قضا و قدر
در ادامه بحث «قیامت کبری» (جلسه ۲ محرم ۱۴۴۱) به تبیین موضوع«قضا و قدر »میپردازیم.
گفتیم که هر موجود یک وجه ثابت دارد و یک وجه سیال و همه هستی دو وجهی است: وجه ماهیت و وجه وجود. وجه سیال در ذات خود بویی از وجود نبرده است. مشاییون (نظیر ابن سینا و ارسطو) به وجه ثابت «صور علمیه» میگویند. ولی در لسان عرفا «اعیان ثابته» نامیده شده است.
حالیون معتقدند که بین وجود و عدم واسطهای به نام «حال» وجود دارد. افلاطون هم معتقد بود موجودات قبل از اینکه جسم بگیرند «مُثُل» دارند که آنها را تدبیر میکند. این قوه مدبره به «مثل افلاطونی» شهرت دارد.
اصطلاحات، گوناگون، اما حقیقت یکی است. همۀ اینها ممکنات هستند که ملاصدرا آنها را اینگونه تعریف میکند: "بما هی لیست" یعنی ماهیات، صرف نظر از وجود، نیستند. مثل اعضا و جوارح ما که اگر ما نباشیم نیستند و وجودشان ظلی و تبعی است.
هستیِ مظاهر الهی به لحاظ وجود و حق است؛ یعنی همۀ آنها یک حقیقت ثابت دارند که به خدا وصل است. وجه عدم و نیستی هم همان وجه سیال در زمان است. اگر هم خدا به وجود جزئی و بدن ما نظر میکند به لحاظ بعد ثابت است. چون فانی و هالک منظور خدا نیست. باقی را با فانی چه کار؟! حتی رابطه تقدم و تاخر هم با هم ندارند. پس رابطۀ خدا با ما رابطه با وجه ثابت ماست نه سیال. نه به این معنا که خداوند نمیداند ما چه کار میکنیم. کار را وجه ثابت ما انجام میدهد. مثل زمانی که مو یا ناخن ما بلند میشود. این مو و ناخن نیست که حرکت میکند. بلکه «من» رشد میکند و این رشد را در وجه زمان و تدریج به صورت بلند شدن مو و ناخن ظهور میدهد. نفس ما با خود ناخن رابطهای ندارد بلکه با خودش در وجه ظهورش رابطه دارد.
ثبوت علمی اشیا نزد خدا هم همینطور است. وقتی خداوند وجود ما را میبیند در واقع به وجه خود نظر میکند نه وجهی از ما که نیستی محض است. خدا ما را به لحاظ خود میبیند نه به لحاظ ما.
مثل اشیا به خدا مثل اعضای بدن به «من» است. زمانی که ما نطفه بودیم اعضا و جوارح کجا بودند؟ نمیتوان گفت نبودند چون از عدم چیزی به وجود نمیآید. بلکه در درون نطفه حضور داشتند. اعضا و جوارح، ماهیت، اعیان ثابته و وجود علمی در نزد نطفه هستند و در بستر زمان و تدریج، از درون شکل گرفتند و فعال شدند و ادامۀ فعالیتشان بستگی به همین اتصال دارد.
پس رابطۀ ما با مبدأ در زمان نیست. چون زمان، خود جزء ماهیت است. نطفه استعداد اعضا و جوارح را در درون دارد و در حرکت زمانی آنها را ظهور میدهد اما نه به این معنا که زمانی هست که صور علمی خارج میشود؛ بلکه زمان، مقدار حرکت خود آن عناصر است که از صلب به رحم میرسد. زمان را ما اعتبار کردهایم.
پس نمیتوان گفت زمانی حق تنها یک گوشه نشسته بود و سپس دست به خلقت زد! حال که زمان تنها اعتبار خود ماست، آیا معنی دارد که بگوییم «جهان بعداً خلق شد»؟ پس فیض حق واحد است. تا حق بوده، هست و خواهد بود، این وجودات علمی یا ماهیات هم بودند؛ هستند و خواهند بود.
