فرضیۀ داروین و اسلام
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 20، 23 محرم 1441) به تبیین موضوع «فرضیۀ داروین و اسلام» میپردازیم.
از علت فاعلی گفتیم که ذات غیبیاش هرگز ظهور ندارد؛ اما در وجه دیگرش ارادۀ ظهور کرده و چون ارادۀ او "كُنْ فَيَكُونُ"[1] است، بودنش مساوی است با ظهور ارادهاش. در این سیر، اسماء و صفات الهی در مراتب گوناگون در تمام موجودات ظهور پیدا کردهاند. اما نه اینکه از او جدا شده و غیر او شده باشند؛ بلکه ظهور او و مال او هستند و قطعاً به خودش برمیگردند. بنابراین علت غایی و غایت هستی نیز خود اوست؛ که "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ".
در( فرضيه داروين و اسلام) اين وسط هم هدایت تکوینی، بستری است که موجودات را در روند آغاز تا انجام، حرکت میدهد تا اسمائی را که در خود گرفتهاند، به تعین برسانند. از سوی دیگر ازآنجاکه ظهور موجودات از او و بازگشت و بقایشان به اوست، کیفیت حرکت از آن اول به این آخر و استفاده از وجود و اسماء نیز باید زیر نظر او باشد؛ و این همان هدایت تشریعی است.
همانگونه که به عنوان مثال، خیاط وقتی لباس میدوزد، در درجۀ اول برای این است که استعداد و کمالش را ظهور دهد، نه اینکه صرفاً لباس خاصی به وجود آید. لباس هم وقتی دوخته شد، درواقع هنر خیاطش را نشان میدهد، نه خودش را. یعنی هم علت فاعلی و هم علت غایی آن، خیاط است. پس کیفیت استفادهاش را هم خیاط باید تعیین کند.
مثلاً خیاط، شلوار را به عنوان لباسی میدوزد که آن را باید به پا کرد؛ یا چادر را طوری میدوزد که به سر کنند. هرکس خلاف این دستورالعمل برود و مثلاً شلوار را به سر کند یا بلوز را به پا بپوشاند، بلوز و شلوار خراب نمیشوند، اما او برهنه میماند، سرما میخورد، ظاهرش زشت میشود و... .
از این مثال بسیار نازل، به عظمت هستی منتقل میشویم. وجود همۀ موجودات، ظهور حقّ است. پس هر موجود همراه با خلقت خود، کمالش را نیز گرفته و علت فاعلی از آغاز با او و دنبال اوست تا به انجامش برساند؛ با هدایت تکوینی و تشریعی. زیرا خدا میخواهد در تمام اینها خود را به نمایش گذارد. پس مشکل کجاست؟
مالك هستی
او مالک مطلق تمام هستی است. اما فقط در مرحلۀ ظاهر، به انسان نیز اجازۀ مالکیت داده است. برای همین انسان میتواند در تشریع، مانع ظهور او شود و از وجودش به نحوی که خدا خواسته، استفاده نکند. ولی باز در تکوین، جای هیچ تخلفی نیست و همه در مسیری که برایشان تعیین شده، پیش میروند.
البته همان خلاف تشریعی نیز آسیبی به خدا و نظام عالم نمیزند و «بر دامن کبریاییاش ننشیند گرد»؛ حتی در تکوین هم همه چیز سر جایش میماند. فقط خود فرد ضرر میکند و به دلیل استفادۀ نادرست و نابجا از وجود، سرگردان میشود. هرچند در مقابل، طبیعت نیز با او جور دیگر تا میکند و از خود، ناملایمت نشان میدهد.
به این ترتیب حضور خداوند به عنوان علت فاعلی و علت غایی ثابت میشود که تمام مراحل هستی در معرض شهود عینی او هستند. تنها جایی که نگاه نمیکند، فعل ماست. او تکوین را گذاشته و شریعت را هم قرار داده تا از طبیعت و تکوین، درست استفاده کنیم. میبیند چه میخواهیم و چرا قصد کاری را داریم؛ اما به آنچه میکنیم، کار ندارد! "مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها..."[2]؛ چه خوب کنیم و چه بد، به نفس خودمان مربوط است.
