.jpg)
مبانی فرهنگ دینی(2)
در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 8، 8 رمضان 1443) به تبیین موضوع مبانی فرهنگ دینی(2) میپردازیم.
در بیان حدیث "مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً" قدری از مراتب و مصادیق ظلم گفتیم و راه برونرفت از این ظلم فراگیر را فرهنگ دینی معرفی کردیم. از مبانی این فرهنگ، به توحید، جهان و جامعه اشاره نمودیم؛ یعنی خداشناسی و ارتباط صحیح با وحدت، نظر به اعتباریات و کثرات به لحاظ وحدت، و اصالت فرد به عنوان حقیقت انسانیت.
در تکمیل مطالب جلسۀ قبل باید به این نکته اشاره کنیم که اصالت فرد در فرهنگ دینی، نه صرفاً به معنای جامعهشناسی و در مقابل اصالت اجتماع، بلکه به معنای فلسفی و در مقابل اصالت نوع است.
این یعنی اگرچه انسان در آغاز پیدایش، نفس انسانی است و نوعیت جمادی، نباتی و حیوانی را نیز در خود دارد؛ اما بهتدریج تمام این انواع را کنار میزند و در فردیت خود به حقیقت عقل میرسد. برخلاف سایر موجودات زمینی که بقای آنها به بقای نوعشان است و درنهایت با مرگ آخرین فردشان، منقرض میشوند. جمادات و گیاهان و حیواناتی هم که در عالم برزخ و قیامت هستند، انشائات نفس انسانیاند که با رسیدن به خلیفةاللّهی، آنها را میسازد.
پس از این مقدمه، به ادامۀ مبانی فرهنگ دینی میپردازیم.
چهارمین رکن این فرهنگ، انسان است؛ یعنی کارگزار و خلیفۀ خدا در زمین. دیدیم انسان، ساختاری پیشساخته دارد که تعلیمی و اکتسابی نیست[1]. یکی از ویژگیهای او این است که تمام اسرار و مراتب هستی در وجودش به امانت سپرده شده و ازاینرو قدرت تسلط بر همه چیز را دارد.
همین ویژگی، از ریشههای امتلاء ظلم در زمین و نیز امتلاء عدل در عصر ظهور است؛ زیرا انسان، هم میتواند به کلی ارتباط کمالی خود با طبیعت را از دست بدهد و مثل تمدن امروز، آن را با خود دشمن کند، هم میتواند تمام طبیعت را با نظر به وحدت و در راستای کمال خود به کار گیرد و با آن هماهنگ شود.
رکن پنجم فرهنگ دینی، خانواده است که این فرهنگ، حفظ روابط و پیوندهای خانوادگی را وظیفۀ هر انسان میداند.
ششمین رکن هم کار است. فرهنگ دینی برای کار، ارزش قائل است. زیرا انسان را مجموعهای از تمایلات روحی و جسمی میداند که دنیا و آخرتش از هم جدا نیست؛ پس به همان اندازه که به امور معنوی و اخروی اصالت میدهد، دنیا و طبیعت را نیز بهتبع آخرت، مهم و اصل میداند.
بر این اساس، بیل زدن در زمین و کسب درآمد حلال، جهاد در راه خداست؛ همانگونه که همسرداری، بارداری و ادارۀ امور منزل، در حکم جهاد است.
رکن هفتم فرهنگ دینی هم سیاست است. سیاست، لازمۀ زندگی است و چنانکه بارها شنیدهایم، دین از سیاست جدا نیست، بلکه با آن عجین است؛ که بدون سیاست، دین حاکم نمیشود.
اینها مبانی و اصول فرهنگ دینی هستند. اما چگونه باید آنها را به تفصیل بشناسیم و در جزئیات زندگی پیاده کنیم؟
فرهنگ دینی نیز مانند هر فرهنگ دیگر، به اقتضای اصول خود، منابعی دارد که تعریف اختصاصیاش از عرفان، فلسفه، فقه، اقتصاد و سایر حوزههای زندگی، در آن آمده است. منبع و شناسنامۀ فرهنگ دینی، قرآن است که تمام تعالیم مادی و معنوی و تمام جوانب یک فرد در آن آمده و شرح مبسوط آن، سیرۀ قولی و فعلی اهلبیت(علیهمالسلام) است.