عالم خلق و عالم امر
خداوند در قرآن عالم را به دو قسم امر و خلق تقسیم میکند:
"...وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ"[1]
اینکه خداوند میفرماید «خورشید و ماه و ستارگان در تسخیر امر الهی هستند» یعنی خورشید فقط همین نیست که ما میبینیم. بلکه یک وجود ثابت دارد که در تسخیر انسان نیست و مختص خداست. آنچه مسخر به امر الهی است، هرگز نابود نمیشود. چون به وجه رب وصل است که باقی است.[2]
این آیه عالم را به دو وجه مجردات و ماهیات تقسیم میکند. مجردات از جنس روح، ملکوت، دهر و عالم امر و ماهیات همان عالم خلق است. همۀ موجودات هر دو وجه خلق و امر را دارند. اینطور نیست که مجردات فقط عقول و ملائکه باشند و در عالم تجرد زندگی کنند و ماهیات، موجودات مادی که زیر آسمان و روی زمیناند. هم مجردات در رتبۀ خود وجه خلقی دارند؛ هم موجودات مادی و زمین و آسمان وجه مجرد امری.
در روز قیامت فقط خورشید نیست که "کُوِّرَت" میشود؛ این در مورد همۀ موجودات است. حتی اسرافیل، میکائیل و جبرئیل. وجه خلقی فرشتگان مثل انسانها سنگینی ماده را ندارد؛ اما به هر حال تعین خاص خود را دارند. انسان هم با اینکه مادی است؛ اما یک وجه مجرد دارد که دائماً در وجودش کار میکند.
خلق یعنی وجه ظاهری اشیا و ماهیات که آن هم برای خداست "لَهُ الْخَلْقُ" اما به تبع امر. پس چرا ما فقط خلق را میبینیم و فقط به چیستی اشیا نظر داریم؟ ما فقط بدن نیستیم. هویتی داریم که اصیل است و با ذات قدیم خدا ارتباط دارد. آن را هم ببینیم!
خداوند میفرماید: "وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ"[3]
عالم امر به استناد آیات قرآن، همان عین ثابت است. قرآن این عین ثابت را «روح» معرفی میکند:
"وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً "[4]
پس روح از محدودۀ درک علمی بشر تا حدود زیادی خارج است. آنچه امروز فیزیک کوانتوم در مورد جهان و نحوۀ خلقت ارائه میدهد، گوشهای از همان علم قلیل است؛ نه حقیقت روح و هستی. با این علم حصولی خدا را بهتر میتوان شناخت؛ اما علم حضوریاش را جز دین کامل و انسان کامل نمیتواند ارائه دهد.
عالم قضا و عالم قدر
به تعبیری دیگر عالم امر، عالم قضای الهی و عالم خلق، عالم قدر الهی و حدود موجودات است. طبق آیات قرآن[5] خداوند امر را تدبیر میکند. خلقت واحد است همانطور که تدبیر و فرمان خدا هم واحد است. آیات فراوانی در سورههای سجده، احزاب و لقمان نشان میدهد که تمام مقدرات ما به نحو فرمان واحد، در عالم علم الهی موجود است نه به صورت جزئی شخصی.
