تأثیر متقابل قلب و مغز

تأثیر متقابل قلب و مغز

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 91، 18 شوال 1442) به تبیین موضوع تأثیر متقابل قلب و مغز می‌پردازیم.

در عالم ماده، مغز و قلب دو قوه از قوای نفس جزئی یا نفس ناطقه هستند. مغز با عقل ارتباط کامل دارد و با جریان و سریان آگاهی‌ها در قلب تأثیر می‌گذارد. قلب هم محل شهود آگاهی‌های مغز است که خون را به هر یک اعضا پمپاژ می‌کند تا این آگاهی‌ها در اعضا به تعین و تشخص برسد. مغز مقام فرماندهی و مرکز و محور آگاهی است. و قلب مقام فرمانبری دارد که آگاهی را به تعین می‌رساند. فرمان از مغز به قلب صادر می‌شود و از قلب به اعضا می‌رود و در آن‌ها تعین پیدا می‌کند. مغز و قلب به عنوان قوای نفس کاملاً به هم وابسته و مرتبطند. عصب‌شناسی قلب با عصب‌شناسی مغز ارتباط تنگاتنگی دارد. قلب از اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک مغز تغذیه می‌کند. نورون‌های پیام‌رسان مغز با لوله‌های مخصوصی به قلب می‌روند و ضربان‌های مغز و قلب با هم هماهنگ هستند. ادراکات قلب نیز وابسته به مغز است و اطلاعات مغز از طریق قلب منتشر شده و در اعضا و قوا به تعین می‌رسد.

به همین وزان در قلب معنوی نیز عقل به تعین می‌رسد. عقل همان سریان وجود یا سریان احدیت در واحدیت است که به‌صورت سیل جریان یافته و با شهود قلب به تعین می‌رسد. همانند آب نازل شده از آسمان که به صورت سیل جریان یافته و در رود، رودخانه، اقیانوس و... به اندازۀ هر یک تعین و تشخص می‌گیرد.[1] عقل عین ظهورات خود و متحد با آن‌هاست. هر کجا ظهورات عقل است، خودش هم در عین وحدت با آن‌ها حضور دارد و بدون آن‌ها تعینی ندارد. همانند مغز که بدون قلب مادی هیچ کارکردی نمی‌تواند داشته باشد.

در دهۀ پایانی قرن بیستم با دیدگاه روش‌شناسی تجربی، تمام ویژگی‌های ذهنی و رفتاری انسان براساس فیزیولوژی سیستم عصبی بررسی می‌شد، یعنی فرآیندهایی که موجب شکل‌گیری و تعین و تشخص آگاهی در انسان می‌شود. در آن زمان علت بسیاری از بیماری‌ها در صورت پیدا نکردن عامل اصلی، مشکلات عصبی تشخیص داده می‌شد. در سال‌های اخیر، پژوهشگران نوعی رابطۀ شگفت‌انگیز بین اختلالات شناختی و اختلالات قلبی عروقی به دست آوردند که علم جدیدی به‌نام «نوروکاردیولوژی» یا «عصب‌شناسی قلب» را پایه‌گذاری کردند. آن‌ها معتقدند قلب خودش هسته و مرکزی همانند مغز دارد که نشان‌دهندۀ وجود وسیع‌ترین شبکه ارتباطی قلب با مغز است. بر این اساس هرگونه آگاهی‌ای که در ذهن از حالات ترس، اضطراب، عشق، محبت و... ایجاد می‌شود به مغزِ قلب یا CIM می‌رسد. آنچه دانشمندان از کیفیت تعین اعصاب به دست آوردند براساس «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی»، با مبانی و مبادی دینی، عقلی و نقلی تطابق دارد.

در مباحث گذشته تأثیر مغز بر قلب و ضربانش را بررسی کردیم، حال به بررسی اثر قلب بر مغز می‌پردازیم. یکی از مهم‌ترین اثرات قلب بر مغز، تأثیر سرخرگ‌های ورودی قلب بر خون‌رسانی قشر مغز[2] است. حلقۀ شریانی ویلیس[3] مجموعه‌ای از سرخرگ‌های ورودی قلب در کف مغزند که به یکدیگر می‌پیوندند و حلقه‌ای را ایجاد می‌کنند که در خون‌رسانی کمکی مناطق مغزی به هنگام انسداد یکی از سرخرگ‌ها نقش دارند. این سرخرگ‌ها نه تنها بر مراکز کنترل شرایط پایدار خود مغز تأثیر می‌گذارند، بلکه بر فعالیت مراکز پردازش ادراکات و احساسات قلب نیز مؤثر‌ند. بنابراین بر جنبه‌های مختلف رفتار ما می‌توانند تأثیر بگذارند.

