.jpg)
روحیۀ حسگرایی، مغضوب خدا
در ادامۀ بحث آخرالزمان و شدت ظلم (جلسۀ 23، 23 رمضان 1443) به تبیین موضوع روحیۀ حسگرایی، مغضوب خدا میپردازیم.
در راستای شناخت ظلم آخرالزّمان، به سورۀ حمد وارد شدیم. صراط مستقیم و اهل آن را به عنوان حقیقت ولایت و انسانهای کامل شناختیم. در این جلسه، از نقطهمقابل این حقیقت به عنوان دشمن اصلی بشریت، سخن میگوییم؛ یعنی "الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ".
بسیاری از مفسّران، این دو گروه را دو قوم یهود و نصارا دانستهاند که البته گفتیم امروز این دو با هم یکی شدهاند و در اتحاد با هم، مکتب صهیونیسم را پدید آوردهاند. مفسّران برای اثبات مدّعای خود، به برخی آیات قرآن استناد کردهاند. ازجمله آیۀ 61 سورۀ بقره که در آن، قوم بنیاسرائیل مورد غضب الهی معرفی شدهاند:
"وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ."
و هنگامی که گفتید: «ای موسی، ما هرگز بر غذای یکسان صبر نمیکنیم؛ پس پروردگارت را بخوان تا برای ما از آنچه زمین میرویاند، از سبزيجات و خيار و سير و عدس و پيازش فراهم کند.» موسی گفت: «آیا چیز پستتر را به خیر بهتر تبدیل میکنید؟! پس در شهری نازل شوید و هرچه میخواهید، ازرانیتان!» اما مُهر ذلّت و مسکنت بر آنها زده شد و گرفتار غضب الهی شدند؛ زیرا به آیات خدا کفر میورزیدند، پیامبران را به ناحق میکشتند و نافرمانی و تجاوز میکردند.
در جلسات قبل دیدیم که فرعون، نماد استکبار در زمان خود بود. حضرت موسی(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) به امر خداوند برخاست و علیه حاکمیت او قیام کرد. حضرت موسی در این انقلاب فرهنگی پیروز شد و توانست بنیاسرائیل را از سلطۀ استعماری فرعون نجات دهد. آنها نیز از رهبری حضرت موسی تبعیت کردند و با او همراه شدند.
بنیاسرائیل باید از سبک زندگی و سیستم دنیای فرعونی منقطع میشدند تا بتوانند به وادی امن موسوی راه یابند. اما فرهنگ موسوی با فرهنگ فرعونی، زمین تا آسمان فرق داشت و آنها تاب شرایط جدید را نداشتند. برای همین خواستههایشان شروع شد. آنها از موسی غذاهای متنوع خواستند؛ چون در عالم حس بودند و حتی دین و خدا را هم حسی میخواستند. میخواستند موسی به آنها دنیایی متنوع بدهد؛ اما نه مثل زمان فرعون، بلکه از نوع معنوی!
آنان به رهبر خود و فرهنگ او معرفت نداشتند و او را شخصی جدا میدیدند که جایگاه والایی دارد و نوع تفکرش زیباست. برای همین گفتند: «موسی، از پروردگارت برای ما بخواه»؛ گویی موسی مسئولِ برآوردن خواستههای آنها بود! غافل از اینکه موسی همان حقیقت ولایتِ درونشان بود که آمده بود آنها را در مسیری که ربّ میخواهد، وارد کند.
این نگرش یعنی جدا دیدن رهبر ولایی از خود، استارت جدایی مردم از رهبرشان در طلب و اندیشه است و تیشه به ریشۀ چنین انقلابهایی میزند.
