
صدای شیطان
در ادامۀ بحث «شیطان شناسی» (جلسۀ بیست و دوم ،4 صفر1437) به تبیین موضوع « صدای شیطان» میپردازیم.
در بررسی اوصاف ابلیس، به آیات سورۀ إسراء میرسیم: "لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً"[1]. ابلیس پس از رانده شدن، از خدا مهلت خواست تا ذرّیۀ آدم را به احتناک بکشاند؛ هرچند خودش به ناتوانی در تسلط به گروهی از آنان اعتراف کرد. این گروه اندک که ابلیس آنها را میشناسد، چهارده نور واحدند که در هر زمان، مظاهری دارند. و عجیب است که در برابر این دشمن آگاه، ما چه جاهلانه زندگی میکنیم و نه خود را میشناسیم، نه این دشمن خانگی را.
"احتناک" یعنی استیلا و در اختیار گرفتن؛ یا همان ریسمان به گردن انداختن و افسار کردن. طبق این آیات، ابلیس با ذرّیۀ آدم کار دارد؛ یعنی همۀ ما که هم اقتضای آدمیت و جنّت اسماء را داریم و هم اقتضای اوصاف ابلیسی را. او به گردن وجودمان ریسمان میاندازد، به گردن تمایلات، انگیزهها، روحیات و قلبمان؛ و اینگونه بر ما مسلط میشود. طوری که اگر او بکشد، همراهش میشویم و هرچه برویم، ریسمان را برایمان شل میکند؛ اما اگر بخواهیم عقب بکشیم و از او دور شویم، به سختی و فشار میافتیم و گردنمان زخم میشود.
این همان جاست که حرف حق را قبول میکنیم، اما میگوییم سخت است. لذا برای اینکه گردن تمایلاتمان زخمی نشود، برای اینکه پولمان کم نشود، کار دنیایمان عقب نیافتد و... در برابر شیطان کوتاه میآییم و از ترسِ از دست دادنها، خود را به دست او میسپاریم؛ درنتیجه با او یکی میشویم. چون هر تبعیتی وحدت میآورد و تبعیت، پیروی در فرهنگ و روحیه است؛ نه پیروی از افعال ظاهری یعنی تقلید. ما با فعل، با شیطان روبهرو نیستیم؛ مهم، میل و خواست درونی و روحیۀ ماست که اگر اوصاف ابلیسی و تبعیت از شیطان باشد، او را به دنبالمان میکشاند؛ اگرچه در فعل، حق را عبادت کنیم. شیطان هم هرکس در زمینهای که گیر دارد، به دام میاندازد. مثلاً اگر ببیند نماز را خیلی دوست داریم و نمیتواند آن را از ما بگیرد، سراغ قرآن خواندن میرود که برایمان سخت است و در آن، فریبمان میدهد.
خداوند درخواست مهلت ابلیس را برای احتناک پذیرفت و حتی دست او را بازتر کرد: "وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً"[2]. خداوند برای انجام این کارها به شیطان، اجازۀ تکوینی دادهو او در این اذن، مطیع پروردگار است. یعنی همانطور که آب، عینیتی خارجی است که سیراب میکند، ابلیس هم عینیتی خارجی است که این خصوصیات را دارد. لذا همانطور که آب قبل از تشنگی خلق شده و به دنبال تشنه میدود، خاصیت ابلیس هم این است که اگر کسی اوصاف ابلیسی داشت، دنبالش میدود و این حربهها را علیه او به کار میگیرد. چه میکند؟ اول، استفزاز با صوت و صدا.
"استفزاز" یعنی فال بد زدن و به اضطراب و نگرانی انداختن؛ در مقابل ثبات و اطمینان. استفزاز ابلیس کجاست؟ آنجا که میخواهیم کار خوبی را انجام دهیم یا کار بدی را ترک کنیم، ولی آرامش نداریم و نگرانیم. مثلاً وقتی میخواهیم به مجلس باطل نرویم، نگران میشویم که: فامیل چه میگویند؟ نکند ناراحت شوند؛ اگر طردم کنند، چه؟ اگر تنها بمانم، چه کنم و...! یا وقتی میخواهیم انفاق کنیم، به شک میافتیم که: اگر مستحق نباشد، اگر درست مصرف نکند، اگر خودم کم بیاورم و... چه!
