بصیرت و یقین علوی
در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 6، 30 جمادیالاول 1441) به تبیین موضوع «بصیرت و یقین علوی» میپردازیم.
در تاريخ مدينه سير کرديم، سيری لامکان و لازمان، سيری در سرّالقدر و حقيقت وجودمان برای يافتن مطلوب جانمان و خطراتی که اين مطلوب را در حقيقت نوعيهاش تهديد میکند، نه خطراتی که متوجه فرد يا شخص خاصی است. میخواهيم خطراتی را که وجود نوع انسان را نشانه گرفته، بشناسيم.
در اين سير دانستيم که امتزاج حق و باطل، به معنای مخلوط شدن حق و باطل نيست، بلکه غالبیت باطل است بر حق. مثل کف در مقابل حقيقت آب. گفتيم برای رهایی از باطل، باید اتصال بودِ خودمان را به حق و وجود جستجو کنیم تا در تلاطم آب، به همراه کفها به سوی ساحل کشیده نشویم. دانستیم اگر حتی در عالم ظاهر و صورت عابدترین، زاهدترین، عارفترین و مؤمنترین فرد باشیم؛ اما عبادات، زهدمان، عرفان و اعتقاداتمان همراه با بصیرت نباشد، هرلحظه خطر ما را تهدید میکند و کفها ما را با خود میبرد. عدم بصيرت را در کيفيت حضور نفاق در فتنهها بررسی کرديم و فهميديم وقتی در تشخيص وظايفمان در وجود و نفسمان دچار مشکل يا اضطراب شديم، بدانيم در دام فتنه افتادهایم. بودهاند بسیار کسانی که همراه و همنشین انسانهای کامل بودند، اما دچار فتنه شدند و بهسوی کفر پيش رفتند. لذا خطر را بیشتر احساس کرديم و در پی آن شديم که با شناخت بصيرت، مسیری صحيح را پيش گيريم تا مبادا در غيبت امام و با تمام نمازها و روزههايمان رو به کفر پيش رويم!
بصيرت، فرقان و نوری در روند حرکت عليه باطل و دريافت حق در ميدان تضادها و عمل و تشخيص است. در اهميت بصیرت همین بس که قرآن دربارۀ آن میفرمايد:"قُلْ هذِهِ سَبيلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ"[1] بگو: «اين راه من است من و پيروانم، و با بصيرت كامل، همۀ مردم را بهسوى خدا دعوت میکنیم! منزّه است خدا و من از مشركان نيستم!»
و امام علی-عليهالسلام- میفرمايند:"وَ اِنَّ معِی لَبَصيرَتی ما لَبَّستُ علی نفسی وَ لالُبِّس"[2] بیگمان بصیرت من مرا همراه است. هرگز خود را نفریفتهام و کسی هم نتوانسته مرا بفریبد.
موضوعی که بايد به آن توجه کنيم اين است که در ميدان فتنهها، مذهب عليه مذهب يا فطرت عليه فطرت ايستاده است. چنانکه در جريان امام علی-عليهالسلام- با مارقين و ناکثین و قاسطين[3] يا در کربلا يا شهادت امام حسن-عليهالسلام- و يا حتی در مدينۀ زمان شهادت حضرت رسول-صلیاللهعليهوآلهوسلّم- همين اتفاق رخ داد.
آنچه اين افراد را در ميدان مبارزه عليه حق و جنگ در مقابل حقيقت، متحد کرد؛ بیبصیرتی بود. در فرديتشان بصیرت کسب نکرده بودند، در اقتدا بر پيامبر-صلیاللهعليهوآلهوسلّم- بیبصيرت بودند، با ايشان در جنگها شرکت کردند، لقب گرفتند، جانباز شدند، اما هيچکدام "منا اهل البیت" نشدند؛ چراکه بصيرت نداشتند! پس فتنه موضوعی است که فردفرد ما را در میادین مبتلابه زندگی تهديد میکند و از ما بهعنوان شيعه انتظار میرود که در اين ميادین، با بصيرت عمل کنيم.
