رهایی جسم و روح

رهایی جسم و روح

 خلاصۀ جلسۀ دوم در ادامه بحث «روحیه ولایی»  در سال گذشته  (13 رجب 1439)  به تبیین موضوع «رهایی جسم و روح» می پردازیم.

دانستیم اصحاب یمین، کسانی هستند که در دنیا به عوالم برتر وجودشان راه می‌یابند و همین جا در برزخ و قیامتشان سیر می‌کنند.

می‌دانیم همۀ عوالم در آنِ واحد، وجود دارند و همه در همین دنیا می‌توانند در آن‌ها حاضر شوند. فرصت هم همین محدودۀ تولد تا مرگ است؛ وگرنه پس از آن هرچه باشد، انعکاس همین جاست. پس اگر اینجا به قیامت نرسیم، باخته‌ایم و بدون درک عوالم بالا، با تمام تعلقاتمان در همین دنیا محشور می‌شویم. آن‌وقت می‌بینیم چگونه ما را می‌سوزاند؛ چون دلمان می‌خواهد آن را داشته باشیم، اما دیگر دستمان به آن نمی‌رسد.

گفتیم آیات قرآن فقط مختصّ شأن نزول‌ها یا برای بیان تاریخ نیست؛ بلکه اصل آن، حرکت دادن انسان‌ها در مسیر کمال است و ازاین‌رو برای همۀ آن‌ها درس و پیام دارد. با این مقدمه، وارد سورۀ بلد شدیم و دیدیم شرط اول اصحاب یمین، عبور از عقبه و گردنه‌ای است که در آن باید خود را از تمام تعلقات مادی و معنوی آزاد کنیم: "فَكُّ رَقَبَةٍ".

لغت‌نامۀ التحقیق، ریشۀ "فکّ" را «انطلاق از قید» معنا کرده است. "انطلاق" در باب انفعال از ریشۀ "طلق" و به معنیِ «پذیرش طلاق و قبول رهایی» است. قید نیز در اینجا مطلق آمده و هر قیدی را شامل می‌شود.

همان‌گونه که گفتیم، همۀ آنچه در دنیا داریم، دیر یا زود از دست ما می‌رود. خدا خیلی چیزها به ما داده؛ اما دستش هرگز بسته نیست و هر لحظه ممکن است آن‌ها را از ما بگیرد تا خودش ظهور پیدا کند و ما هم بتوانیم لذت حضور و ظهور او را بچشیم. حال که چنین است، عقل حکم می‌کند که خودمان با اختیار از همۀ این‌ها طلاق بگیریم؛ نه که آن‌ها را کنار بگذاریم و رها کنیم، بلکه از قید وابستگی و تعلقشان رها شویم.

در یک کلام، اگر می‌خواهیم حقیقت وجود که خدا و اسمائش است، ظهور پیدا کند، باید از قید موجودیت خود کنار برویم. موجودیت چیست؟ بُعد مادی ما که روح الهی در آن دمیده تا حق در دنیا ظهور پیدا کند. اما اگر ما به جای روح الهی، خود را ببینیم و دنبال خواسته‌های خود برویم، جایی برای ظهور روح و وجود نمی‌گذاریم.

متأسفانه خیلی از ما هرچه سنّمان بالا می‌رود، توجّهمان به موجودیت خود بیشتر می‌شود و آن‌قدر اسیر قیدهای  گوناگون مانند جسم، مال، لباس، شأن خانوادگی و موقعیت اجتماعی می‌شویم که حتی در سنّ پیری انتظار داریم سلامت و قدرت و طراوت جوانی را داشته باشیم. وقتی هم موفق نمی‌شویم، با خاطرات تلخ و شیرین گذشته زندگی می‌کنیم و با همان‌ها شاد می‌شویم یا غصه می‌خوریم.

اما کسی که گردن خود را از تعلقات رهانده، در حال زندگی می‌کند و فقط به وظیفه‌ای که اکنون بر عهدۀ اوست، توجه دارد. او وقت و انرژی و اندیشۀ خود را صرفِ گذشته و آینده‌ای نمی‌کند که هردو عدم هستند. مثلاً اگر مال یا مقامی به حق یا ناحق از او گرفته شود، به این می‌اندیشد که در موقعیت کنونی چه وظیفه‌ای دارد؛ نه اینکه مدام گذشته را تحلیل کند و خود یا دیگران را سرزنش نماید یا برای آینده، نقشه بکشد که چگونه موقعیتش را برای خود نگه دارد.

دنیا هر لحظه اتفاقات نوبه‌نو دارد و در هر اتفاق، دو بُعد وجود و موجودیت را می‌شود یافت. هرکدام را بشکنیم، دیگری ظهور پیدا می‌کند. اگر دیدیم ذهنمان به گذشته و آینده می‌رود و از وظیفۀ اکنونمان غافلیم، بدانیم که داریم وجود را پس می‌زنیم و وزر و وبال موجودیت را فعال می‌کنیم. اما اگر رها بودیم، یعنی با وجود و تحت حاکمیت آن حرکت می‌کنیم و ازاین‌رو همیشه در بهشت آرامشیم.

