از شهود تا شهادت
در جلسۀ اول بحث عالم مشاهده (3 شعبان 1443) به تبیین موضوع از شهود تا شهادت میپردازیم.
الحمدلله الذی خلَق الحسین(علیهالسلام) و جعلَنا مِن مُحبّیه.
امروز سوم شعبان است و ظهور بهترین تجلیات الله در میلاد اباعبدالله(علیهالسلام). در ابتدای دعای امروز میخوانیم:
"اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِ الْمَوْلُودِ فِي هَذَا الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهَادَتِهِ قَبْلَ اسْتِهْلَالِهِ وَ وِلَادَتِهِ..."
خدایا، از تو میخواهم به حقّ مولود امروز که شهادت او پیش از ولادتش وعده داده شده است... .
پس اگر میخواهیم با حسینبنعلی(علیهالسلام) همراه شویم و با نور ولادتش حرکت کنیم، بدانیم او پیش از آنکه در زمین شهید شود، شهادتش را مشاهده کرده و به شهود رسیده است. مشاهدهای که موجب شده در حیات مادی، حرکتی کند که هم آباء و اجداد و هم فرزندان و خاندانش به او متوسّل شوند؛ زیرا تأثیری را که شهادت او در روند تکاملی انسان و بلکه سیر حرکت هستی داشته و دارد، شهادت هیچیک از معصومان(علیهمالسلام) ندارد.
ما نیز امروز به یُمن این میلاد پرنور میخواهیم عیدی خود را بگیریم و مشاهدۀ مقام نورانی آن شهید را از خدا طلب کنیم؛ چراکه تا به این مشاهده نرسیم، هرگز شهادت را هم درک نمیکنیم.
همانگونه که نوزاد در ابتدای تولد هنوز هیچ مشاهدهای نکرده و از خوردنیهای دنیا خبر ندارد. او فقط شیر میخورد. اما هر چیز جدیدی مشاهده کند و طعم و خاصیت آن را بچشد، طالبِ خوردنش میشود و دنبالش میرود.
ما نیز بدون مشاهده، هرچه طلب کنیم، فقط ناله و ادعاست و حقیقت ندارد. انگار مدام فقط بگوییم: «من تشنهام»؛ و نه آب را بشناسیم، نه دنبالش برویم. مثل اینکه بدون مشاهدۀ رحمت الهی، در انتظار بخشندگی او باشیم و هرچه کردیم، فقط بگوییم: «خدا کریم و رحیم است، میبخشد»! یا بدون مشاهدۀ اسم شدیدالعقاب و اینکه چطور عواقب و پیامدهای گناهانمان را به ما نشان میدهد، ناامید باشیم که: «من آدم نمیشوم و خدا مرا نمیبخشد!»
این خوف و رجاء، هیچکدام تأثیر مثبت ندارد و سازنده نیست. اما اگر هم رحمت خدا و هم عقوبت او را درک و مشاهده میکردیم، نه از خطای خود ناامید میشدیم و نه به رحمت او غرّه؛ بلکه پیوسته در جبران خطاها میکوشیدیم و میدانستیم که او با مهر و رأفت در این راه، یاریمان میکند تا عاقبتبهخیر شویم.
سایر اسماء نیز همین است و تا به مشاهدۀ آنها نرسیم و حقیقتشان را در وجودمان درک نکنیم، هرچه آنها را بخوانیم و از خدا طلب کنیم و «یا عفُوّ» و «یا غفور» و «یا ستّار» و «یا رزّاق» و... بگوییم، تأثیر ندارد.
با مشاهده، یک قطره معرفت هم داشته باشیم، ما را کلی پیش میبرد. اما بدون مشاهده، دریایی علم و دانستن هم فایده ندارد. زیرا وقتی مشاهده کنیم، میبینیم چه تأثیری دارد و خودبهخود دنبالش میرویم. اما اگر مشاهده نکنیم، وجودمان طالب نیست. مثل نابینایی که از خورشید، نور نمیگیرد؛ اگرچه خورشید هست و میتابد.
از این گذشته، امروز وظیفۀ اصلی شیعیان، انتظار است و این امر نیز جز با مشاهده میسّر نمیشود. یعنی ما تا به مشاهدۀ نور امام زمان(عجّلاللهفرجه) در درون خود نرسیم، نمیتوانیم جزء منتظران او باشیم.