بیبصيرتی خطری است که نوع ما انسانها را تهديد میکند؛ ولو اينکه در ظاهر عالم، عابد، زاهد و عارف باشيم. اين همان راز نهفته در سخن امام صادق-عليهالسلام- است که میفرمايند:"هَلَكَ اَلْعَامِلُونَ إِلاَّ اَلْعَابِدُونَ وَ هَلَكَ اَلْعَابِدُونَ إِلاَّ اَلْعَالِمُونَ وَ هَلَكَ اَلْعَالِمُونَ إِلاَّ اَلصَّادِقُونَ وَ هَلَكَ اَلصَّادِقُونَ إِلاَّ اَلْمُخْلِصُونَ وَ هَلَكَ اَلْمُخْلِصُونَ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ وَ هَلَكَ اَلْمُتَّقُونَ إِلاَّ اَلْمُوقِنُونَ وَ إِنَّ اَلْمُوقِنِينَ لَعَلَى خطر عَظِيمٍ"[4]
همۀ ما از روزی که ايمان آوردهايم، مبتلای در فتنهها هستیم. آن هم نه فتنههای خارجی، بلکه در فتنههای نفسمان گيج و اسیر شدهايم! مايی که چنين در فتنههای نفسمان شکست میخوريم، از کجا معلوم در فتنههای آخرالزمان و در ديدن حضرتش دچار شکست نشويم؟ برای تمام شدن اثر فتنهها، لازم است انقلاب کنيم! انقلاب نفس علیه نفس! فطرت علیه غریزه. بدانيم تا خودمان دست خود را نگیریم و از نفس رها نشویم و بصیر نباشيم، حضرت هم بیاید، دست ما را نخواهد گرفت. تاریخ به ما نشان داده که حضرات کم عارف و عابد و زاهد نداشتند، اما چه بر سرشان آمد؟ امام زمان -عليهالسلام- نيز در طول 1400 سال کم عابد و زاهد نداشته،
اما چه شده که هنوز امام زمان ظهور نکردهاند؟
پس باید آماده شويم. چگونه؟ در ریز مسائل زندگی با بصیرت عمل کنيم. باید جامعنگر شويم و غرایز و اقبال و ادبارهای دنيا را نبینیم. که اگر چنين شديم، دردهای بیدردی سراغمان نمیآيد! ديگر درددلی نداريم و از گرفتاریهای کفآلود دنيا با کسی سخن نخواهيم گفت. تنها يک درد خواهيم داشت؛ درد دستبسته شدن علی-عليهالسلام-، درد شهيد شدن عمارها، اباذرها، مطهریها، بهشتیها، سردار سليمانیها و...، درد از دست دادن اهل بصيرت.
امام علی-عليهالسلام- ضمن خطبهای، بصیرت را لازمۀ ايمان دانسته و جايگاه آن را در عالم کمال، سعادت، فرقان و تشخيص در عمل، چنين بیان میکنند:
فردی نزد حضرتش آمد و از ايمان سوال کرد. حضرت فرمودند: "الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ"[5] ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدل و جهاد. «صبر»، چهار رکن دارد: شوق، شفق، زهد و ترقب.
«شوق» آن است که فرد عاشقانه صبر کند. درحالیکه بیشتر صبرهای ما، برايمان عقدههای روانی ایجاد کرده است و از درون آزارمان میدهد! ظاهراً صبور هستيم و حرفی نمیزنيم، اما شوقی در صبرمان نداريم و صبر کردن برایمان تلخ است!
