عالم ذرّ
خلاصۀ جلسۀ پانزدهم« تبیین عالم ذرّ» 26 رمضان 1440
بحث عالم ذرّ را با آیۀ 172سورۀ اعراف آغاز کردیم و حالا با ادامۀ آیات همین سوره پی میگیریم و جمعبندی میکنیم.
عالم ذرّ اینقدر به عالم ناسوت نزدیک است که باب عذر را حتی در شناخت دنیا هم، بر ما بسته است؛ یعنی در عالم ذرّ در عین حال که نفس، اتصال خود را به رتبۀ نورانیاش مشاهده کرد، خود را در مرتبۀ دو جسم و یک قالب هم دید؛ یعنی بدن و روح بخاری و شکل بدن در عالم ناسوت که همین تن ماست. و همان جا باب عذر بر او بسته شد که اگر دنبال ارضای قالب ناسوتی باشد چه عاقبتی خواهد داشت.
حال در ادامۀ آیۀ ذرّ، خداوند نمونۀ عینی کسیکه با غفلتش، بدن ناسوتی خود را انتخاب کرد معرفی میکند به نام بلعم باعور؛ بعد دربارۀ کسانیکه مسیر بلعم را رفتند، صحبت میکند. در نهایت در دو آیۀ آخر نتیجه میگیرد که برای دوری از چنین عاقبتی، فقط یک راه هست:
"وَ اذکُر رَبَّکَ فی نَفسِکَ تَضَرُعاً وَ خیفَةً وَ دونَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ وَ لاتَکُن مِنَ الغافِلینَ. إنَّ الَّذینَ عِندَ رَبِّکَ لایَستَکبِرونَ عَن عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحونَهُ وَ لَهُ یَسجُدونَ."[1]
پروردگار خود را در درونت، با تضرع و ترس، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن و از غافلان نباش. آنها که (در مقام قرب) نزد پروردگار تو هستند، (هیچگاه) از عبادتش تکبر نمیورزند و او را تسبیح میگویند و تنها برای او سجده میکنند.
آیه میفرماید به یاد بیاوریم ربّمان را، یعنی اسمی از اسماء الهی را که در مسیر انتخاب ما تربیتمان میکند. چون ما شکل بدن ابدیمان را خودمان میسازیم و اگر میخواهیم ابدیتمان انسانی باشد، باید ربّمان را در نفسمان یاد کنیم. یعنی برای خلاصی از تبعات ناسوت، ربوبیت را در نفسمان به یاد بیاوریم؛ اما چگونه؟
زمانی ممکن است ربّمان را به یاد بیاوریم اما با جزع و فزع، با چون و چرا و گله و شکایت؛ اما این به یاد آوردن "تَضَرُّعاً وَ خیفَة" است؛ یعنی با سوختن و ترس. تضرع، ناشی از فروتنی است. گویا میفرماید بپذیر تضادها و تزاحمهای دنیا را من قرار ندادم؛ خلقت من اینگونه نیست، بلکه احسن است و همۀ اینها ناشی از بعد نازل ناسوتی توست. پس ذرهای کبر در درونت نداشته باش که این بلاها بر سر من از کجا آمد؟ در برابر هستی چه تکوین و چه تشریع، فروتنی داشته باش.
همچنین "دونَ الجَهرِ مِنَ القَول"؛ یعنی به زبان هم نیاور، در درون بسوز؛ چون من در نفست هستم. بعد میفرماید این تضرع درونی تو باید دائمی باشد: "بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ". پس برخلاف تصور ما، فقط برای وقتی که گناهی میکنیم یا گرفتاری و مشکلی داریم نیست، بلکه باید برنامۀ زندگی ما باشد. اما چرا؟
ما در عالم ذرّ اقتضای خودمان را در عالم ماده به طور کلی دیدیم و فهمیدیم، حال که در جزئیات دنیا قرار گرفتهایم، اگر ربوبیت را یاد نکنیم، هر لحظه خرابکاری خواهیم کرد. باید هم بعد نازل ناسوتی را ببینیم و هم بعد الهی را؛ ربّمان را به یاد بیاوریم و در بعد ناسوت تضرع و ناله به درگاه رب بکنیم. این مسیر حرکت ماست و اگر غیر از این باشد از غافلان خواهیم بود.
خوب برگردیم سراغ کسیکه از عالم ذرّ غافل شد و کسانیکه مسیر او را میروند.