به عنوان مثال یکی از سنتهای ثابت خدا این است که هر کسی در هر رتبهای که باشد، وقتی از مسیر فطرت منحرف شد کافر است؛ حتی اگر فرشته یا پیامبر باشد. ایمان، اعتدال وجود و کفر خروج از این اعتدال است. این فرمان واحد الهی است و مربوط به شخص خاصی هم نیست. خداوند هم میفرماید حتی اگر پیامبر از این مسیر خارج شد، بخشوده نیست.[6]
در ازل سنت ثابت خدا به این تعلق گرفته است. اما در عالم ماده مشمول تدریج و زمان میشود و سنتهای بالقوه را میسازد که جنبه وجهالخلقی دارند. به این ترتیب، قضای الهی در وجهالخلقی میشود مقدرات. مثلاً کفر که در قضای الهی یکی است در مقدرات، تکثیر پیدا میکند و رتبههای گوناگون میگیرد: از کفر در عقیده گرفته تا کفر در عمل و اطاعت. همانطور که ایمان تکثیر پیدا میکند. بستگی به ما دارد که وارد کدام رتبه از ایمان یا کفر شویم. اما امر کلی، فرمان واحده حق تعالی است.
همه چیز به نحو جمع در علم ثابت، نزد خدا هست. اما وقتی میخواهد پیاده شود و تعین بگیرد، کثرت میپذیرد. درست مثل استعدادهایی که ما داریم. مثلاً استعداد خیاطی به نحو جمع در ما وجود دارد. در استعداد ما شلوار از دامن، مانتو و روسری جدا نیست. ما خیاط مطلق هستیم. اما همین استعداد وقتی میخواهد روی پارچه پیاده شود، کثرت میگیرد. دیگر دامن، شلوار نیست؛ شلوار هم مانتو نیست!
سواد و علم در نزد ما یکی است. در درون ما هندسه از علم ادبیات جدا نیست؛ اما وقتی پیاده میشود کثرت پیدا میکند. به همین ترتیب، قدرها کثرت و انواع پیدا میکنند. نبات در نزد خدا یکی است؛ اما در عالم ماده تبدیل به سیب، گلابی، انگور و بقیۀ میوهها و گیاهان میشود.
خداوند میفرماید: "ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ"[7]
خلق و بعث برای خدا یکسان است. همان طور که به لحاظ خدا قضا و قدر فرقی ندارد و امر واحد است. اما به لحاظ ما فرق دارد. حوزۀ هستی چه در زمان و کثرت و پراکنده باشد چه دهری و مجرد، یک واحد بیش نیست و آن فقط وجود است. ذات خدا عین صفات، صفات عین فعل و فعل عین ذات است. اگرچه ما در عالم کثرت زندگی میکنیم؛ ولی با یک حقیقت سر و کار داریم. خدای جدا از فعل و صفت نداریم. یک خداست که او اول و آخر و ظاهر و باطن است.
وجود حقیقتاً منحصر به حق تعالی است اگر چه تشکیک داشته باشد. تشکیک همراه وجود در مظاهر است اما باز هم از وجود جدا نیست.
در قیامت چه چیزی از بین میرود؟
اگر دو وجهی بودن اشیا را درک نکنیم، معاد هستی برایمان اثبات نمیشود. معاد کیهانی چطور خواهد بود وقتی خدا از خاموشی خورشید سخن میگوید؟ وقتی خورشید خاموش شود دیگر چه نوری میماند؟
درست است که مؤمن به نور خود میبیند؛ اما این در مورد قیامت صغری و فردی است نه قیامت کبری. آیا خدا مالکیت خود را به آسمان و زمین اثبات کرده است اما در قیامت خبری از زمین و آسمان نیست؟ اینها را آفریده تا نابودشان کند؟ هستی بدون خورشید چگونه خواهد بود؟ آیا همه در تاریکی رها میشوند؟
خیر؛ نور حقیقی خداست: "اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"[8] و خورشید، شعاعی از این نور الهی است. خاموش شدن خورشید در قیامت به معنای نابودی کامل آن نیست. فقط جنبههای خلقیاش از بین میرود. یعنی امروز ما خورشید را میبینیم که نور میدهد اما در قیامت، مؤمن و کافر خورشید را حق و نورش را نور خدا خواهند دید. به همین دلیل کسی دلبسته خورشید نمیشود. همه جهان خلقت همینگونه است.