در آخرالزّمان، دنیا "مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً"[1] است؛ همچون زمینی آلوده که هر بذری در آن بکاریم، خراب و بیخاصیت بار میآید. این زمین، جای کاشتن نماز و روزه و فقه و اخلاق نیست؛ چنانکه امروز میبینیم جمعیت انبوه مسلمانان و کمّیت بسیار بالای عبادات و دعاهایی که انجام میشود، بهره و تأثیر درخور ندارد. تنها راه قبولی و تأثیرگذاری فقه و عبادت و اخلاق، این است که در دایرۀ انتظار باشد؛ و شرط ضروری انتظار، مشاهده است.
پس امروز برای ما، فهم و رسیدن به مشاهده از هر کاری لازمتر است. مشاهده هم امری صوری و در لفظ یا ذهن نیست؛ بلکه حقیقتی وجودی است که نه فقط با اعمال صوری و اخلاق نیکو، بلکه با درک حقیقت دین حاصل میشود.
توضیح آنکه دین، سه مرتبه دارد. رتبۀ شریعت، مجموعۀ راههای الهی برای زندگی انسان است؛ و طریقت، احسن و اقوَم این راههاست که در قول یا فعل طی شود. اما حقیقت، فراتر از این دو و کشف وجود شیء است؛ یعنی خود فرد به حقیقت این راهها پی بَرد و پیچ و خَمشان را عیان ببیند، آنگاه در آنها قدم بگذارد و آثارشان را بگیرد.
شریعت، عبادت و بندگی است؛ طریقت، درک حضور است و حقیقت، شهود او. شریعت همچون نهری است که کمی آب دارد، اما آبش از خودش نیست و محدود است؛ در عوض، طریقت همچون دریاست، بیکران و پر از گوهر که باید در آن غوّاصی کرد.
مشاهده، در رتبۀ حقیقت حاصل میشود. شریعت بدون حقیقت اگرچه صحیح باشد، قبول نیست؛ یعنی عمل بدون مشاهده، تأثیر ندارد. شاید به بهشت نزدیک کند؛ اما به مولا نزدیک نمیکند. فرقش مثل فرقِ دیدن عکس محبوب است با دیدن خود او و یک لحظه با او نشستن. تأثیر و لذتش اصلاً قابل مقایسه نیست؛ این کجا و آن کجا!
در شریعت، اوامر الهی را به پا میداریم و به عمل و عبادت ملتزم میشویم. اما حقیقت، مشاهدۀ ربوبیت است؛ و تا ربّ را نبینیم، نمیتوانیم چنانکه باید و شاید، در پی او و بندهاش باشیم. تا جایی که امیرمؤمنان(علیهالسلام) میفرماید: "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"[2]؛ ربّی را که نبینم، عبادت نمیکنم.
ما دنیا را مشاهده کردهایم؛ ازاینرو تا میتوانیم، از آثار و موهبتهایش بهره میبریم و با هر فراز و نشیبش به راحتی بالا و پایین میشویم. اما قلبمان اسماء الهی را مشاهده نکرده است؛ ازاینرو هرچه هم از آثار آنها بیبهره باشیم، چندان احساس کمبود و خلأ نمیکنیم و مضطرب و مستأصل نمیشویم. وقتی هم روزیهای معنوی و انوار معرفت برایمان جاری میشود، ساده میگیریم و فقط میشنویم و میگذریم، اما در عالمش نمیرویم.
شریعت، قیام به اوامر الهی است و حقیقت، شهود قضا و قدَر الهی. قضا حکمی است که خدا برای ما خواسته و قضای هرکس کمال اوست. قدَر هم شرایط و مسیرهای مختلفی است که پیش پای هرکس قرار میگیرد و برخی از آنها راه کمال او را دور میکنند، برخی نزدیک؛ برخی او را عزیز، باآبرو، نمازگزار، بندۀ خوب، بهشتی یا... میکنند و برخی او را به قرب حق و رضوان الهی میرسانند.
قضای الهی همان "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ"[3] است که همۀ ما در عالم الست، آن را مشاهده کردهایم و به آن "بَلی" گفتهایم. حقیقت یعنی در هر میدانی قرار میگیریم، آن مشاهده را به یاد آوریم و در بین تمام مقدّراتی که پیش رویمان است، قدَری را پیدا کنیم که طبق قضای الهی است و براساس آن برویم.
