اصحاب یمین
خلاصۀ جلسۀ اول در ادامه بحث «روحیه ولایی» در سال گذشته (11 رجب 1439) به تبیین موضوع «اصحاب یمین» می پردازیم.
رجب سال گذشته، روایت لقاء را خواندیم و دیدیم اگر میخواهیم خدا را با ویژگیهای خاصی ملاقات کنیم، باید به دامان ائمه(علیهمالسلام) چنگ بزنیم و از آثار ولایتشان بهره بگیریم.
ملاقات با خدا درحالیکه او به ما رو کرده، تأثیر ولایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است و ملاقات در مقام رضا، تأثیر ولایت امام حسن(علیهالسلام) و ملاقات بدون ترس، تأثیر ولایت امام حسین(علیهالسلام)؛ ملاقات بدون گناه، تأثیر ولایت امام سجاد(علیهالسلام) و ملاقات با چشمروشنی، تأثیر ولایت امام باقر(علیهالسلام). تا به امام صادق(علیهالسلام) رسیدیم:
"مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ يُعْطِيَهُ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ، فَلْيَتَوَالَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ(علیهالسلام)."[1]
هرکس دوست دارد خدا را ملاقات کند، درحالیکه کتابش به دست راستش داده شده است، ولایت جعفربنمحمد(علیهالسلام) را داشته باشد.
خداوند در آیۀ 67 سورۀ زمر میفرماید:
"وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ."
و خدا را چنانکه سزاوارش است، نشناختند. روز قیامت، زمین در قبضۀ اوست و آسمانها پیچیده در دست راستش؛ منزّه و برتر است او از آنچه شرک میورزند.
پس هرکس میخواهد آسمانی شود، باید از اصحاب یمین باشد؛ وگرنه جایش در آسمانها نیست. البته روشن است که منظور نه فقط زمین و آسمان مادی، بلکه عوالم گوناگون زمین و آسمان است. ما امروز جسممان در زمین مادی و زیر آسمان مادی است. اما همین که بمیریم و از سنگینی ماده رها شویم، جانمان به عوالم لطیفتر میرود. باز همین جاییم؛ اما دیگر مادی و با اهل ماده، زندگی نمیکنیم.
هرچند برخی با مرگ نیز رها نمیشوند و سنگین و وابسته به زمین میمانند؛ چون اصحاب یمین نیستند و خبر از آسمان ندارند. قبرشان نیز "حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ"[2] میشود و با اینکه به عالم لطیفتر وارد شدهاند، نفْسشان در زمین مانده و تنها چیزی که درک میکنند، سوختن است؛ چه سوختن از آتش هیزم یا آهن مذاب، چه سوختن از آتش حسد، غضب، کینه، سوءظن و حسرت.
بنابراین یُمن و مبارکی، ازآنِ آسمانهاست و هرکس میخواهد به آسمان برود، باید از جهت یمین وجود وارد شود. اما در زمین ماندن، یُمن و برکت ندارد و طبق عبارات آیۀ فوق، فقط فشار و قبض است.
در ادامه برای شناخت اصحاب یمین به آیات وارد قرآن میشویم و بحث را از آنجا پی میگیریم. ابتدا سورۀ بلد:
"لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في كَبَدٍ."
سوگند به این سرزمین؛ که تو در آن ساکنی. سوگند به پدر و فرزند. هرآینه انسان را در رنج و فشار آفریدیم.
ظاهر این آیات به شهر مکّه اشاره دارد و البته درست است. اما فقط این نیست و معانی انفسی برای همگان هم دارد: زمین وجود ما، جسم و دنیایمان است که از آب و گِل ساخته شده و روح الهی در آن دمیده است. اصل فشار در خلقت ما نیز همین گیر افتادن در زمین جسم و دوری از وطن اصلی یعنی آسمان روح و عدم حرکت باطنی به سوی آن است.
"أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ. يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً. أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ."
آیا انسان میپندارد هیچکس بر او قدرت ندارد؟ میگوید: مال بسیاری صرف کردم! آیا میپندارد کسی او را نمیبیند؟!
یعنی: چه موجود عجیبی است این انسان که موهومانه خود را در امنیت میپندارد و خود را مالک بر داراییها و قادر بر خود میبیند! چگونه با این نگاه، برای خود نقش قائل است و زندگیاش را مدیریت میکند؟ همین اطمینان به اموال و داشتههای گوناگون دنیایش، او را به قعر آتش اصحاب شِمال میکشاند.
محال است کسی حتی با یک تعلق مادی زندگی کند و پس از مرگ، آسمانی شود. چنین کسی عروج ندارد و همۀ عوالمش در همان قبر اتفاق میافتد؛ بی آنکه فوق زمین، چیزی ببیند و جایی برود. او خود را مالک دیده و نظارت حق را نادیده گرفته است. ازهمینرو هیچ تضمینی برای عروجش نیست.