یکی از سنتهای ثابت الهی این است که در قیامت کبری، جنبۀ وجهالخلقی همه موجودات اعم از زمین، آسمان، انسان و فرشتگان، فانی میشود و جنبه ثابت آنها به کمال خواهد رسید و اوصاف وجود، ظهور پیدا میکند. این در مورد کافر و مؤمن صادق است. وصف وجود همانطور بر یزید ظاهر میشود که بر حسین(علیه السلام) و اوصاف ماهیت که از اول هم عدمی بود، همانطور که از حسین(علیهالسلام) کنار میرود از یزید هم دور میشود. اما جهتش فرق میکند: یکی به صف واحدۀ کفر میپیوندد و دیگری به صف واحدۀ ایمان. وصف جزئی و ماهیتی زمین و آسمان هم در قیامت کبری کنار میرود و یکسره خدا را نشان میدهد.
گریز از نقص و شوق به کمال
در تعریف ملاصدرا، وجه الخلقی انزل مرتبه هیولا و استعداد محض است. به همین دلیل با عدمها در هم آمیخته؛ هستۀ مرکزی وجود در جریان خلقت قشرهای نورانی و ظلمانی گرفته؛ پس در عین صفا کدورت دارد. این شائبهها و حجابها «شر و وبال» نامیده میشود.[9]
پس در وجود شر و نقصی نیست. اما وقتی وجود در مسیر ظهور حجاب میگیرد و تشکیک میپذیرد، شر هم به دنبالش میآید. پس شر مربوط به ماهیات است نه وجود.
شرور و نواقص، خاصیت عالم کون و فساد است و در وجود عینی و عنداللهی ما کون و فساد راه ندارد. اگر میخواهیم از شرور در امان باشیم باید به وجود بچسبیم؛ دل خود را یکدله و با دل زندگی کنیم! دل، خواهان عدم نیست. انسان فطری بیدار دل است؛ محال است گناهی کند و دلش به او نگوید: «این درست نیست.» حتی اگر شریعت و رسول به او نرسیده و حسن و قبح و خیر و شر را به او معرفی نکرده باشد. عمق وجودش با او میجنگد؛ چون قلب و نفس، از عدم فراری است.
امام راحل در کتاب «جنود عقل و جهل» دو خصوصیت برای فطرت بیان میدارد: «انزجار از نقص و شوق به کمال» این خصوصیت در همه ما هست. ما این را به ماده هم تعمیم دادهایم. مثلاً با اینکه میدانیم نقص در ذات ماده است، از همه چیز کاملش را میخواهیم. از آتشی که جسم را میسوزاند و از بلایی که ما را تهدید میکند فراری هستیم. وقتی فعل یا صفت بدی از ما سر میزند، با اینکه میدانیم چه کردهایم، از پذیرش آن گریزانیم. چون نمیتوانیم زشتی را در خود تحمل کنیم و از نقص بیزاریم.
در بدترین گناهان که بدن به اوج لذت میرسد، دل در اضطراب است؛ چون فطرت اگرچه حجاب میگیرد؛ اما خاموش شدنی نیست. ممکن است برای کار خود هزار توجیه منطقی بیاورد اما دلش میداند اشتباه است. وجهالخلقی ما خواهان عدم است اما به نظر عنایی وجود، همچنان موجودیت الهی خود را دارد و عین وجود هیچ وقت دست نمیخورد.
انزجار از نقص و شوق به کمال در همۀ موجودات آنان را به حرکت وامیدارد تا نواقص ماهیت را برطرف کنند. سیر هر ماهیتی به سمت وجود است؛ تا به مستقر و جایگاه حقیقی خود برسد: "وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها"[10]
کل هستی همین سیر را طی میکند. در تمام موجودات، این سیر جبری اما در انس و جن اختیاری است. خدا در قالب تکوین و تشریع زمینه را فراهم کرده است تا نواقص را برداریم و با انتخاب خود به کمال سعادتی برسیم. اگر سعادت را انتخاب نکنیم جبراً به کمال خواهیم رسید اما در مسیر شقاوت.