علمای ربّانی که خود به حقیقت رسیده و آن را چشیدهاند، با قلب خویش قرآن را به نطق درمیآورند و اصول و آییننامۀ فرهنگ دینی را از این منبع استخراج میکنند. آنان اگرچه از علوم روز هم در حاشیه و برای عرضۀ این فرهنگ استفاده نمایند، تمام معارف را از همان قرآن و سیره مییابند و در عین شناخت کلیات، حکم جزئیات را کشف و ارائه میکنند.
البته گفتنی است، ما اگر بسیط و فطری حرکت کرده باشیم، این حقایق و معارف را به خوبی درک میکنیم و ریشۀ وحدت را در کثرات مییابیم. اما اگر بر فطرت خود حجاب گذاشته باشیم، کلی مجاهدات علمی و عملی لازم است تا بتوانیم حقیقت را بفهمیم و شناختی را که علمای ربّانی عرضه میکنند، درک و مشاهده نماییم.
در جلسات قبل دانستیم فرهنگ، نوع انتخاب و نحوۀ برخورد ما با اعتباریات است. اکنون پس از این شناخت مجمل از فرهنگ دینی، به بحث اعتباریات برمیگردیم و این موضوع را در دیدگاه عرفا و علمای اسلامی پی میگیریم.
ابتدا سراغ ملّاصدرا میرویم و معنای طبیعت را که همان اعتبار از نگاه علّامه طباطبایی است، مرور میکنیم. طبیعت در دیدگاه ملّاصدرا، کثرتی است که ریشه در وحدت دارد و پیوسته از وجود، بهره میگیرد. پس وجود هرچه دارد، کثرت هم دارد. این یعنی طبیعت، واجد علم و شعور و ادراک و سایر آثار وجود است تا بتواند آیه و آیینۀ او باشد.
پس انسانی که میخواهد با فرهنگ دینی زندگی کند، طبیعت و اشیاء طبیعی را موجودات زنده میبیند و طبق همین نگاه با آنها برخورد میکند. ازاینرو نهتنها تمام انسانها، بلکه تمام حیوانات و گیاهان و جمادات (مثل سنگ، خاک یا آب) نیز برای او محترماند و هرگز نمیتواند آنها را به استخدام هوای نفس خویش درآورد. حتی نسبت به اشیاء مصنوعی و ساختههای دست بشر هم احساس تکلیف میکند که از آنها درست و بدون اسراف، استفاده نماید.
درواقع انسان دیندار، اتحاد خود با طبیعت را میبیند و میداند که اگر به طبیعت آسیب برساند، خودش آسیب میبیند. او میبیند که تمام تنوّعات طبیعی برخلاف تنوّعات مصنوعی، ظهور وحدت و باقی هستند؛ طوری که حتی اگر انسان آنها را تغییر دهد، معدوم نمیشوند؛ فقط این تغییر را به خود انسان برمیگردانند[2]. پس مطیع هوای نفس نمیشود.
اما در تمدن امروز، طبیعت فاقد درک و شعور است و ظلمپذیری انسانها در این تمدن، بلای بزرگی بر سر طبیعت و درنتیجه بر سر خود آنها آورده است. در این تمدن، نه وجود و وحدت را میبینند، نه کثرت و طبیعت را؛ بلکه به مصنوعات بشری اصالت دادهاند که درواقع لاشیءاند، نه شیء. هرچند از این مرحله هم در حال گذر هستند و کمکم به جای مصنوعات، دنیای مَجازی را واقعیت اصیل زندگی خود میکنند و در توهم محض غرق میشوند!
این تمدن همان مکتب اومانیسم و انسانمداری در بُعد مادی است؛ فرهنگ دنیا برای دنیا. با این نگاه، هرطور و هرقدر بخواهند، میتوانند از طبیعت بهرهمند شوند و اگر هم طبیعت، خواستههایشان را برآورده نکند، به زور از آن میگیرند! نتیجه چیست؟ بیگانگی انسان از طبیعت و دشمنی طبیعت با انسان.
در این شرایط و صرفنظر از وحدت، جلوات طبیعت آنقدر فانی میشوند که سریع فساد خود را نشان میدهند و انسان آنقدر آسیب میبیند که هرچه استفاده کند، لذت نمیبرد[3]. چنانکه امروز رنگ رخسارۀ جهانیان، این را داد میزند!