وجود اگر مدیر حیات ما باشد، عالی است. اما نباید موجودیت و امیال آن را مدیر خود کنیم. زیرا موجودیت فقط نماد و ظهور وجود است و چیزی از خود ندارد؛ پس هرچیز که به موجودیت منتسب شود، کاذب است. حقیقت صدق هم این است که ببینیم اصل، وجود است و موجودیت را کنار بگذاریم.

البته این یک تصمیمِ آنی یا حرکت لحظه‌ای نیست؛ بلکه هر لحظه از تولد تا مرگ باید به این امر مهم بپردازیم. وگرنه چنان در حسرت گذشته و ترس و نگرانی آینده می‌مانیم که همین جا برایمان جهنم می‌شود. چنان‌که امروز اغلب ما اسیر زمانیم و این بدترین اسارت ماست؛ اینکه گذشته را رها نمی‌کنیم، چون به آینده دل بسته‌ایم و در روزمره‌ای بدون تغییر و تحول زندگی می‌کنیم.

خداوند در همین سورۀ بلد فرموده: "وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ"؛ یعنی انسان را به دو مقام مرتفع که سعادت دنیا و آخرت است، هدایت کردیم و اسباب عیش مادی و معنوی را در اختیارش گذاشتیم؛ طوری که فارغ از گذشته و آینده بتواند در حال باشد و مطابق حال، وظیفه‌اش را انجام دهد. در آن صورت حتی اگر ظاهراً زندگی راحتی نداشته باشد، درونش آرام است. اما افسوس که امروز این آرامش، گوهر نایابی شده که هیچ کس در هیچ شأن و موقعیتی و نه در ماده، نه در معنا، آن را نوبر نمی‌کند! و معلوم است کسانی که اینجا رها نشوند و به آرامش نرسند، فردا برزخ سختی دارند.

خلاصه آنکه "فَكُّ رَقَبَةٍ" آزاد کردن برده است و اصل بردگی در دنیای امروز، بردگی در بینش و نوع نگاه است. تمام بردگی‌های دیگر اعمّ از اسارت پول، مقام، شهوت، مواد مخدّر نیز از همین بردگی نشئت می‌گیرد. وقتی بینش انسان‌ها تحت تسلط شیطان و هوای نفس قرار گیرد؛ حتی ایمان و معنویتشان هم به ظلم آلوده می‌شود، چه رسد به دنیایشان. چاره‌ای نیست جز اینکه از موجودیت، طلاق بگیرند و البته هرچه زودتر اقدام کنند، مهریه‌ای که باید در ازای این طلاق بپردازند، کمتر است و حتی ممکن است به آن‌ها بخشیده شود. اما هرچه دیرتر شود، سخت‌تر می‌شود.

البته باید یک چیز را بدانیم و آن اینکه "فَكُّ رَقَبَةٍ" صرفاً تحولی روحی برای آزادی در فعل و صفت نیست؛ بلکه فرایندی است که در جسم هم اثر می‌گذارد. یعنی وقتی اندیشه از بند موجودیت رها شد، نه تنها فضایل جای رذایل را می‌گیرند و فرد به آرامش و انبساط روانی می‌رسد، بلکه جسم نیز نورانی و لطیف می‌شود و قوایش نورانی کار می‌کند.

چنین جسمی همین جا به تروّح می‌رسد. یعنی ماهیتش عوض می‌شود و دیگر از تنگی‌های ماده، آزار نمی‌بیند. هر چیزی نمی‌تواند در او اثر بگذارد و او نمی‌تواند به هر چیزی گرایش داشته باشد یا از هر کم و زیادی، خوش و ناخوش شود؛ بلکه شادی و غمش مطابق اسرار هستی است. او در همین دنیا تحت حاکمیت روح قرار می‌گیرد و به عوالم لطیف‌تر وجودش إشراف پیدا می‌کند؛ طوری که پس از مرگ هم در قبر نمی‌ماند و به عوالم لطیف می‌رود.

این فرد در دنیا، هرچه هم ثروت و مقام و... داشته باشد، نورانی است و ثمراتش برای همه جاری می‌شود. خوردن و خوابیدن و هیچ یک از امور زندگی‌اش نیز ظلمت و آلودگی ندارد. با همین نوع زندگی است که امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) در همین دنیا و با جسم مادی، بیش از 1400سال زندگی کرده است.

نورانی شدن جسم، به بیانی همان است که در حدیث قدسی قرب نوافل آمده و خدا فرموده: «وقتی بنده‌ام را دوست بدارم، چشم و گوش او می‌شوم که با آن می‌بیند و می‌شنود.»[1] اگر به اینجا نرسیم، شاید به بهشت برویم، آن هم با طی برزخ‌های سخت؛ اما به قرب و لقاء حق بارنمی‌یابیم و حتی اگر در محضر امام بنشینیم، حضور او را درک نمی‌کنیم.

 

 

 

 

 


[1]- الكافی، ج2، ص352.

 



نظرات کاربران

//