حتی لازم نیست منتظر فردا باشیم! همین امروز اگر کمترین وابستگی و تعلقی به دنیا داشته باشیم، میبینیم که با همۀ باورها و اعتقادات برحقّمان، دنیایی از مسیر نوری ادراک اسماء و حضور خدا عقب میمانیم. حتی اگر یک نگرانی دنیایی در دلمان باشد، به همان اندازه، حقیقت وجود برایمان گم است و آن را در عینیت خارجی پیدا نمیکنیم. در حرم ائمه(علیهمالسلام) به یادشان هستیم؛ اما در متن زندگیمان اثری از آنها نمیبینیم.
اغلب ما امروز چنان در بدن و دنیایمان گیر کردهایم که نور وجود را ادراک نمیکنیم. به همین ترتیب فردا نیز که در قبر رفتیم، نوری فراسوی آن چند وجب خاک نداریم و البته این تاریکی و تنگی و نداری را میفهمیم و از آن رنج و عذاب میکشیم. آنوقت میخواهیم چیزهایی را که متوهّمانه مال و دارایی خود میپنداشتیم، دوباره خلق کنیم؛ اما این جز در تصورات ذهنیمان ممکن نیست و بهرهای به ما نمیدهد.
خیلی از ما اینگونه زندگی میکنیم؛ درحالیکه میدانیم دنیا همه چیزش غیر قابل پیشبینی است و هر لحظه ممکن است مال، مقام، سلامت، عزیزان و هرچیز را که دارایی خود میپنداریم، از دست بدهیم. دنیا همواره در حال تغییر و تحول است و ما هیچگاه یقین نداریم که فردا یا حتی ساعتی بعد چه خواهد شد. با این حال، به فردا و فرداها دل بستهایم و به بُعد ثابت وجودمان توجه نداریم تا بتوانیم با آن به آرامش برسیم.
مشکل اصلی ما اینجاست که امنیت و آرامش خود را در اشیاء و افراد و پدیدههای بیرون از خود میبینیم. میگوییم اگر حکومت و جامعه درست باشد، اگر خانواده و همسر خوبی داشته باشیم، اگر مال و مقام خوبی به دست آوریم و...، ما هم آرامیم و بندۀ خوب خدا میشویم و خوب زندگی میکنیم! اما حواسمان نیست به آنچه در درون خود داریم و مایۀ آرامش و امنیتمان است. غافل از اینکه جوهرۀ دنیا هر لحظه ممکن است داراییهای ظاهری ما را تغییر دهد یا بگیرد.
بیایید با خودمان صادق باشیم. آیا جز این است که آرامش را در جسم سالم و جیب پرپول و شأن و مقام اجتماعی و... میجوییم و اگر دنیایمان ردیف باشد، نگران این نیستیم که در درونمان حسد و کینه و... داشته باشیم یا در آتش سوءظن بسوزیم یا با همین داراییها پدر دیگران را درآوریم؟! در عوض، نگران کم و زیاد شدنِ همان داراییها هستیم!
حال آنکه ذات دنیا تغییر و تحول است و حتی اگر تمام لوازم بیرونی آرامش را به ما بدهند، هرگز نمیتوانیم مطمئن باشیم که تغییر نمیکند و برایمان میماند. برای همین، دنیا همه چیزش نگرانکننده است و هرچه بیشتر داشته باشیم، بیشتر نگرانیم. اما این نگرانی، آتش و دردی است که باید از آن بیرون آییم. آنوقت اگرچه دنیا را داریم و در آن زندگی میکنیم، میبینیم که هیچ نداریم و همه چیز مال خداست که برای همگان جاری کرده است.
ما به هر دری بزنیم، دنیا میرود و ناگهان زود دیر میشود؛ جوانیمان به سوی پیری، ثروتمان به سوی نداری، مقاممان به سوی بیشأنی، لذت و خوشیمان به سوی بیتفاوتی و انس و دوستیمان به سوی تنهایی میرود تا آنکه با مرگ، تمام بیرونیها را همین جا بگذاریم و کاملاً از عالم دنیا خارج شویم.
آنوقت اگر از بند زمین آزاد شده باشیم، به آسمانهای برتر میرویم و در عوالم لطیفتر و وسیعتر وارد میشویم. اما اگر در زمین مانده و دنیا را برای خود انباشته باشیم، میبینیم که انباشتههایمان به دردمان نمیخورد و هرچه ما میخواستیم داشته باشیم، در دست دیگران است؛ سرمایۀ ماندگاری را هم که در درونمان داشتیم، باختهایم و بیمصرف گذاشتهایم و اکنون جز ظلمت نداریم.