مگر میشود؟ آری؛ خود ماییم که مدّ نظر اوییم. فعلمان هم ظاهرش که فانی است و نمیماند؛ باطنش نیز همان نیت است که تأثیر خود را در نفسمان میگذارد. برای همین به ما نیز فرموده است: "...عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ..."[3]؛ شما هم نفس خود را ببینید و مراقبش باشید تا هیچیک از ظواهر و امور مادی به شما آسیب نزند.
پس اینقدر برای سامان دادن امور سطحی، دست و پا نزنیم و هرچه میکنیم و هرچه میشود، انتظار نداشته باشیم خدا بیاید و ظواهر را برایمان ردیف کند. اگر درست رفته باشیم، هرچه شود، آرامیم و مثل مولایمان "فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة" میگوییم. اگر هم خطا رفته باشیم، تقصیر خودمان است و خودمان باید جبران کنیم تا ردیف شود.
مشکلات ما چند دستهاند. بسیاری از آنها ناشی از روش غلط خودمان هستند. پس راه اصلاحشان این است که روشهایمان را درست کنیم؛ نه اینکه دست به دامن این و آن شویم و از همه التماس دعا و کمک داشته باشیم.
برخی مشکلات نیز پیامد انتخابهایی هستند که کردهایم. مثلاً کسی که خواسته در تهران زندگی کند، باید هوای بدش را هم بپذیرد. اگر نمیخواهد، جای دیگری را برای زندگی انتخاب کند. اگر هم بگوید «نمیتوانم»، توجیه است!
پس خدا کجاست؟ گفتیم خدا از بدو خلقت ما، با ماست و دنبالمان میدود؛ اما به سوی ابدیت که قرار است به آن برسیم، نه در دنیا. یعنی هرچه وجود ابدی ما نیاز دارد، در درون با فیض اسماء و عقل و فطرت میریزد و در بیرون با تشریع و پیامبر و امام. اما در این وسط یعنی دنیا که همه چیزش فانی است، برای چه بیاید؟! اگر هم بیاید، در اموری است که در ابدیتمان تأثیر دارد؛ نه در مشکلات دنیا که بیشتر آنها اقتضای این عالماند.
متأسفانه ما از حقیقت دینمان خیلی فاصله گرفتهایم. آنان که اهل دین و مذهب نیستند، خدا را به کل کنار گذاشتهاند و دنبال مکاتب مادی و طبیعی رفتهاند. اما ما هم که خداپرستیم، فقط در دنیا خدا را میخواهیم. هیچکس نیست که در سود و زیان دنیا عین خیالش نباشد و راحت بگذرد. اغلب در مشکلات، جزع و فزع میکنیم و به خدا شکایت میبریم.
وقتی برای حل مشکل به اسبابی دست میزنیم که خلاف حکم و نظر خداست، توجهمان به بُعد فانی بیشتر میشود و خدا را کمتر میبینیم؛ در عوض، خود را میبینیم! حال آنکه این «خود» اصلاً نیست و هستیاش به خداست. این همان خدافراموشی و خودفراموشی است که قرآن میفرماید: "وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ..."[4].
پس خدا به فعل ما نظر ندارد، چه خوب و چه بدش؛ به فاعلیت ما نظر دارد که میخواهیم خلاف تشریع برویم یا مطابق آن. البته نفس ما پر از حضور او و اسمائش است که مدام هدایتمان میکند؛ "بِنَفْسِی أنْتَ مِنْ مُغَیّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا". منتها اجازه داده این پُری را خودمان درک کنیم و به کار گیریم؛ و اگر به جای این، بُعد فانیمان را ببینیم، از او دور میشویم.
چرا؟ چون فکر میکنیم او مسئول رفع مشکلات دنیای ماست، نه ساختن ابدیت! الآن هم نشستهایم تا امام بیاید و مشکلاتمان را حل کند؛ نه اینکه منتظر باشیم تا دین را إحیا کند و هستی را به غایتش سوق دهد. خدا و امام در مسیر ابدیت، همهجوره پای ما ایستادهاند و آنجا اگر «خدا، خدا» بگوییم، حتماً به فریادمان میرسند.
حضرت آدم وقتی به درخت منهیه نزدیک شد و ناچار به زمین هبوط کرد، نگفت: «خدایا، دوباره همان نعمتهای بهشتی را به من بده!» میدانست این، نتیجۀ خطای خودش است. پس چه گفت؟ عاجزانه عرضه داشت: "رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ"[5]؛ یعنی غفران خواست و این، آن طلب و استمدادی است که خدا میشنود و کار را برای بنده درست میکند.