این صداهای درونی و سرِ دوراهی ماندنها که مدام تکرار میشود، استفزاز ابلیس است که در بیشتر ما هست و دلمان را بالا و پایین میکند. حال آنکه وقتی درون آرام باشد، صوت و صدایی نیست. اما ما چقدر توانستهایم بر این صدای درونی غلبه کنیم و تصمیم درست قاطعانه بگیریم؟ با وجود این صفت ابلیسی در درون، هیچ گاه به اطمینان قلبی نمیرسیم و حتی کارهای درستمان را با آرامش انجام نمیدهیم؛ مگر کسی که عاشقش هستیم و قبولش داریم، تأییدمان کند! اگر هم هنگام عمل، فکر کنیم آرام و مطمئنیم، دو روز بعد که ضرر مادی دیدیم، پشیمان میشویم که چرا آن کار را کردیم!
استفزاز در فعل، همان است که بین دعا و قرآن و عبادت با انجام کارهای خانه، فیلم دیدن و... گیر میکنیم و با اینکه میخواهیم سراغ معنا برویم، آن قدر سرگرم ماده میشویم که نمیتوانیم دل بکَنیم و دیگر به معنا نمیرسیم. استفزاز در صفت، این است که وقتی میخواهیم صفات الهی را ظهور دهیم، هزار اگر و اما در درونمان بلند میشود و نمیتوانیم یکدل شویم و راحت ببخشیم، بیحساب محبت کنیم و... .
استفزاز در اعتقاد نیز آنجاست که بین پیرایهها، خرافات و حقیقت دین، گم میشویم. مثل میدان صفّین که علی(علیهالسلام) قرآن ناطق فرمود: کاغذهای روی نیزه، قرآن نیستند؛ حمله کنید! اما سپاهیان به شک افتادند: آیا راست میگوید؟ اگر حرفش غلط باشد و ما به قرآن تیر بزنیم، عذاب میشویم و...!
از کربلاییان فقط شنیدهایم. اما به راستی یاران امام حسین(علیهالسلام) چه آرامش و سکونی داشتند که تا لحظۀ آخر هم مضطرب نشدند؟ به چهاطمینان قلبیای رسیده بودند که حتی وقتی امام اذنِ رفتن داد و فرمود: اگر هم بمانید، کشته میشوید و نمیتوانید مرا نجات دهید، ذرهای شک نکردند که بمانند یا بروند؟ امامشان هم همین بود. او چه قلبی داشت که وقتی ملائکه و اجنّه برای یاریاش آمدند، نپذیرفت، بی آنکه ذرهای سست شود؟
حربۀ بعدی شیطان، "جلب" است؛ یعنی سوق دادن. او با ترساندن، به طمع انداختن و فریب دادن، ذرّیۀ آدم را به سوی خود میکشد و تمام سپاه پیاده و سوارهاش را علیه آنان به کار میگیرد. آن گاه با آنان شریک میشود: "شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ". مشارکت، امری دوطرفه است و تا خود ما نخواهیم، کسی نمیتواند شریکمان شود. از طرف دیگر باید چیزی داشته باشیم، تا کسی با ما شریک شود؛ پس اگر اموال و اولاد را از خدا ببینیم، چیزی از خود نداریم که شیطان به دنبال شراکتش باشد. اما اگر مال را برای خود بدانیم و روحیۀ دل کندن از آن را نداشته باشیم، شیطان در مالمان شریک میشود و حتی نمیتوانیم خمس و زکاتمان را بدهیم، چه رسد به اینکه انفاق کنیم. همینطور اگر فرزند را از آنِ خود بدانیم، نه امانتی از جانب خدا، باز شیطان شریک میشود و او را هرطور بخواهد، تربیت میکند.