از این گذشته، مشخص بود که فرعونیان در برابر پیروزی انقلاب موسی بیکار نمینشینند تا آنها اهدافشان را پیش ببرند؛ بلکه کارشکنی میکنند و سبب بروز مشکلاتی برای انقلابیون میشوند. اینجا نیز بنیاسرائیل گفتند: «ای موسی، با پروردگارت به جنگ ستمگران برو؛ وقتی اوضاع روبهراه شد، ما میآییم!» و اینجا بود که حضرت موسی از آنها ناامید شد و گفت: «خدایا، مرا از قومم جدا کن!»[1]
بنیاسرائیل، انسانهای کمی نبودند. آنها در زمان خود به رتبهای از ظرفیت و استعداد رسیده بودند که خدا آنها را برگزید تا با کل هویتشان در پیشگاه خدا قرار گیرند و خودشان به عالم بالا وصل شوند. او حضرت موسی را در مراحل مختلف حفظ کرد تا امتحانات متعدد را پشت سر بگذارد و به جایی برسد که دست بنیاسرائیل را بگیرد و از زمین به عالم معنا ببرد تا زمین را هم به دید توحیدی بنگرند. اما آنها پیاز و عدس و... را بر این خیر ابدی ترجیح دادند!
موسی هم به آنها گفت: «باشد، هرچه میخواهید، برای شما!» اما اینگونه ذلت و خواری بر آنها ثبت شد و درحالیکه به خواستههایشان رسیده بودند، مُهر مسکنت یعنی بیچارگی و نداری خوردند!
به این ترتیب روند سریع پیروزی انقلاب موسوی متوقف شد؛ چون با همۀ استعدادی که بنیاسرائیل داشتند و با تمام صبری که در ابتلائات گوناگون به خرج داده بودند، هنوز فرهنگ زمینی داشتند و روحیهشان در حس بود.
آنها به خدا کفر نورزیدند و از موسی جدا نشدند؛ حتی تا امروز هم تورات را حفظ کردهاند و به آن باور دارند. اما آیات خدا یعنی نشانههای معنوی را که موسی به آنها داده بود تا از زمین دل بکَنند، با تقاضاهای حسی پوشاندند. درواقع با این کار به آیات الهی و غایت خلقت خود تعدی کردند و برای همین مورد غضب الهی قرار گرفتند.
حال با توجه به این آیه میتوان گفت: قوم یهود از مصادیق "الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ" هستند. اما اگر کل آیات را در نظر بگیریم، به نظر میرسد قضیه فراتر از اینهاست و هرکس روحیۀ تنوعطلبی در حس و زمین داشته باشد، مورد غضب خداست؛ با هر دین و هر اسم و عنوانی که باشد. پس چهبسا مسلمانانی هم که شرک خفی دارند، در این جرگه قرار گیرند.
با این وصف و با توجه به روایت نبوی که میفرماید: «امت من قدمبهقدم در مسیر قوم بنیاسرائیل پیش میرود»[2]، لازم است این اوصاف را در خود نیز بررسی کنیم.
انقلاب اسلامی ایران هم انقلابی معنوی، فرهنگی و عقیدتی علیه نظام شاهنشاهی بود. نور انقلاب، تفرقه را از ما گرفت و ما را به وحدت رساند تا بتوانیم در سایۀ رهبری امام خمینی(قدّسسرّه) حاکمیت طاغوت را کنار بزنیم.
شاید خیلی از ما گمان میکردیم با پیروزی انقلاب، نهتنها معنویت در جامعه حاکم میشود، بلکه دنیایمان نیز آنطور که دلمان میخواهد، در سایۀ این معنویت پیشرفت میکند. اما کمکم دیدیم به دلیل کارشکنیهای جبهۀ باطل، مشکلات متعدد داخلی و خارجی شروع شد و حکومت نتوانست امکانات زیادی در اختیار مردم بگذارد.
متأسفانه خیلی از مردم، حربههای دشمن را نشناختند و ندانستند که این روند، برای تضعیف جایگاه رهبری طراحی شده است. درنتیجه رهبر را، هم مسئول ایجاد مشکلات و هم مسئول رفع آنها دانستند و کمکم از فرهنگ او فاصله گرفتند. غافل از اینکه اگر انقلاب پیروز شد، نه فقط با رهبری، بلکه با حضور و همراهی مردم در کنار رهبر بود. پس در تداوم حرکت نیز مردم باید همسو با اندیشه، روحیه و فرهنگ رهبر باشند تا بتوانند انقلاب را به ثمر برسانند.