یا حضرت یونس وقتی بر اثر ترک اولی در شکم ماهی رفت، نگفت: «خدایا، از این جای تنگ رهایم کن؛ من اینهمه به تو خدمت کردم و بندگانت را هدایت نمودم؛ مرا از اینجا نجات بده!» بلکه دانست إنّیت و نفسش آسیب دیده است و این خرابی خود را ابراز کرد: "...لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ"[6].
ما نیز اینهمه انرژی که برای رفع مشکلات مادی صرف کردهایم، اگر یک دعای حقیقی برای رشد نفسمان کردهایم، چهبسا همۀ آلودگیهایمان با یک نظر، پاک میشد. نه رایگان و اجیمجی؛ بلکه با همین مشکلات و گرفتاریهای دنیا!
به راستی چرا نمیبینیم وقتی مشکلی در این سطح پیش میآید، شاید دارد رتبۀ دیگر وجودمان تطهیر میشود؟ چرا نمیفهمیم خدا را کجا و برای چه بخواهیم؟ چرا او را به عنوان فاعل وجودمان پذیرفتهایم، اما غایتمان را که ابدیت است، فراموش کردهایم؟ در عوض به این وسط چسبیدهایم؛ حال آنکه اینجا «هرچه بادا باد» است، به شرط اینکه گناه نکنیم.
البته میشود وقتی مراقب نفسمان هستیم، در حاشیه، خواستهای جزئی نیز از خدا داشته باشیم. یا اصلاً وظیفه داریم در مشکلات، به علل و اسبابی که خدا میپسندد، دست بزنیم. اما فقط همین! دیگر به فکر ابدیتمان باشیم؛ نه اینکه درونمان نگران و مضطرب باشد یا گِله و شکایت کنیم که خدا ما را نمیبیند!
چرا خدا باید همۀ دردهای مادی ما را ببییند؟
وقتی برای همه چیز، قانون و قاعده گذاشته است، اگر مشکلی داریم، باید راه حلّش را برویم. اگر باز هم حل نشد، دیگر بپذیریم که دنیا همین است. یادمان نرود؛ هیچچیز و هیچکس در مقابل خدا، محلی از إعراب ندارد. پس فقط وظیفهمان را انجام دهیم و همۀ امور را به او بسپاریم. وگرنه چنانکه گفتیم، هرچند برای هستی، مبدأ و معاد قائلیم، در عمل تقریباً با نظر مادی زندگی میکنیم و ارتباطمان با خدا، محدود به دنیاست!
این، ویژگی مشترک مکاتب مادی است که امروز در دنیا غوغا کردهاند و بسیاری از افراد بیدین و حتی معتقد را به دنبال خویش کشاندهاند. با این مقدمه، به بررسی مختصر برخی از این دیدگاهها میپردازیم؛ تا شناختمان قوی شود و حتی اگر زورمان به جهان نمیرسد، فکر و نگاه خود و خانوادهمان را ایمن نگه داریم.
البته آنها قطعاً نمیتوانند خدا را از جوان ما بگیرند؛ زیرا جوانی که اینجا بزرگ شده، اعتقاد به خدا در خونش است. اما میتوانند خدای او را در دایرۀ شخصی خودش محدود کنند تا از حقیقت و معاد غافل شود.
یکی از مکاتبی که از دیرباز مطرح بوده و اکنون نیز طرفداران خود را دارد، داروینیسم است. ادعای اصلی داروین[7]، این بود که موجودات به شکل کنونی آفریده نشدهاند؛ بلکه هریک از انواع گوناگون، زادۀ انواع دیگر هستند. ازجمله نوعی به نام انسان خلق نشده؛ بلکه در ابتدا یک تکسلولی بوده که به مرور زمان با تقسیم سلولی، پیشرفت کرده، به موجودات دیگر تبدیل شده و درنهایت به شکل بشر امروزی درآمده است.
حال آنکه طبق معارف دینی، انسان، نوع ممتازی است که با بالاترین امکانات روحی و جسمی خلق شده و نتیجۀ پیشرفت حیوانات نیست! بلکه اگرچه در سیر خلقت مادی، آخرین موجود بوده، روح و نور وجودش پیش از تمام مخلوقات بوده است.