«شفق»؛ يعنی موم بودن. آنکس که از آتش جهنم بترسد و از حرام دورى گزيند. چگونه؟ مانند موم به شکل مولايش درآيد و از حرامها دوری کند. اما واقعاً ما در کدام صبرمان مومی به شکل محبوبمان شدهايم و او را نشان دادهايم؟ مگر نه اين است که در صبرهایمان به شکل تمايلات نفس درآمدهایم و شکل عقدهها، بیماری اعصاب و... را گرفتهايم؟
«زهد»؛ يعنی اگر چيزی را از تو گرفتند، دنبالش نروی و مصيبت را ساده پنداری؛ اما ما در مصيبت و ازدستدادنها چه میکنيم؟ به خدا غر میزنیم که چرا دادی که بگیری! زهد یعنی وقتی رفت، یادت نیاید که چه داشتی.
«ترقب»؛ يعنی دائم مراقب بودن و اين خصوصيت فردی است كه مراقب راقبش است. انتظار مرگ را مىكشد و در نيكىها شتاب مىكند.
«يقين» نيز بر چهار پايه استوار است: "تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِينَ..." بينش زيركانه، دريافت حكيمانۀ واقعيتها، پند گرفتن از حوادث روزگار، و پيمودن راه درست پيشينيان.
تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ؛ یقین بصیرتی است از روی آگاهی، فراست و کیس بودن؛ زيرا مؤمن با اسم جامع الله و نور آن همه چيز را میبيند. وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ؛ او همه چيز را به اولش برمیگرداند. میداند اگر فشار میکشد، جبار هست، اگر خلاء دارد، هوالغنی هست، اگر چیزی از او گرفته میشود، هوالباقی هست. در هر پيشامد سرالقدر و حکمت را میگیرد و همه چيز را به حکمت تأويل میکند. حکمت، پی بردن به حقیقت و شیئیت هر چیزی است و ازآنجاکه شیئیت و بودِ هر چیزی همان اسما الهی است؛ پس اهل يقين و بصيرت، در هر اتفاقی، اسما را پيدا کرده و با آن حرکت میکند.
مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ؛ يقين شنيدن پند نيست، مسیری است که بتوانی عبور کنی. پندهایی است که تو را از تو عبور دهد. سُنةِ الْاولِينَ؛ يقين پيمودن راه درست پيشنيان است. آن که یقين دارد، بصیر است و هوشمندانه به واقعيتها مینگرد و حكمت را آشكارا میبيند و درهای حکمت بر او باز میشود، پس، میداند چطور عبرت آموزد و عبور کند. میداند چه چيز را بايد رها کند، چگونه بگذارد و بگذرد. او ديگر امروز و فردا را نمیبیند، با اول حرکت میکند، همان اولی که عين آخر است.
حضرت در قسمتی از خطبۀ 87 نهجالبلاغه، عباد الله! يعنی بندگان خدا را خطاب قرار میدهد و میخواهد به آنها بفهماند که شما علاوه بر اينکه تکويناً عبد خدا هستيد؛ بايد راه ظهور اين عبوديت را بشناسيد و طی کنيد. سپس میفرمايد: همانا از محبوبترين بندگان نزد خدا، بندهاى است كه خدا او را ياری میکند بر شناختِ بود و هستیاش.
عبدی که مورد اعانت خداست، استعانتهایش از خدا در نماز، اجابت میشود و او را به "نَظَرَ فَأَبْصَرَ" میرساند. به هر اقبال و ادباری، جمال و جلالی، حب و بغضی که نگاه میکند؛ بینا میشود. کور نيست، میبیند؛ اما نه با چشم ظاهر، بلکه با چشم قلب. به بینایی قلبی و درونی میرسد.