این یک اصل کلی است که همواره یک پای قضیه، هم در پیروزی و هم در مشکلات، مردم هستند. پس نمیتوانند خود را کنار بکشند و بگویند: «ما زحمت خود را کشیدهایم؛ دیگر وظیفۀ نظام است که مشکلات را حل کند!»
از سوی دیگر، مردمی که یک روز از دنیای طاغوتی بیزار و شیفتۀ فرهنگ امام خمینی(قدّسسره) شده بودند، خیلی زود وضع گذشته را از یاد بردند و با بروز مشکلات، دوباره تقاضای همان فرهنگ و سبک زندگی را کردند؛ حتی برخی به زبان آوردند که: «زمان شاه چقدر خوب بود؛ راحت زندگی میکردیم!»
غافل از اینکه همانقدر که اصل یک انقلاب مهم است، حفظ آن نیز مهم است و ضامن حفظ انقلاب، فاصله گرفتن از فرهنگ و روحیۀ حاکم در دورۀ پیش از آن است. برعکس اگر کسانی که انقلاب کردهاند، حتی تحت لوای رهبر جدید، بخواهند اوضاع قبل برگردد، آن انقلاب چنانکه باید و شاید، به ثمر نمیرسد.
در مملکت ما نیز وقتی تقاضاها حول محور دنیا و امور زمینی شد، ما همچون بنیاسرائیل، به مصیبتی به نام فرهنگ شهرنشینی دچار شدیم و انواع تنوّعات بیشمار در همه چیز، به جامعهمان سرازیر شد. یعنی این هجوم تنوع، درواقع همان حکم "اهْبِطُوا مِصْراً" در درون ما بود که ظاهراً از طریق دشمن بیرونی و با عنوان مدرنیته وارد شد.
البته به حمد الهی، انقلاب ما همچنان محکم و استوار ایستاده و با رهبری حکیم، به مسیر خود ادامه میدهد. اما تکتک ما باید جای پای خود را در این مسیر، محکم کنیم و مراقب باشیم از صراط حق، منحرف نشویم.
غیر از این، عمیقترین انقلاب، إنابه یا همان انقلاب فردی است. انابه یعنی تغییر روحیه و توبه از فرهنگ زمینی؛ نه اینکه فقط از گناه توبه کنیم و فعل و صفتمان را تغییر دهیم، اما روحیهمان هنوز زمینی باشد و حبّ و بغض، شادی و نگرانی، اندیشه و آبرو، و همه چیزمان در عالم حس یعنی در حوزۀ اموال و ازواج و اولاد و... مانده باشد.
انابه یعنی سوزاندن ریشۀ گناه و مخالفت در درون، که همان توجه و تعلق به اعتباریات زمینی است؛ نه اینکه فقط شعار بدهیم و هنوز دقت و وسواسمان در این باشد که فعل و صفتمان درست شود.
انابه یعنی دیگر «من»ای نباشد که دقت کند و خود را صاحب فعل و صفت ببیند؛ بلکه در عینِ داشتن بهترین فعل و صفت، نظر به خود نداشته باشد و اینها همه را تنها به حکم وظیفه ببیند و انجام دهد. با این نگاه حتی اگر از مواهب دنیا استفاده کند چون ربّ و صاحبش گفته، بهتر از این است که استفاده نکند چون دلش میخواهد!
کسی که انابه کرده، قرار نیست دنیایش عوض شود و دیگر خبری از ابتلائات و سختیها در زندگیاش نباشد. در بیرون، عالم حس و دنیا سر جایش است. اما او از زمین و عالم حس، بیرون آمده و هویت و اندیشهاش کلاً تغییر کرده است. پس خود را طلبکار خدا نمیبیند که: «من اینهمه به تو نزدیک شدم؛ پس جوابم چه شد؟!»