مثل امام حسین(علیهالسلام) که آنهمه راه به او پیشنهاد شد و همه هم حلال و مباح بود؛ اینکه به کوه و بیابان برود، در مکّه بماند، صبر کند تا یارانش جمع شوند و... . اما او راه کربلا و شهادت را برگزید؛ چون قضای خدا را مشاهده کرده بود.
حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نیز بعد از کربلا دهها راه برای رفتن داشت. میتوانست غصه بخورد و عزاداری کند، از غمها فرار کند و به فکر خود باشد، با دشمنان بجنگد و قصاص کند و...؛ اما صبر را برگزید، آن هم صبر جمیل که حق را ظهور دهد؛ چون این را در قضای الهی مشاهده کرده بود.
برای همۀ ما این است و قضای خدا را مشاهده کردهایم؛ پس "لاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ..."[4].
به بیان سیدحیدر آملی: «شریعت، تصدیق قلبی گفتههای انبیاء و عمل به آنهاست. طریقت، کاوش در سیرۀ فعلی و اخلاقی آنها و تحقّق آنهاست. اما حقیقت، مشاهده و کشف احوال و مقامات آنهاست.»[5]
حقیقت یعنی بفهمیم و درک کنیم که چرا حضرت علی(علیهالسلام) 25 سال سکوت کرد و حتی به دفاع از همسرش نایستاد! چرا حسینبنعلی(علیهالسلام) از بین آنهمه راه، این را انتخاب کرد. یا چرا برادرش حسنبنعلی(علیهالسلام) راه صلح را برگزید؛ همینطور سایر ائمه(علیهمالسلام). اگر این را نفهمیم، هرچه عبادت و بندگی کنیم و نماز بخوانیم و...، همان عمل بی مشاهده است که قرب به حق را نتیجه نمیدهد.
در طول تاریخ، کم ندیدهایم کسانی که قول و سیرۀ ائمه(علیهمالسلام) را حفظ کردند؛ اما در مقابل خود ائمه(علیهمالسلام) ایستادند و حتی آنها را به شهادت رساندند! اینگونه افراد، شریعت را داشتند؛ اما حقیقت را نه.
برعکس، کسی که حقیقت را داشته باشد، حتماً اهل طریقت و شریعت هم هست؛ یعنی کسی که حقیقت امام را بشناسد و در وجودش مشاهده کند، حتماً به کلام و سیرهاش نیز عمل مینماید و با مرام او همراه میشود.
شریعت و طریقت، با رسالت و نبوت ارائه میشود. اما حقیقت از اقتضائات ولایت است؛ یعنی هیچ مشاهدهای بدون استمساک به ولایت حاصل نمیشود. با ولایت است که میتوانیم حقیقت واحد را در تمام کثراتی که ظهور او هستند، ببینیم؛ یعنی به بصیرتی برسیم که قضای الهی را در تمام قدَرهایی که برایمان باز میشود، پیدا کنیم و بفهمیم در هر میدان، حق از ما چه خواسته و کدام قدَر، ما را به آغوش قرب او میرساند.
پس به دامان ولایت چنگ بزنیم و مقام مشاهده را طلب کنیم؛ که به بیان توقیع زیبای حضرت حجت(عجّلاللهفرجه):
"وَ لَوْ أنَّ أشْیاعَنَا - وَفَّقَهُمْ اللّهُ لِطَاعَتِهِ- عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ، لَمَا تَأخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا."[6]
اگر شیعیان ما - که خدا بر طاعت خود موفّقشان دارد- در وفا به عهدی که بر عهدهشان است، اجتماع قلوب داشتند و یکدل میشدند، هرآینه یُمن دیدار ما از آنان به تأخیر نمیافتاد و با مشاهدۀ ما سعادت به سویشان پیشی میگرفت.
[1]- اشاره به روایتی در بحارالأنوار، ج51، ص32 : "يَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً"؛ [حضرت حجت(عجّلاللهفرجه)] زمین را پر از عدل و داد میکند، پس از آنکه از ظلم و ستم پر شده است.
[2]- الكافي، ج1، ص98.
[3]- اشاره به آیۀ 172، سورۀ اعراف.
[4]- سورۀ حشر، آیۀ 19 : نباشید همچون کسانی که خدا را فراموش کردند، خدا هم نفسهایشان را از یادشان برد.
[5]- تفسير المحيط الأعظم، ج3، ص20.
[6]- الإحتجاج علی أهل اللّجاج، ج2، ص499.
نظرات کاربران