متأسفانه بیشتر ما در عمل، فکر میکنیم خودمان مالک و قادر هستیم؛ اگرچه در اعتقاد، خدا را مالک و قادر میدانیم. آنقدر وابستگیمان به موهومات بیرونی زیاد شده که اگر اینها ذرهای کم و زیاد شوند، درونمان آتش میگیرد! فکر میکنیم کسی ما را نمیبیند و قدرتی بر ما ندارد. غافل از اینکه لازم نیست کسی ما را ببیند! چون شاهد حق، در درون ماست و خودمان بر وجودمان إشراف داریم. چنانکه در آیات بعدی سورۀ بلد بلافاصله میفرماید:
"أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ. وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ. وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ."
آیا برای او دو چشم قرار ندادیم؟ و زبان و دو لب؟ و او را به دو راه هدایت نکردیم؟
خدا و پیامبر و امام، ما را از بیرون نمیبییند؛ که کنترل و نظارت بیرونی برای آنان نقص است و به راستی چه تفاوتی با جاسوسی دارد؟! آنها در خود ما و با ما میبینند و بر وجودمان شاهد و ناظرند. پس چرا ما کور شدهایم و خود را نمیبینیم؟ که اگر میدیدیم، خدا و پیامبر و امام را هم میدیدیم! وقتی خود را نیافتهایم، فردا چه داریم؟!
"فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ. فَكُّ رَقَبَةٍ. أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ. يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ. أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ. ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ. أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ..."
اما او از گردنه عبور نکرد. و تو چه میدانی آن گردنه چیست! آزاد کردن برده، یا غذا دادن در روز گرسنگی، به یتیمی از خویشان، یا مسکینی خاکنشین. سپس از کسانی باشد که ایمان آوردند و به صبر و مرحمت، دعوت کردند؛ آنان اصحاب یمیناند.
عقبه، گردنۀ صعبالعبوری در کوه است که راه رفتن و گذر از آن، بسیار سختتر از حرکت در زمین هموار است. اما کسی که میخواهد به قلّۀ کوه برسد، ناگزیر است که این سختی را تحمل کند. گردنۀ مسیر سلوک نیز همین است و چون حرکت از درون به بیرون است، سختی بسیار دارد. این همان مرحلۀ حرکت قلبی است که کمتر کسی توان آن را دارد و پایمرد این راه است.
ما در دنیا هر رذیلهای را که بخواهیم کنار بگذاریم، هر شأن و شئونی را که بخواهیم از دست بدهیم و بیشتر از آن، هر وابستگی و تعلقی را که بخواهیم از دلمان بیرون کنیم، سختی این عقبه را میچشیم که برایمان مثل کوه است و انرژی بسیار میخواهد. اما اگر میخواهیم به عالم لطیف برسیم، باید از این گردنه عبور کنیم. در آن صورت میتوانیم راه صدساله را یکشبه برویم و در همین دنیا، به عمق فراخنای هستی راه یابیم. چگونه؟
آیه فرموده عبور از گردنه، در آزاد کردن بنده یا سیر کردن یتیم و درمانده است. اما نظام بردهداری که امروز ورافتاده و از بین رفته است؛ از کجا برده پیدا کنیم؟ آری؛ ظاهراً همینطور است. اما در حقیقت، دنیا پر شده از بردهداری متمدن؛ و آزادی حقیقی در دنیا نیست. همه یا بردۀ مال و مقاماند یا بردۀ همسر و فرزند؛ یا بردۀ نظام سلطهاند و میترسند که اگر دست از پا خطا کنند، جرم باشد و گرفتار جریمهها و مجازاتهای سنگین و ناعادلانه شوند.
خیلی از ما نیز بردۀ امیال و رذایل خود هستیم و این برده را باید آزاد کنیم. یتیم و درماندۀ خاکنشینی هم که باید غذا دهیم، قلب و جان خودمان است که از ریشۀ اصلی خود فاصله گرفته و زمینگیر شده است. وگرنه غذا دادن به دیگر یتیمان، اینقدر سخت نیست؛ بلکه حتی لذت و حال معنوی هم دارد و برای فرد، اسم و رسم و شأن و شئون میآورد.
به هر حال، عبورکنندگان از این گردنه که خود را آزاد کنند و عطش جانشان را سیراب نمایند و نیز اهل ایمان و صبر و رحمت باشند، همان اصحاب یمین هستند.
[1]- بحارالأنوار، ج27، ص108.
[2]- اشاره به روایتی از امام صادق(علیهالسلام) در كافی، ج3، ص242 که میفرماید: قبر یا باغی از باغهای بهشت است یا حفرهای از حفرههای آتش.
نظرات کاربران