جعل و خلق
خلاصۀ جلسۀ 17 در ادامه بحث «تبیین عالم ذر » 28 رمضان 1440
دانستیم اصل عالم ذرّ هرگز فراموششدنی نیست؛ اما میتواند مورد غفلت قرار گیرد و آن غفلت، توجه به بدن مادی و مستقل دیدن خود است. این غفلت و خودبینی نیز مایۀ هلاکت انسان است؛ حتی اگر ظواهر دین را هم رعایت کند، یعنی در مظهریت حق، خود را ببیند! زیرا آنچه هست، حقّ است و بس؛ و تمام هستی، تنها به اعتبار او وجود دارند.
به بیان دیگر، نفسِ هر موجود در بودنش، عینربط به خداست و از خود هیچ ندارد؛ هرچند در این عینربطی، کمالات وجود را نیز در رتبۀ خود دارد. پس میتوانیم بگوییم بدون خدا هیچچیز وجود ندارد؛ چنانکه اگر خورشید نباشد، هیچ شعاع نوری نیست. به قول مولوی:
عصمتی که مر شما را در تن است / آن ز عکس عصمت و حفظ من است
آن ز من بینید نه از خود، هین و هین / تا نچربد بر شما دیو لعین!
این بینش به ما میگوید فکر نکنیم خودمان کسی هستیم که روح و خیال و بدن داریم؛ داریم، اما در عینربط بودنمان به حقّ و وجود، نه خودمان. یعنی اگر دارا هستیم، از اوست؛ و این مهمترین عنصر توحید است. همۀ گناهان و مخالفتها از اینجا سر درمیآورد که ما خود را مستقل میبینیم که چشم و عقل و نظر و... داریم و در عمل و زندگی، تمام مسئولیتمان با خودمان است؛ اگرچه یک پروندۀ عظیم مفهومی از باورهای توحیدی و خداپرستانه برای خود باز کردهایم!
این نوعی شرک خفی و بیماری نفس و قلب است. کسی که خود را نبیند، حتی اگر گناه فعلی داشته باشد، سریعتر پاک میشود تا عالِم عابدی که خود را ببیند و برای خود، حساب کمالات باز کند! آن گناهکار اگر مثلاً دعایش مستجاب نشود یا بلایی سرش بیاید، اعتراضی ندارد و میگوید: «حقّم است!» اما آنکه خود را کامل و صاحب حق میبیند، تا دری به تخته بخورد، چون و چرا میآورد که: «اینهمه کمالات دارم! چرا باید گزندی به من برسد؟!»
به دلیل همین غفلت است که همانها که در عالم ذرّ "بَلی" گفتهاند، بیشترشان جهنمی میشوند؛ چون با قلب و سمع و بصرشان او را نمیفهمند، نمیشنوند و نمیبینند. به فرمایش قرآنکریم:
"وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ."[1]
و هرآینه غایت بسیاری از جنّ و انس که آفریدیم، جهنم است؛ آنان قلبهایی دارند که با آن نمیفهمند و چشمهایی که با آن نمیبینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند. آنها همچون چهارپایان، بلکه گمراهترند؛ آنان همان غافلاناند!
پس رها شویم از این غفلت! خوشحال باشیم از اینکه وصلیم به وجود و او پیوسته خود را در تمام مراتب ما جاری میکند. در عین حال بدانیم اینها همه عاریهاند و مال ما نیستند. اگر این حقیقت را در عمق وجودمان درک کنیم، دیگر در ظواهر و جزئیات با خود و بقیه درگیر نیستیم و هیچ غصهای از دنیا نداریم که بخواهیم به خاطرش گناه کنیم. فقط دنبال این هستیم که مانع ظهور او نشویم.