هر یک از اعضای بدن و ارگان های داخلی دارای ارتعاش و طول موج‌های مشخصی هستند. قلب قوی‌ترین و فعال‌ترین‌ سیستم نوسانی در بدن را داراست و علی‌الاتصال در نوسان است.[4] مغز نیز دارای ارتعاشاتی است که ریتمشان به‌طور طبیعی با ضرب‌آهنگ قلب هم‌زمان است و به آن گرایش دارد. به هماهنگی ریتم‌های مغز با ضربان قلب، رزونانس می‌گویند. رزونانس به طور کلی به معنی ارتعاش است.

سیستم نوسانی قلب وابسته به مغز بوده و در مغزِ قلب، رابطه کاملاً طرفینی است؛ یعنی مغز نیز با قلب مرتبط است. مثلاً زمانی که فرد احساسات مثبت را تجربه می‌کند، قلب احساس مثبت کرده و رابطۀ عصبی بیشتر می‌شود، کارکرد سیستم‌های مختلف بدن بهتر شده و کل قوای بدن از این حس مثبت بهره‌مند می‌شود. زیرا این احساس از آگاهی‌های عقل کلی است که نفس آن را می‌گیرد و در قلب به تعین می‌رساند. در این حال اگر چنین فردی را از نظر مغزی و قلبی بررسی کنیم، می‌بینیم بین مغز و قلب هماهنگی کامل ایجاد شده و این عقیده که ریتم‌های آلفای مغز[5]، مرتبط با فعالیت قلبی عروقی است مطرح می‌شود؛ یعنی انرژی مکانیکی حاصل از انقباض قلب به مایع مغزی و نخاعی منتقل شده و عامل تحریک و حفظ فعالیت هم‌زمان مغز انسان می‌شود.

اثر متقابل قلب و مغز را هنگام سجده نیز می‌توان بررسی کرد. سجده کردن، در تقویت دو موج «آلفا» و «گاما»ی مغز و قلب نقش مهمی دارد و تأثیر زیادی از قلب به امواج مغز می‌گذارد. سجده کردن نه تنها در نماز، بلکه در بسیاری از ادعیه و مستحبات خارج از نماز یا هنگام خواندن آیات سجده دار قرآن، انجام می‌شود. هنگام سجده، قدرت امواج «گاما» زیاد شده و همزمان با افزایش احساس امنیت و محبت در قلب، فعالیت مغز در ناحیۀ پیشانی بیشتر می‌شود؛ یعنی نشانه‌های شناخت، پردازش و توجه بیشتر شده است. همچنین دانشمندان در آزمایشگاه میزان ضربان قلب و فعالیت سمپاتیک را در طول نماز بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند زمانی که اعمال نماز با ذکر انجام می‌شود به خصوص هنگام سجده، فرد حالت آرامش دارد.

و این سرّ وجود سجده در اعمال عبادی است. چنان‌که امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) در کتاب اسرارالصلاه، سجده را فنای در ذات معرفی می‌کنند؛ یعنی حالتی که حجاب‌های بین عبد و رب کمتر شده و قرب عبد به عالم غیب و حق‌تعالی بیشتر می‌شود. آن‌چنان‌که امام صادق(علیه‌السلام)، نزدیک‌ترین حالت بنده را به خداوند عزوجل در سجده می‌فرمایند. [6] و امام محمد باقر(علیه‌السلام) به هنگام نعمت، در هر حالتی بودند چه سوار بر مرکب و چه ایستاده، به سجده می‌رفتند و "الحمد لله" می‌گفتند.

پس در سجده با اتحاد امواج گاما و آلفای قلب و مغز، انرژی انسان بسیار قوی شده تا جایی که او را به مسیر مثبت می‌رساند. یعنی فعالیت سمپاتیک و پاراسمپاتیک مغز با افزایش امواج گاما، موجب افزایش ضربان قلب و خون‌رسانی کامل‌تر می‌شود. وقتی خون‌رسانی به قشر پیشانی زیادتر شود ادراکات و آگاهی‌ها هم بالاتر می‌رود.

تمام اطلاعات و ادراکات در مغز با کمک اعصاب، به صورت حالات مختلف در قلب ظهور کرده و نشان داده می‌شود. پس مغز همۀ اطلاعات را احساس می‌کند و این احساس و ادراک هم‌زمان از قلب جاری و ساری می‌شود. به نظر می‌رسد دریافت احساسات مربوط به قلب باشد، اما پایه و اساس آن عقل و در عالم ماده مغز است. یعنی هرچه از ادراکات و احساسات به قلب نسبت میدهیم، در حقیقت متعلق به مغز است که در قلب تحقق پیدامی‌کند. این همان اتحاد حقیقی عقل کل و نفس کل در نظام احسن است.