در طول زندگی ما هزاران هزار چيز ديدهايم، اما چندتای آنها توانسته ما را بینا کند و چشم قلبمان را باز کند؟ چند تای اين ديدنیها ما را به غیب کشانده و به آن مؤمن کرده است؟ چند تای آن وحدت اسمايی را نشانمان داده است؟
"وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ" مؤمن وقتی در مسیر بصيرت حرکت کرد، آنقدر ديدههای درونیاش زياد میشود که هر چه چشم ظاهریاش ديده، فراموش میکند و برعکس هر آنچه در ملکوت وجودش به آن "قالوا بلی" گفته، به ياد میآورد. ديدۀ درونیاش چنان تيز میشود که به ديدنیهای ظاهری اهمیتی نمیدهد و آنها را در دل وارد نمیکند. از غفلت میبُرد، کثرتِ نظرش کم و دائمالحضور میشود، تاجاییکه غیب را هرلحظه میبیند. درست مثل کسی که از کوه بالا رفته و در قله ایستاده و تمام دامنه را میبیند.
"وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً"
مؤمن با بصيرتی که دارد، سيراب میشود از آب گوارایی که آبشخور آن نرم و هموار است و سير از آن مینوشد. و در پيمودن راه راست كوشاست. به جای اينکه سر هر خُمّی برود و از هر کاسهای بنوشد، مستقیم از آبشخور اصلی(عقل مستفاد) مینوشد و به سیرابی و سلوک میرسد تا درنهایت "قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ"، از خواستههای نفسانی و شهوات جدا میشود و دیگر برای چیزهای پست و کوچک، وقت نمیگذارد و آرزويشان نمیکند. ديگر حبّ اسباببازیهای دنيايی را از درونش جمع میکند و به بیرون میریزد. نفساش از تمام انفعالات و حب و بغضها خالی میشود و از وحدت پر میگردد.
"وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ" از تمامی دردها خالی میشود و به وحدت میرسد. وقتی این وحدت بر دل نشست، ديگر چون و چرا ندارد و غم دنيا را نمیخورد. بیغم نمیشود! اما از کثرت غمها و همّها به درد واحد میرسد. يک همّ دارد آن هم صیرورت نفس است، میخواهد وجودش خدایی شود. ديگر به پینهدوزی پديدهها و اتفاقات نمیپردازد. درست برعکس ما که انواع پدیدهها را به استخدام میگيريم تا پارههای دنیایمان را پینه کند، درحالیکه دنيا و مافيها خاصیتش پاره و فانی بودن است.
حضرت در ادامه میفرمايد: "فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى؛ قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ".
خداوند چنين فردی را از نابینایىها رهایى بخشیده و از زمرۀ هواپرستان خارج ساخته است. (بدین سبب) کلید درهاى هدایت و قفل درهاى ضلالت گردیده. (این بندۀ خالص) راه هدایت را با بصیرت دریافته، و در آن گام نهاده و نشانههاى این راه را بهخوبى شناخته، و از امواج متلاطم شهوات گذشته است و از میان دستگیرههاى هدایت، به مطمئنترین آنها چنگ زده و از رشتهها (ى نجات) به محکمترین آنها متمسّک شده است، بههمیندلیل، در مقام یقین به آنجا رسیده که (حقایق را) همانند نور آفتاب مىبیند.
[1] . سورۀ يوسف، آيۀ 108. بگو: «اين راه من است من و پيروانم، و با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مىكنيم! منزّه است خدا! و من از مشركان نيستم!»
[2] . نهجالبلاغه، خطبۀ 10.
[3] . ناکثان یا گروه پیمانشکن: گروهی با رهبری طلحه و زبیر بودند که به همراهی عايشه به جنگ امام (جنگ جمل) آمدند.
قاسطان یا گروه ستمگر: گروهی با سرکردگی معاویه بودند که با فریب و نیرنگ، در جنگ صفین با امام مقابله کردند.
مارقان یا گروه خارج شدگان از دین: گروه خوارج بودند که در نبرد صفین در رکاب امام بودند اما پس از نيرنگ معاويه، از لشکر حق جدا شدند و جنگ نهروان را علیه امام برپا کردند.
[4] . مستدرک الوسائل، جلد 1، ص 99.
[5] . حکمت 31.
نظرات کاربران