از این گذشته، معلوم است که در این وضع، انسان دیگر نمیتواند از طریق طبیعت به تکامل روحی برسد و به موجودی پستتر از حیوانات مبدّل میشود؛ زیرا توان و استعداد رسیدن به برترین کمالات را داشته، اما آن را نادیده گرفته است.
حال آنکه اگر حقیقت وجود خویش و حقیقت طبیعت را میدید، هرگز آن را طبق هوای نفسش تغییر نمیداد؛ بلکه نهتنها در دنیا سالم و هماهنگ با طبیعت زندگی میکرد، سعادت آخرتش را نیز با همین طبیعت میخرید.
حال چه کنیم؟ در این حاکمیت عجیب و غریب ظلم، تغییرات صوری تأثیر چندانی در زندگی ما ندارد. وقتی با طبیعت قهریم، گل مصنوعی چه میتواند به ما بدهد؟! باید فکرمان را عوض کنیم تا فرهنگ دینی در ما نهادینه شود و آنگاه بتوانیم این تمدن را به فرهنگ ملّی و بلکه جهانی تبدیل کنیم.
ما گریزی نداریم از اینکه بشناسیم کجا هستیم و کجا باید باشیم. یعنی هم اوصاف تمدن امروز را به عنوان حاکمیت ظلم و جور بشناسیم و هم اوصاف فرهنگ دینی را به عنوان حاکمیت عدل و قسط. هم طبیعتی را که زمینِ پر از ظلم و جور به ما عرضه کرده، بشناسیم، هم طبیعتی را که زمینِ پر از عدل و قسط به ما خواهد داد.
تنها این شناخت است که دیدِ ما را به جهان باز میکند و موجب میشود به وضع موجود قانع نباشیم و از اینهمه پیشرفت مادی، احساس رضایت نکنیم. درنتیجه بتوانیم زمینۀ ظهور فرهنگ دینی و درنهایت تشکیل تمدن اسلامی را فراهم کنیم.
ما هر روز میگوییم: دیگر آخرالزمان است؛ بدتر از این چه میخواهد بشود؟! اما حقیقت آن است که فسادی که در تمدن امروز دیده میشود، هنوز غایت ظلم و جور نیست! چهبسا فرزندان ما جلواتی از ظلم و جور را ببینند که ما حتی تصورش را نمیکنیم. چنانکه ما چیزهایی دیدهایم که در تصور مادرانمان هم نمیگنجید!
در این زمان اگر میخواهیم از فرزندانمان محافظت کنیم، باید فرهنگ دینی و شناخت عمیق توحیدی را به آنها بدهیم؛ نه اینکه در حاکمیت ظلم و جور فقط امر و نهی کنیم و نسبت به حجاب و نماز و... تذکر دهیم.
امروز جهان کاملاً باز است و ما نمیتوانیم فرزندانمان را حبس کنیم تا از جوّ حاکم در امان بمانند؛ بالأخره میبینند و میشنوند و در این فضا نمیشود بدون فرهنگ، صورتها را حفظ کرد. اما اگر فرهنگ دینی را در درون آنها جا بیندازیم، حتی اگر دچار عوارض آخرالزمان شوند، عبور میکنند و با ظهور نور فرهنگ دینی درنهایت نجات مییابند، إنشاءالله.
[1]- به عنوان مثال، گرسنگی، تشنگی و سایر غرایز را کسی به انسان یاد نمیدهد؛ بلکه طبیعتش اینگونه ساخته شده است.
[2]- به عنوان نمونه، امروز برای ارضای پرخوری و شهوت بیحدّ بشر در خوردن غذاهای متنوّع، طبیعت را از راههای گوناگون تغییر میدهند و خوراکیهای متعدد میسازند. ما هم آنها را میخوریم و بههرحال در بدن و حتی نفس و فکر و خیالمان تأثیر میگذارند. اما نگفته پیداست که این تغییرات چقدر به ضرر ما و مانع سلامت جسم و روحمان است.
[3]- به عنوان مثال، غذاها آنقدر ثقیل و غیرطبیعی میشوند که حتی اگر طعم و ظاهر خوبی داشته باشند، بهسرعت سنگینی، اضافهوزن، چربی، فشارخون و... به بار میآورند.
نظرات کاربران