اگر در قرآن کاوش کنیم، میبینیم آیات الهی نیز مؤیّد این هستند که همه چیز از اوست و ما هم که مخلوق اوییم، آمدهایم تا خالقمان را نشان دهیم و بودنمان در ربط به اوست. ازجملۀ این آیات عبارتاند از:
"وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ. ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ. ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ."[2]
و هرآینه انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم. سپس او را نطفهای در جایگاهی مطمئن [رحِم] قرار دادیم. سپس از نطفه، علقه را خلق کردیم و از علقه، مضغه را و از مضغه، استخوانها را؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم. سپس او را خلقی دیگر انشا کردیم؛ پس مبارک است خدا، نیکوترین خالقان. همانا شما پس از آن مردهاید؛ سپس در روز قیامت برانگیخته میشوید.
یعنی آنجا که فقط عناصر و صِرف استعداد بود، حتی آنجا که نطفه شد و خصوصیات جزئی و فردی گرفت و بدن مادی خلق شد، هنوز سزاوار این نبود که خدا به خود تبریک بگوید. خلق و جعل اتفاق افتاده بود؛ اما گویی هنوز چیزی نبود، که تازه انشاء و ایجاد شد و آنجا بود که برکت گرفت و خلقت احسن رخ داد.
همانگونه که شیشه و فلز ساخته میشوند و کنار هم قرار میگیرند؛ اما تا وقتی با هم شیء جامعی به نام عینک نباشند، اثر و فایدهای در بینایی ندارند. این همان انشاء دیگر است که مخلوق مجعول را موجودیتی جدید میدهد تا براساس قابلیتهایش مفید و پربرکت شود. حال تصور کنید اگر هریک از شیشه و عینک، خود را مستقل ببینند و بخواهند خود را نشان دهند، چه میشود!
عناصر هم همین هستند. هریک از آنها ما را به سویی میکشند و اگر اسیرشان شویم، با خود و همه در جنگیم. این همان غفلت است؛ یعنی ندیدن انشاء جامع و غرق شدن در مراتب نازل. اما اگر با جامعیت آنها در مسیر اعتدال پیش رویم، در آغوش حقّ و وحدتیم و درگیر کثرت نمیشویم. مرگ، همین خروج تکتک عناصر از شأن خود است تا جایی که همه، خود را یک حقیقت ببینند که جامع اسماء الهی است.
در قیامت نیز آنچه برای ما میماند، همین جامعیت است. آنجا نه تکتک عناصر، بلکه جامع آنها به عنوان یک مخلوق و مجعول و انشاءشده برانگیخته میشوند که خالق و جاعل و مُنشِئ خود را نشان میدهند. این قیامت هم فقط فردا نیست؛ بلکه همین جا هر لحظه در رتبۀ عالی خود، این را نشان میدهیم و با رهایی از لشکر عناصر به سوی عقل میرویم؛ منتها مسئله اینجاست که آیا حواسمان به این حرکت هست و در بینش خود با آن همراه میشویم یا نه.
مورد دیگر در آیات قرآن این است:
"الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ."[3]
هماو که هرچیز را آفرید، نیکوترین ساخت و خلقت انسان را از گِل آغاز کرد. سپس نسل او را از عصارهای از آبِ بیارزش قرار داد. آنگاه او را تسویه کرد و از روح خود در او دمید؛ و برای شما سمع و ابصار و قلوب قرار داد. چه کم شکر میکنید!
خداوند پس از خلقت احسن سایر مراتب که همه سر جای خود هستند و با هم مشکلی ندارند، آفرینش انسان را از امتزاج عناصر آغاز کرد. طبق این آیات حتی مزاج انسان را هم او تسویه و تعدیل میکند؛ وگرنه انسان، قابلیت پذیرش نفخ روح و اسماء الهی را نداشت. چنانکه سایر مراتب به تنهایی، هیچکدام نتوانستند بار امانت الهی را بپذیرند.