انسانها کافر باشند یا مسلمان فرقی نمیکند. هر کس در همان رتبه از ایمان یا کفر که برگزیده است کامل میشود؛ پس هم یزید کامل به سوی خدا میرود هم امام حسین(علیهالسلام). در قیامت کسی ناقص نیست. حتی اگر کور محشور شود، تیز میبیند: "فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ"[11]
حتی آنان که خدا در وصفشان فرموده است "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ"[12]، کر و کور وجودی نیستند. اگر کور، بینایی را درک نکند اذیت نمیشود. کوری در عین درک نسبت به بینایی یعنی عذاب. او در وجود بینا و شنواست. چون حق در او با تمام کمالاتش حضور دارد. پس در عین شنوایی کر و در عین بینایی کور و در اوج فعلیت عقل، بیعقل است.
عشق حقیقی
هر موجودی در درون شائق به کمال است. این اشتیاق ذاتی که سبب بقای وجود است عشق نامیده میشود. عشق و معشوق سر جای خود هستند. اما عشاق در قدرها شکلهای گوناگون گرفتند. بسیاری از آنها به معشوقهای توهمی دل بستند؛ چون جنبۀ وجهالخلقیشان از فانی تصور عشق کرده است.
تمام موجودات در طلب هستند تا به آنچه ندارند برسند. عالم، یکسره تکاپو و حرکت است. در معارف الهی همۀ هستی این حرکت آگاهانه به سوی کمال را دارند. اما فرق انسان با همه موجودات این است که میتواند مسیر نادرستی را برای این حرکت انتخاب کند. شوق خود را متوجه نداشتههای مادی کرده و به جای اینکه معشوق وجودی خود را طلب کند، به دنبال سراب باشد.
[1] - سورۀ اعراف، آیۀ 54: به يقين پروردگار شما خداست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر تخت [فرمانروايى و تدبير امور آفرينش] چيره و مسلط شد، شب را در حالى كه همواره با شتابْ روز را مىجويد بر روز مىپوشاند، و خورشيد و ماه و ستارگان را كه مُسخّر فرمان اويند [پديد آورد]؛ آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان [نافذ نسبت به همۀ موجودات] مخصوص اوست؛ هميشه سودمند و با بركت است، پروردگار عالميان.
[2] - سورۀ الرحمن، آیۀ 27: " وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ "
[3] - سورۀ قمر، آیۀ 50: و فرمان ما جز فرمان واحدى نيست كه مانند يك چشم بر هم زدن است.
[4] - سورۀ اسراء، آیۀ 85: و از تو دربارۀ روح مىپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندكى به شما ندادهاند.
[5] - سورۀ یونس آیات 3 و 31، سورۀ رعد آیه2، سورۀ سجده، آیۀ 5: " يُدَبِّرُ الْأَمْرَ "
[6] - سورۀ الحاقه، آیات 44-46: "وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ"
[7] - سورۀ لقمان، آیۀ 28: آفريدن شما و برانگيختنتان [براى ما] جز مانند [آفريدن و برانگيختن] يك تن نيست؛ يقيناً خدا شنوا و بيناست.
[8] - سورۀ نور، آیۀ 35.
[9] - "ان الوجود الجسمانی ممزوج بالاعدام مختلط لبها بالقشور و صفا باکدور و سمیت تلک شوائب المکدره شرا و وبالاً"
[10] - سورۀ یس، آیۀ 38
[11] - سورۀ ق، آیۀ 22: پس ما پرده بىخبرى را از ديده [بصيرت] ات كنار زديم در نتيجه ديدهات امروز بسيار تيزبين است.
[12] - سورۀ بقره، آیۀ 171: كر و گنگ و كورند، زيرا تعقل نمىكنند.
نظرات کاربران