دیگر نباید انفعال از حس و خیال برایمان پیش بیاید. تا کی صلح و جنگمان بر اساس حس و خیال باشد؟! اگر همچنان از حس و خیال منفعل میشویم حاکمیت ما در دست خودِ دانی است و نمودش در جهان همین میشود که تکنولوژی بر جوامع حاکمیت دارد.
عارف و انسان دینی در مواجهه با پدیدههای درونذاتی و برونذاتی از نیروی عقل و شهود عقلانیاش استفاده میکند و وحدت را در تمام کثرات جلالی و جمالی مشاهده میکند. اما غیر عارف، پدیدهها را با هوی و هوس خودش میبیند.
بنابراین اگر پدیده و اتفاقی آیینهای میشود که زشتیهای ما را نشان میدهد باید به فکر پاک کردن آلودگیهای خودمان باشیم و اگر زیبایی را در ما نشان میدهد زیبایی را نه از آن آیینۀ بیرونی و نه از خودمان نبینیم؛ بلکه آن را از خودِ اصلیمان که خدا و وجود و ولایت است ببینیم.
باید سعی کنیم وارد عالم انفعال از حس و خیال نشویم که بیرون آمدن از آن کار سختی است و به این راحتی نمیتوان از عالمی که با توجیهات برای خودمان ساختیم جدا شویم.
وقتی در عالم عقل باشیم باز هم دردمند میشویم؛ ولی درد ارزشمند که ابواب بیشتری از عقل را به روی ما باز میکند. همچون حضرت زینب(سلاماللهعلیها) که از درد محجور ماندن ولایت، موهایش سپید شد. اما حب و بغضهایی که از حس و خیال وارد قلبمان میشود ما را زمینگیر میکند و نمیتوانیم نور عقل را ببینیم؛ اگر چه بفهمیم عقل زیباست و آرزوی ورود به آن را هم داشته باشیم.
دردهای عالم حس و خیال مختلف است؛ اما ظاهرشان فرق دارد و ریشهشان یکی است. پس اگر نوع دردهای ما عوض شده، ولی همچنان در عالم حس و خیالیم چه فایده؟! اگر تا دیروز با یکی از شاخ و برگ عالم حس و خیال ناراحت میشدیم و امروز آن ناراحتی را نداریم، درعوض با شاخۀ دیگری از همین عالم منفعل میشویم. درست است که آدمِ دیروز نیستیم، ولی همچنان در همان اتاق و زاویۀ حس و خیال هستیم.
فرهنگ دینی میگوید غیر از وجود چیزی نیست؛ لذا انسانِ دینی از تمام حب و بغض خود در مسیر وجود استفاده میکند؛ وگرنه چشم میبندد؛ درست همان کاری که علی(علیهالسلام) درمقابله با عمروبنعبدود کرد.
با این حساب، فرهنگ از باطن انسانها شروع میشود. بنابراین فقط نباید به بیرون توجه کنیم؛ بلکه باید روحیۀ استکبارستیزی را از درون خود هم کنار بگذاریم و فقط به فکر مقابله با استکبار بیرونی نباشیم. یکی از دردهای امام زمان(عجلاللهفرجه) هم این است که متوجه عمق قضایا نمیشویم و معارف را در درون خود واکاوی نمیکنیم و فقط در خارج از خود به دنبال مقابله با فرهنگ غرب و استکبار هستیم.
براساس اصول فرهنگ اسلامی از دیدگاه مرحوم ملاصدرا طبیعت، تجلیگاه وجودی است که همواره تأثیراتش را از وجود میگیرد و آنی از وحدت منقطع نیست؛ چه طبیعت متصل و چه منفصل. بنابراین چیزی از عالم خیال و اندیشۀ ما از خدا و مظاهر ولاییاش مخفی نیست. اگر این حقیقت را عقلی دربیابیم میفهمیم که در هر لحظه چطور زندگی کنیم. اما اگر حسی و خیالی بفهمیم فقط توجیه و بهانه میآوریم؛ حتی برای امام جانمان!
تمام ذرات هستی و تمام ذرات ما شعور دارند و در این شعور متصل با هم حرکت میکنند و بر هم اثر میگذارند و عالم میسازند. به عبارتی در طبیعت متصل و منفصل باطناً میان هیچ چیزی مرزبندی وجود ندارد و کیفیت رفتار انسان در موجودات دیگر هم تأثیر دارد و بالعکس. درواقع انسان، عالِم است و طبیعت، معلوم او. بین این دو اتحاد برقرار است و احوال درونی انسان در نحوۀ رویکرد او با طبیعت و طبیعت با او اثر میگذارد. پس اگر از طبیعت، زیبایی و خیر و برکت میخواهیم باید به افعال و اخلاق خود نگاه کنیم.