او خودبینی و خودخواهی را به کلی نفی کرده و عالمش عوض شده است؛ دیگر چه بخواهد؟! وقتی زمینی نیست، دنبال چه بگردد؟ که در آسمان معنا، جز اینکه خدا جلوه کند و «من» در کار نباشد، چیزی نیست.
پس اگر میخواهیم انقلاب جمعی و انقلاب فردی خود را حفظ کنیم، باید از حس درآییم؛ زیرا حس، ارزشهای زیبای انقلاب و نیز ارزشهایی را که معارف به ما داده، در جانمان کمرنگ میکند و نمیگذارد انواری که بر ما تابیده و ما خوشمان آمده و پذیرفتهایم، ظهور کند. همانگونه که بنیاسرائیل با اینکه دنبال موسی راه افتادند، یعنی توبه کردند، ایمان آوردند و راه او را پذیرفتند، به دلیل روحیۀ حسی نتوانستند با او به مقصد برسند.
البته میتوانیم در حس هم بمانیم؛ حرفی نیست! خدا براساس استعدادهای ما با ما کار میکند. او ما را برای سعادت آفریده و به لحاظ خداییِ خود، پیوسته زمینۀ امتحان و توبه و بازگشت را برایمان فراهم میکند تا در کثرت اعتباری گرفتار نشویم و اسمائش در ما به ظهور و تعین برسد. اما به هر حال، اختیار را از ما سلب نمیکند و اگر ببیند واقعاً طالب چیز دیگری هستیم و میخواهیم از خیر جدا شویم، طلبمان را پاسخ میدهد!
و خدا نکند ما با درک و شناخت بالا، در روحیۀ ثابت زمینی بمانیم و مثل بنیاسرائیل، به ما بگویند: «هرچه میخواهید، مال شما»! بعد هم خوشحال شویم و بگوییم: «دیدی موفق شدم؟ بالأخره سوز دلهایم کار کرد، گریههایم جواب داد، معلوم است خیلی به خدا نزدیک شدهام...»! و اینگونه انوار معرفتی را که به قلبمان تابیده است، بپوشانیم.
درست است که در درون و بیرون، انقلاب کردهایم؛ اما بر خدا منّت نگذاریم که: «حالا دیگر تو با ما بساز»! "...بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ..."[3]. او ما را از زمین بلند کرده تا به آسمان ببرد؛ چرا میخواهیم دوباره برگردیم و نگران همان چیزهایی باشیم که بودیم، منتها با یک دید بالاتر و ادعای برتر؟!
خداوند با هیچکس صنم ندارد. چنانکه حتی وقتی آدم و حوّا به درخت منهیه که همان دنیا و زمین بود، نزدیک شدند، او هیچ إبا نکرد و به آنها فرمان "اهْبِطُوا"[4] داد؛ یعنی: اگر زمین را میخواهید، بروید و آنجا دنبال من بگردید! بعد هم اگر به "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا"[5] نمیرسیدند و ظلمت حس و زمین را درک نمیکردند، راه برگشت برایشان باز نمیشد.
تازه ما آدم و حوّا نیستیم! پس واقعاً بکوشیم که از اسارت حس رها شویم؛ إنشاءالله.
[1]- اشاره به آیات 20 تا 25 سورۀ مائده.
[2]- بحارالأنوار، ج28، ص14 : "لَتَرْكَبُنَّ أُمَّتِي سُنَّةَ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْل".
[3]- سورۀ حجرات، آیۀ 17 : بلکه خدا بر شما منّت میگذارد که به ایمان، هدایتتان کرد.
[4]- اشاره به آیات 36 و 38 سورۀ بقره؛ جریان درخت منهیه و هبوط از جنّت اسماء به زمین.
[5]- سورۀ اعراف، آیۀ 23 : به خود ظلم کردیم!
نظرات کاربران