اما برای ما خدا همه کار را خودش کرده؛ اینجا هم که در عالم تضاد آمدهایم، شریعت را برایمان فرستاده و گفته در هر موقعیتی چه کنیم. همچنین افرادی را به عنوان نمونه برایمان گذاشته که در این دنیا کاملاً متعادل حرکت کردهاند. ولی باز خیلی از ما گیج و سردرگمیم و چون او را پیدا نکردهایم، به جزئیات گیر میدهیم و نمیفهمیم باید خود را رها کنیم!
آنچه در این آیات و مشابه آنها زیاد به چشم میخورد، تعابیر «خلق» و «جعل» است. خلق یا آفرینش، افاضۀ وجود است و جعل، افاضۀ صفات خاص به لحاظ آن وجودِ افاضهشده که نتیجۀ آن، آفرینش گونههای متفاوت موجودات است.
با این توضیح میتوان گفت موجودات در مرتبۀ خلق، از هم تمایز ندارند؛ اما در جعل، یکی نیستند و خصوصیاتشان فرق میکند. اینجاست که گرچه همۀ موجودات، جعل شدهاند، فقط انسان توانسته همۀ خصوصیات خدا را بگیرد و خلیفۀ او شود. اما جعل به کدام مرحلۀ وجود انسان برمیگردد؟
مطابق آیات، خلقت اولیه ازآنِ خداست که عناصر و تمام مراتب را به نحو احسن آفریده است. آنگاه عصارۀ تمام این احسنها را جمع و بین آنها تعادل برقرار کرده و موجودی به عنوان خلیفةالله جعل نموده که همان انسان است: " إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً"[4]. پس مجعول خدا، نه گِل و تن است، نه روح و اسماء الهی؛ بلکه موجودیت انسان یا همان نفس اوست که جامع این مراتب است.
نفس انسانی، مجعول به خداگونه شدن و وصل به تمام خداست. او خدا را در الست دیده و مستقیماً با جلوۀ اول او یعنی ولایت روبهروست. برای همین تمام موجودات، تسلیم و مسخّرِ او هستند تا از طریق او به خدایشان برسند.
اینها را میگوییم تا بفهمیم ما هم هستیم، اما هستی ما مساوی است با ادراک نیستیمان. به بیان دیگر، هست در نیستی ما به ظهور میرسد. ما اشرف مخلوقاتیم؛ اما نه وجود و نه خصوصیات آن مال ما نیست. ما مخلوق و مجعول خداییم و اوست که خواسته در ما کامل و با تمام اسماء و اوصافش ظهور کند.
حقیقت دین نیز همین خلقت است که او خواسته به ظهور برسد و امام هم یارانی میخواهد که بنده باشند تا خود را نشان ندهند و در مقابل ظهور خدا پرده نگذارند. پس ما چهکارهایم؟ همهکارۀ هیچکاره! همهکاره، خدایی است که با روح خود، پیوسته در نفس ما جاری است و با اسمائش کار میکند و هیچکاره، ذهن حسابگر ماست که خود را کسی میپندارد و به زعم باطل میخواهد با فهم و قدرت خود پیش رود!
چاره چیست؟ رها کنیم خود را. نه اینکه دستمان را ببندیم و بگوییم: «ما هیچ کاری نمیکنیم؛ خدا خودش میکند!» بلکه ببینیم هرچه میکنیم، اوست و بی علم و قدرت او و بی ظهور وجودی که اوست، اصلاً ما نیستیم که بخواهیم کاری کنیم! پس در پی این باشیم که خواست و ارادۀ او را در جان خود بیابیم و با آن همراه و همگام شویم.برگرفته از سخنان خانم لطفی آذر
[1]- سورۀ اعراف، آیۀ 179.
[2]- سورۀ مؤمنون، آیات 12 تا 16.
[3]- سورۀ سجده، آیات 7 تا 9.
[4]- سورۀ بقره، آیۀ 30 : همانا در زمین، خلیفهای قرار دادم.
نظرات کاربران