عوالم و حضرات
خلاصۀ جلسۀ دوم «تبیین عالم ذرّ1» رمضان 1440
در جلسۀ قبل کلید واژههای مفردات آیۀ الست[1] و نظرات موجود دربارۀ موطن عالَم ذرّ را بیان کردیم. در این آیه به صراحت موطن عالَم ذرّ، عالَم نفس معرفی شده است.
فلاسفۀ قبل از صدرا نفس را روحانیةالحدوث و روحانیةالبقاء میدانستند. روحانیةالحدوث به این معناست که، نفس در جایگاه روحانی بوده و بعد آمده به ماده که جسمانی است. این مطلب را جناب صدرا رد کردند.
عالَم ذرّ، نه مادی است و نه روحانی. نزدیکترین عالَم به عالَم ماده است. به ماده شباهت دارد اما ثقل ماده را ندارد. رتبهای از وجود ماست که تعین تمام حق را گرفته است و ظهور آن در عالَم ماده است. همۀ انسانها این موطن را دارند و هرگز فراموششدنی نیست و موطن ربوبیت حق است.
لازم است برای شناخت موطن عالَم ذرّ، عوالم را از دیدگاه عرفا و معانی لغتی و اصطلاحی آن را بررسی کنیم.
عوالم جمع عالَم است و در فارسی به معنی جهان. عالَم مانند خاتم بر آلت و ابزار دلالت میکند و از عَلَم و علامت مشتق شده است. "ما یُعلَم به شئ" است؛ یعنی علم و شناخت به وسیلۀ آن حاصل میشود. عالَم یعنی چیزی که خدا را در تمام ابعاد تجلّیِ حضرت حقتعالی نشان میدهد. به معنی موجودات و مخلوقاتی است که خدا آنها را به عنوان آیه و نشانه برای شناسایی خود و اسمائش خلق کرده است. "كنتُ كنزاً مخفيّاً، فأحببت أن اعرف، فخلقتُ الخلق لكي اعرف"[2]؛ لذا هر موجودی در نظام هستی عالَم است؛ زیرا میتواند در رتبۀ خود حق را نشان دهد، چه در موجودات مجرد و چه در موجودات مادی. نظام و همبستگی هر سلسله از موجودات که تحت قوانین مخصوص باشد، عالَم نامیده میشود؛ مثل عالَم جمادات؛ در عالَم جمادات هر جمادی در رتبۀ خود عالَم است، چون خدا را نشان میدهد.
در اصطلاح فلسفی، عالَم عبارت از هر مرتبهای از موجودات است که در نظام هستی مرتبۀ خاصی را اشغال کردهاند و هر عالَمی به عالَم مادون خود احاطه دارد؛ یعنی نبات بر جماد احاطه دارد، حیوان بر نبات و انسان بر تمام آنها احاطه دارد. لذا با این تعریف میتوان گفت تمام اجسام و جسمانیت با اینکه جنسهای متعدد دارند، یک عالَم به شمار میروند. چون نوعی از انواع یا جنسی از اجناس، احاطۀ وجودی به اجناس خود ندارند.
در اصطلاح عرفانی یک عالَم داریم به نام ظل ثانیِ حقتعالی که به آن اعیان خارجی، وجود منبسط و صور علمیه نیز میگویند. عرفا معتقدند عالَم یک ظهور دارد و بقیه شعاعهای آن هستند. یعنی وجود تجلّی مییابد یا به عبارتی شمس طلوع میکند و همین طلوع، بینهایت شعاع میگیرد. به آن شعاعها، "غیر" یا "ماسویالله" میگویند که همان ظل ثانی است. لذا کل ماسویالله عالَم است.
عرفا در اصطلاح به عالَم، حضرت میگویند. حضرت در لغت به معنی قرب، حضور و نزدیکی است. در اصطلاح عرفانی حضرت به معنی مظهر است. مظهر یعنی ظهوری از حضرت حقتعالی یعنی شئ و موجودی که محل ظهور و آشکار شدن صفات حقتعالی است. عرفا عالَم را جلوهگاه حق میدانند و معتقدند حق جلوه کرده و همۀ مخلوقات جلوات حضرت حقتعالی هستند. با این بیان حضرات و عالَم غیر متناهی هستند و همه چیز حضرت است، همانگونه که همه چیز عالَم است. عوالم هم مظاهر ربوبی هستند و هم محاضر حقتعالی. ما نیز هم مظهر و هم محضر حقتعالی هستیم. به عنوان مثال اگر نفس ناطقه در چشم نباشد، چشم نمیتواند مظهر اسم بصیر باشد، لذا چشم هم مظهر است و هم محضر. بینایی نفس را ظهور میدهد و هم نفس در اسم بصیر حضور دارد. حتی در أنزل مرتبۀ وجود نیز نمیتوان گفت که مظهر خدا نیست. پس همۀ هستی مظهر و محضر است؛ یعنی همۀ عالَم محضر خداست.