"وَ اتلُ عَلَیهِم نَبَأَ الَّذی ءاتَیناهُ ءایاتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الغاوینَ. وَ لَو شِئنا لَرَفَعناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخلَدَ إلَی الأَرضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ إن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث أو تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعلَّهُم یَتَفَکَّرونَ."[2]
و سرگذشت کسیکه آیات خود را به او دادیم، بر آنها بخوان که سرانجام خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر میخواستیم، (مقام) او را با این آیات بالا میبردیم؛ ولی او در زمین ماند و از هوای نفس خود پیروی کرد. مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون آورد و اگر رهایش کنی، باز هم زبان از دهان بیرون آورد. مَثل آنان که آیات را دروغ انگاشتند نیز چنین است. قصه را بگو شاید به اندیشه فرو روند.
«انسلاخ» بیرون آمدن از زیّ انسانیت است. وقتی کسی از زیّ خود بیرون آمد، بیبروبرگرد شیطان به دنبالش است. برای ما اتفاق افتاده که وقتی گناهی میکنیم، برای درستکردنش به ده گناه دیگر میافتیم. پس اگر کسی انسلاخ پیدا کرد، شیطان بر او حاکمیت پیدا میکند و راهبرش میشود. الان در دنیا، انسلاخ انسانها در پوشش، اقتصاد و سیاست، همه چیز را به هم ریخته است. اگر هر کس سرجای خودش بنشیند همه چیز درست میشود.
در ادامه، فعل "شِئنا" به صیغۀ متکلم معالغیر آمده است؛ گویی خدا میفرماید من دست بلعم را گرفته بودم، خودش رها کرد. اگر دستش را به من میداد، او را بالا میبردم و وقتی رها کرد شیطان دنبالش کرد.
"وَ لکِنَّهُ أَخلَدَ إلَی الأَرضِ"؛ زندگی بر روی زمین، یعنی «علی الارض»، هیچ اشکالی ندارد؛ ولی به سوی زمین یعنی «إلی الأرض» نباید زندگی کنیم؛ یعنی جهت حرکت و مقصدمان به سوی زمین نباشد.
" وَ اتَّبَعَ هَواهُ"؛ «هوی» جلب سود و دفع ضرر در حیطۀ شخصی و جزئی خودمان است؛ یعنی کاری نداشته باشیم به کل ضرر میرسد یا نه و کل را فدای خودمان بکنیم. کسیکه سیرش به سوی زمین باشد و بخواهد در زمین بماند، دیگر همه چیز را برای خودش میخواهد و هوی جای خدا را خواهد گرفت.
"فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ"؛ بلعم، انسانی بود که سگ شد. ویژگیاش چه بود؟ وقتی به او میدادیم، ناراضی بود و بیشتر میخواست؛ نمیدادیم باز هم دنبالمان میدوید و میخواست. الآن در دنیا مؤمن و غیرمؤمن کسی را نمیبینیم که از زندگیاش راضی باشد. ای کاش از دنیا ناراضی بودیم که اگر اینطور بود، امام زمان(عجاللهفرجه) میآمد و نشان میداد که دنیای حقیقی چقدر زیباست؛ ولی ما از دنیا راضی هستیم و از خدا و خودمان ناراضی.
"فَاقصُصِ القَصَصَ لَعلَّهُم یَتَفَکَّرونَ"؛ این، جریانِ تکتک انسانها در طول تاریخ است و فقط مربوط به بلعم نیست. ای پیامبر آن را به امتت بگو، شاید آنها به خودشان برگردند و اینقدر سربالا و بیاحتیاط زندگی نکنند. شاید یاد بگیرند در حوادث و پدیدهها به جای سرزنش دیگران، خودشان را در آن جایگاه قرار دهند و ریشهها را در خودشان پیدا کنند.
"وَ لَقَد ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ کَثیرَاً مِنَ الجِنِّ وَ الإنسِ لَهُم قُلوبٌ لایَفقَهونَ بِها وَ لَهُم أَعیُنٌ لایُبصِرونَ بِها وَ لَهُم ءاذانٌ لایَسمَعونَ بِها اولئِکَ کَالأنعامِ بَل هُم أضَلُّ اولئِکَ هُمُ الغافِلونَ."[3]
و برای جهنم بسیاری از جن و انس را بیافریدیم. ایشان را دلهایی است که بدان نمیفهمند و چشمهایی است که بدان نمیبینند و گوشهایی است که بدان نمیشنوند. اینان همانند چهارپایانند حتی گمراهتر از آنها هستند. اینان غافلانند.