فرضیۀ داروین درحقیقت، مبدأ را از هستی حذف کرده و به جای منشأ حیات، به فرایند تکامل پرداخته است. اما حتی در بیان این فرایند نیز مشکلات فراوان دارد؛ زیرا با اینکه حوزۀ تخصصش علم تجربی و زیستشناسی بوده، اظهارنظر فلسفی کرده و از هستی و وجود اشیاء سخن گفته است.
این فرضیه اگرچه در برخی موارد از نظر زیستشناسی درست باشد، به هیچ وجه برای توجیه خلقت کافی نیست؛ ازجمله اینکه نحوۀ پیدایش اولین سلول را مشخص نکرده است.
در دلیل ردّ این فرضیه باید بگوییم اولاً کارهای مهندسیشده را نمیتوان با خواص مادی توجیه کرد. پس حتی اگر چنین تکاملی را در طبیعت بپذیریم، نمیتوانیم مهندسی خلقت را انکار کنیم. ضمن اینکه مهندسی و سامان دادن به ساختارهای حیاتی، بسیار آسانتر از ساختارهای غیرحیاتی است. طوری که هرقدر هم زمان بگذرد، مادۀ بیجان قادر نیست سیستم هوشمند و پیشرفتهای نظیر انسان پدید آورد.
از این گذشته، هم براساس تجربه و هم طبق یافتههای علمی، روشن است که هر ساختار مادی به طور طبیعی به مراتب پایینتر از خود تمایل دارد. پس هر شیئی هرچه هم با دقت و زحمت بسیار ساخته شود، به مرور رنگ و رویش را از دست میدهد و مستهلک میشود. در طبیعت نیز اگر مراتب نفس را در نظر نگیریم و همه چیز را فقط ماده بدانیم، بسیاری از برگها میخشکند و کلوخ میشوند؛ یعنی به جای گیاه، جامدی بیجان میگردند.
پس چگونه میتوانیم حیات و تکامل مستمر سلول را توجیه کنیم؟ حال آنکه ماده اصلاً نمیتواند میلیونها سال بماند که بخواهد چنین تکامل عمیقی داشته باشد و به انسانی با این سیستم شگفتانگیز تبدیل شود! مگر اینکه عاملی غیبی و محرّکی غیرمادی در درون خود داشته باشد.
بنابراین این نظریه علیرغم اینکه درصدد نفی خدا از هستی بوده، درواقع وجود خدا را ثابت کرده است.
اما بعید نیست ما نیز اگر شناخت و ایمانمان به غیب ضعیف باشد، کمکم این افکار را بپذیریم و دیگر نتوانیم غیبی ببینیم و حرکت کنیم. آنوقت کمکم مادی میشویم و مثل یک مادۀ بیروح زندگی میکنیم؛ چنانکه بسیاری از مردم دنیا ماشین شدهاند و روح و عالم در تفکر و زندگیشان نقش اساسی ندارد! برگرفته از سخنان خانم لطفيآذر
[1]- اشاره به آیۀ 82، سورۀ یس : امر او فقط این است که چون ارادۀ چیزی کند، به آن میگوید: «باش»؛ پس میشود.
[2]- سورۀ جاثیه، آیۀ 15 : هرکس عمل صالح کند، به سود نفسش است و هرکس بد کند، به ضرر نفسش.
[3]- سورۀ مائده، آیۀ 105 : به نفستان بپردازید؛ که چون هدایت شدید، گمراهان به شما ضرر نمیرسانند.
[4]- سورۀ حشر، آیۀ 19 : و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودشان را از یادشان برد!
[5]- سورۀ اعراف، آیۀ 23 : پروردگارا، به خود ظلم کردیم و اگر ما را نبخشایی و رحممان نکنی، هرآینه زیانکاریم.
[6]- سورۀ انبیاء، آیۀ 87 : معبودی جز تو نیست که منزّهی؛ همانا من از ظالمان بودم.
7- در بررسی این فرضیه، از رسالهٔ دکترای آقای محمد کرمی با عنوان «بررسی دیدگاه ملاّصدرا و علاّمه طباطبایی دربارهٔ هدایت تکوینی موجودات با توجه به شبهات جدید» بهره بردهایم.
نظرات کاربران