به فرمایش امام راحل، وجه تسمیۀ حضرات این است که حضرات در مظاهر و مظاهر در حضرات وجود دارند. "بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا"[3]. در واقع انسان به عنوان انسان، در سیر نزول در محضر امام زمان است، قبل از اینکه تعین مادی بگیرد، محضر و مظهر است؛ "إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه"[4] است. اینکه چقدر آن را محدود میکند به سیر صعود و انتخابش است. هر عالَمی که عبودیت آن ظهور کند عبد یا مظهر میشود. مثل پارچهای که وقتی تری را به خود میگیرد، مظهر آب شده و آب را نشان میدهد.
مظهریت جبر است و هیچ مظهری نمیتواند عبد نباشد. این عبد بودن در تکوین است و در آن ذرهای سرپیچی نیست، سرپیچی آنجاست که من هستم و اختیارم. در حقیقت فقط انسان است که هم عبد است و هم نیست. در حقیقت ریشه تخلف از عبودیت خداوند، شرک و کفر است که انتزاع ذهن است؛ شرک جهتِ غلط دادن به حرکت عبودی است و کفر پوشاندن توهمی ربوبیت.
عالَم ذرّ، عالَمی است که در آن، ربوبیت و عبودیت، محضریت و مظهریت را با شعور و ادراک و انتخاب پذیرفتیم. ما از این رتبه از وجود غافل شدیم و شریعت آمده تا این عالَم را به ما یادآوری کند. به دلیل غفلتمان از این رتبۀ وجود، متوهمانه امورمان را تدبیر میکنیم و مسیرش را تغییر داده و رنگ توهمی به آن میزنیم. لذا از قرب حق عقب میافتیم.
البته این رتبه ذاتاً مورد غفلت نیست. محال است مشرک نفهمد که برای خدا شریک گرفته است.
اگر عالَم خود را بیابیم، اسم رب خود را خواهیم یافت که در چه رتبهای به ربوبیت حقتعالی "بَلى" گفته و عبد شدیم و خدا در چه رتبهای از وجود در ما عین حضور است؛ لذا دیگر دچار "أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر"[5] نمیشویم که هر روز دنبال چیزی از کثرات باشیم تا اینکه «بانگ برآید خواجه رفت». در نهایت هم به شکل موجودی عجیب و غریب محشور شویم! غفلت از این عالَم ذرّ و خصوصیات آن که علیالاتصال در جریان است موجب نابسامانیهایی در جامعه و خودمان میشود. این خود کردهایست که فردا هیچ عذری برای آن نداریم. لذا به بررسی عوالم از دیدگاههای مختلف میپردازیم.
در فلسفۀ مشایی ابن سینا و پیروان آن، عالَم را با مشاهده حسی میبینند و عالَم را به دو عالَم تقسیم میکنند:
عالم مادیات که اجسام، ماده، اعراض و نفوس متعلق به آنهاست؛
عالم مفارقات که عالم عقول مجرد از ماده است و نظام مادی تابع آن نظام است.
در حکمت صدرایی و پیروان آن، عوالم را سه تا میدانند:
عالَم قوه و ماده؛
عالَم مثال؛
عالَم مجردات یا عقول.
عالَم عقل هیچکدام از احکام و آثار چهارگانه ماده (طول، عرض، عمق و زمان) را ندارد.
عوالم حضرات خمسه یا عوالم از دیدگاه عرفا:
حضرت غیب مطلق یا غیب الغیوب و تعین اول که به آن حضرت احدیّت هم گفته میشود. لا رسم و لا اسم است؛
حضرت غیب ثانی یا تعین ثانی که حضرت واحدیّت نیز نامیده میشود. در این مرتبه اشیاء از خود غافل نیستند و اوصاف حق به شکل اندماج ظهور دارد. به آن اعیان ثابته نیز میگویند. در این مرتبه صور عینیۀ موجودات، معلوم ذات حق تعالی است؛
حضرت غیب مضافِ اول و اقرب به غیب یا مرتبۀ ارواح. در این مرتبه هر عینی عین خود را درک میکند و اعیان معلوم خودشان هستند. اینجا مرتبۀ عقل کلی و نفس کلی است؛
حضرت غیب مضافِ ثانی یا عالم شهادت مطلق ثانی که اقرب به شهادت مطلق است و همان مرتبۀ مثال و خیال است.
حضرت کون جامع یا انسان کامل که تمام عوالم را در عین خارجی ظهور داده است. به این مرتبه حضرت جامع هم گفته میشود.
ما همۀ عوالم را داریم ولی نتوانستیم همه را تعین بدهیم. تنها چهارده نور توانستند در ناسوت با اتصال به عوالم برتر وجود آینۀ تمام نمای حق شوند.
[1] - آیۀ 172 سورۀ اعراف: "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ."
[2] - بحار الأنوار، ج84، ص199؛ من گنج پنهان بودم. دوست داشتم که آشکار شوم. پس خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
[3] - مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
[4] - سورۀ اسرا، آیۀ 44.
[5] - سورۀ تکاثر، آیۀ 1 و 2.
نظرات کاربران