جهنم فینفسه و فیذاته، مخلوق خدا نیست. انسانها مسیری مانند بلعم را طی میکنند که دچار عذاب جهنم میشوند. چنین کسانی بدن برزخی و عالم ابدیشان مانند حیوان میشود؛ اما چرا حرف «کَ» یعنی «مثل» را به کار برده و فرموده مثل حیوان؟ چون نوعیتشان را از دست نمیدهند. وجودشان، وجود انسانی است ولی عالَمشان، عالَم حیوانی. کسیکه صبح تا شب، با هر اتفاق و پدیدهای حالش عوض میشود، در عالم انسانی زندگی نمیکند. وجود انسان آنقدر قوی است که اگر هزاران موج بر سرش بریزد، او موجها را در خود حل میکند و ثابت و محکم میایستد. معلوم است که دنیا، عالَم امواج است و هیچ کس بدون موج نمیتواند زندگی کند؛ ولی ما تا به حال، چقدر امواج را در خودمان حل کردهایم؟ یا نه، چقدر با امواج رفتهایم و تبدیل به کف شدهایم و بعد کفمان چرکین شده است؟
اگر میخواهیم تبدیل به کف نشویم، در هر اتفاقی که میافتد، به جای دیدن دیگران و سرزنش آنها، سریع ببینیم خودمان کجاییم و خودمان را پیدا کنیم. چون اگر دیگران را ببینیم، خودمان را فراموش و گم میکنیم.
این آیهها، هم در فرد و هم در اجتماع نتیجۀ غفلت از سرمایۀ انسانی و پیروی از هوی را بیان میکند. مولوی هم به زیبایی همین محتوا را بیان میکند که بخشی از آن را میآوریم.
حق تعالی خلق را گوید به حشر / ارمغان کو از برای روز نشر
جِئتُمونا و فُرادی، بینوا / هم بدان سان که خَلَقناکُم کَذا
هین چه آوردید دستآویز را / ارمغانی روز رستاخیز را
یا امید بازگشتنتان نبود / وعدۀ امروز باطلتان نمود
وعدۀ مهمانیاش را منکری / پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری
اندکی جنبش بکن همچون جنین / تا ببخشندت حواس نور بین
ور جهان چون رحم بیرون روی / از زمین در عرصۀ واسع شوی
آن که ارض الله واسع گفتهاند / عرصهای دان کانبیا در رفتهاند
دل نگردد تنگ زان عرصۀ فراخ / نخل تر آنجا نگردد خشک شاخ[4]
همۀ درون ما پر از گله و شکایت است از محیط، معاشر، ژن و زمانه و منتظریم همینها را به عنوان عذر به پیشگاه خدا ببریم. در حالیکه در روز حشر، خدا میگوید مگر من تو را دست خالی فرستاده بودم؟ داراییهایت چه شد؟ نفخۀ روح و اسماء خودم که در تو قرار داده بودم، چه شدند؟ اینها سرمایهای بودند که کسی قدرت نداشت خرابشان کند. چرا از جیبت درنیاوردی و استفاده نکردی؟
مولوی در ادامۀ شعر به آیهای از قرآن اشاره میکند که در این آیه کسانیکه ظلم به نفسشان کردهاند به فرشتگان میگویند ما در زمین مستضعف بودیم. فرشتگان در جوابشان میگویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟
اینها کسانی هستند که معتقدند محیط، معاشر، ژن و زمانه مانع کمال آنها شده است. اگر آیه فقط مربوط به ظاهر بود، جای عذر باقی میماند؛ چون کسیکه پولی ندارد یا مریض و زمینگیر است، وسعت زمین، دردی از او درمان نمیکند. معنای بطن آیه این است که آیا وجودی که خداوند به شما داده بود، وسعت نداشت؟ در همین زمین خداوند شما را خلیفه کرد و در همین بدن، روح خودش را دمید و اسمائش را گذاشت. چرا هجرت نکردید؟ هجرت از خود به خود که اگر در راه این هجرت میمردید، شهید بودید.
[1]. سورۀ اعراف، آیههای 205و206.
[2]. سورۀ اعراف، آیههای 175و176.
[3]. سورۀ اعراف، آیۀ 179.
[4]. مثنوی معنوی، مولوی.
نظرات کاربران