ببینید چقدر این دشمن خانگی را دستکم گرفتهایم! ما اصلاً تصور هم نمیکنیم که شیطان در مالمان شریک باشد؛ چون میلیاردر نیستیم و پول بادآورده هم نداریم. اما به همان مالی که برایش زحمت کشیدهایم، دل بستهایم و با هزار ترفند، از پرداخت خمس و زکات یا مالیات دولت اسلامی، شانه خالی میکنیم. این همان شراکت شیطان است.
او پس از شراکت، وعده میدهد: "وَ عِدْهُمْ". "وعده" به عهده گرفتن کاری است؛ چه کار خیر باشد، چه شرّ. اما خداوند در وصف وعدۀ شیطان میفرماید: جز غرور و فریب نیست! او وعدۀ دروغ میدهد تا حرفش را بپذیرند. باطل را به جای حق به ما نشان میدهدو مصنوعی را به جای اصل میگذارد؛ مثل اینکه به جای کریستال گرانبها، ظرف پلاستیکی را به دست کودک دهیم تا با آن بازی کند. شیطان نیز وقتی میبیند، ما زیبایی و زشتی را فقط در ظاهر میبینیم، زیباییهای ظاهری را میدهد، تا زیبایی باطن را از دست بدهیم! مثلاً توفیق خیلی از مستحبّات را به ما میدهد، تا از یک واجب بازمانیم؛ یا ما را به وسواس در پاک و نجسی یا قرائت و تجوید در نماز میاندازد، تا حضور قلبمان را بگیرد.
خداوند پس از این همه به شیطان میفرماید: "إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً"[3]؛ تو کارت را بکن، اما بدان که «بر دامن کبریائیام ننشیند گرد»؛ چون بندگانی دارم که مرا وکیل خود گرفتهاند و هرگز خود ندیدهاند؛ لذا هرگز نمیتوانی بر آنان تسلط پیدا کنی.
*****
به کاخ ابنزیاد(لعنةاللهعلیه) رسیدیم. او ضیافتی به راه انداخته و بار عام داده بود. سر مبارک امام حسین(علیهالسلام) را آوردند و در مقابل ابنزیاد گذاشتند. سپس زنان و کودکان اسیر را وارد کردند. حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نشستند. ابنزیادِ ملعون با تمام غرور شیطانیاش گفت: «خدا را سپاس كه شما را رسوا كرد و دروغتان را آشكار نمود!»
اگر ما بودیم، یک سیلی به او میزدیم و میگفتیم: چه وقاحت شرمآوری! اما زینب(سلاماللهعلیها) ذرهای نلرزید و در کمال آرامش فرمود: «همانا فاسق، رسوا میشود و فاجر، تکذیب؛ و ما نه آنیم و نه این.» ابنزیاد گفت: «کار خدا با برادر و اهلبیتت را چگونه دیدی؟» بانو باز هم عصبانی نشد و فرمود: "مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً". اما ابنزیاد عصبانی شد؛ چنانکه رفت تا بانو را بزند! یکی از حاضران گفت: «او زن است و زنان را به سخنانشان مؤاخذه نمیکنند!»
ابنزیاد ادامه داد: «خدا قلبم را به قتل خاندان طغیانگر و عاصی شما شفا داد!» و زینب(سلاماللهعلیها) فرمود: «به خدا سوگند، بزرگ مرا کشتی، شاخهام را بریدی و ریشهام را از جا کندی؛ پس اگر این شفا را میخواستی، بدان رسیدی!» آن ملعون گفت: «این زن، شاعر است؛ پدرش نیز شاعر بود! اما زن را چه به شعر؟!»[4]
[1]- سوره إسراء، آیه 62.
[2]- سوره إسراء، آیه 64 : و هرکس از آنان را میتوانی، با صدایت متزلزل کن، آنان را با پیاده و سواره نظامت جلب کن، در اموال و اولادشان شریک شو و به آنان وعده ده؛ و شیطان جز وعدۀ دروغ و فریب نمیدهد.
[3]- سوره إسراء، آیه 65 : همانا تو بر بندگان من سلطهای نداری و کافی است که پروردگارت وکیل باشد.
[4]- اللهوف على قتلى الطفوف، صص160-161.
نظرات کاربران