آنچه انسان دارد در طبیعت برای او به عین درمیآید. مثل اینکه خدا وجود است و موجودات هم فعل او. هر چه خدا دارد در هستی منعکس میشود. اگر انسان از شناسایی که صرفاً مبتنی بر حس و خیال است بگذرد به حقایق امور راه پیدا میکند و با طبیعت متصل و منفصل در برابر وسوسههای نفس از وجودش صیانت میکند. درنتیجه از طبیعت هم در جهت اهداف خلقتش صیانت میکند و حاضر نمیشود درختانی را که هوای مورد نیازش را تنطیم میکنند بیدلیل قطع کند. در غیر این صورت در نظام هوا بینظمی ایجاد میکند و در هر ماه بارها شاهد آلودگی هوا خواهد بود.
این وضعیت در طبیعت به تکتک ما برمیگردد. با اینکه بر اثر راحتطلبی حاضر نیستیم از وسایل نقلیۀ جمعی استفاده کنیم، اما باز هم از کسانی که هوا را آلوده میکنند ناراحتیم! باید درون خود را بکاویم که این راحتطلبی از چه سرچشمه میگیرد؟ جز از حس و خیال؟
هر چه ناامنی و فساد و اضطراب و ضیق و انفعال که در جهان میبینیم به حرکت غلط انسان مربوط میشود. درواقع بینظمی و اختلالی که در افعال و صفاتمان داریم همان فسادی است که فرشتگان هنگام خلقت آدم آن را میدیدند و از خدا میپرسیدند که چرا موجودی را خلق میکنی که مفسد فیالارض است و اگر با حس و خیالش آشنا شود فاتحۀ عقل خوانده میشود؟! خدا هم عاقلهایی را به آنها نشان داد که نه تنها فساد نمیکنند؛ بلکه همۀ مراتب وجودیشان را فدا میکنند تا بشر بفهمد فساد چیست و از عالم حس و خیال به عالم عقل وارد شود.
وقتی به انسان در جهان امروز نگاه میکنیم جز سرگشتگی چه میبینیم؟ گاهی این سرگشتگی براساس سیل و زلزله و بلایای طبیعی است؛ اما سرگشتگی و اضطراب انسانها به عوامل طبیعی دنیایی محدود نمیشود و بیشمار است. دلیلش هم این است که عاقل بر دنیایمان حاکمیت ندارد؛ بلکه حس و خیال است که حاکم بر دنیاست.
از دیدگاه صدرا هر فردی از افراد انسان، نوعی جداگانه دارند. درحالی که ما در نبات، نوعی جداگانه نداریم و نفس نباتی دو گل با هم فرقی ندارد. اما نوع دو انسان در فردیت میتواند با هم فرق داشته باشد. ممکن است نوع و شاکلۀ[4] یکی از نوع حیوانات باشد و شاکلۀ دیگری انسانی باشد.
عدهای همواره کوشیدند تا موانع را کنار بزنند تا مردم وارد عالم عقل شوند و فشارهایی را هم بر اثر این مجاهده تحمل کردند. عدهای هم در حس و خیال نشستند و امامشان را غایب کردند. ببینیم جزء کدام دستهایم. آیا حس و خیالمان ما را خوشحال و ناراحت میکند یا عقلمان؟ انتظارمان بر هر پایهای باشد طبیعت هم بر همان اساس، به ما جواب میدهد.
[1]- ارشادالقلوب، ج1، ص87: پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله): "مَنِ اِسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ"؛ هرکس دو روزش با هم یکسان باشد زیان کرده است.
[2]- سورۀ آلعمران، آیۀ190: هر آينه در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز، برای خردمندان، عبرتهاست.
[3]- توقیع حضرت: "فَإِنـّا يُحيطُ عِلمـُنا بِأنْبـائِكُمْ وَلا يَعْزُبُ عَنّا شَى ءٍ مِنَ أخبارِكُمْ"؛ به راستى كه علم ما بر اوضاع شما احاطه دارد و هيچ چيز از احوال شما بر ما پوشيده نيست.
[4]- سورۀ اسراء، آیۀ84: "كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ".
نظرات کاربران