بنابراین برای شناخت قلب، ابتدا باید عقل و نفس را بشناسیم؛ زیرا نفس مرتبهای از ظهور عقل است و قلب نیز همان تعینی است که نفس در ارتباط با عقل می‌گیرد. با شناخت عقل، ادراکات و احساسات قلب شناخته می‌شود و خروجی این تأثیرات را در نشر یا تعین قلب می‌یابیم. چنان‌چه در درمان بیماری‌های قلبی که اختلال در پمپاژ دهلیزها یا اعصاب قلب یا مغزِ قلب باشد، حتماً باید خود مغز بررسی شود، زیرا قلب در پمپاژ خون به کلیه، کبد و تمام بدن از بینش و فکر خود یعنی عقل در عالم معنا یا مغز در عالم ماده تأثیر میگیرد. پس اگر مغز در اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک دقیق بررسی نشود و فقط کارکردهای آن را در اعضا و قوا بررسی کنیم منشأ مشکلات قلبی از جمله وجود فشار خون یا تنگی عروق و ایست قلبی پیدا نخواهد شد و تشخیص نادرستی خواهیم داشت.

علم روان‌شناسی نیز شاخهای از مغز و قلب شناسی است. یک روان‌شناس با تجربه به جای آن‌که روان ما را فقط از روی حالات و احساسات قلبی و آن چیزی که ناراحت و خوشحالمان می‌کند بشناسد[7]، از نگاه، بینش و افکار ما شناخته و تحلیل می‌کند. زیرا حالات قلبی ناشی از بینش و فکری است که از مغز به قلب سرازیر میشود. اکثر داروهای روان‌شناسی نیز مربوط به مغز است نه قلب، تا مغز را در تعادل نگه دارند.

در این رابطۀ دو طرفه قلب نیز بر روی مغز تأثیر می‌گذارد. در گذشته تمام فرآیندهای شناختی را ناشی از شبکههای عصبی مغز میدانستند و اختلالات شناختی را اختلالات درون شبکه معرفی میکردند و برای درمانش فقط شبکههای عصبی مغز را مورد بررسی قرار میدادند، اما اکنون دریافته‌اند به همان میزان که مغز در بیماری‌های قلبی و اختلالات شناختی تأثیرگذار است، قلب هم در مغز تأثیر میگذارد. بنابراین برای شناخت و درمان بیماری‌ها هر دو باید بررسی شوند[8]؛ زیرا اگر قلب سالم باشد میتواند به خوبی همۀ اطلاعات مغز را در اعضا و جوارح بدن مادی به تعین برساند. فرض کنیم پدر نماد مغز و مادر نماد قلب است. اگر پدر نطفۀ سالمی را از نظر ژنتیکی وDNA ، در رحم مادر مریضی چه از نظر مادی و چه اخلاقی و معنوی، قرار دهد، چنین مادری نمیتواند جنینی باقلب سالم تعین بدهد.[9] برای همین در حاملگی تفکر، آرامش، عدم وسواس و اضطراب، و کیفیت خوراک مادر اهمیت دارد. البته به پدر هم توصیههایی در زمینۀ قلب شده که پول حلال دربیاورد، مشروب نخورد، سیگار نکشد و... .

حال بیاییم اتحاد نفس کلی با عقل کلی را در نفوس جزئی خود یعنی در قلب‌مان بررسی کنیم. جریان ازدواج عقل کل و نفس کل همانند ارتباط مغز و قلب کاملاً طرفینی است؛ مغز بدون قلب کارکرد و ظهوری ندارد و قلب بدون مغز هیچ کدام از اعضا را نمی‌تواند تعین بدهد. حال اگر بین عقل و قلب کل نیز ارتباطی نباشد هرگز اسمای الهی به‌عنوان خلیفة الله در شهود جلال یا جمال تعین نمی‌گیرد؛ یعنی عقل کل با نفس کل به تعین می‌رسد و نفس کل تمام حقیقتش از عقل کل است. اگر عقل کل نباشد، اصلاً نفسی نیست که تعینی داشته باشد. پس عقل در نزول مجرای ظهور وجود و قلب در صعود مجرای شهود و درک حقیقت توحید و سریان آن در نظام وجود است. عقل، نطفۀ عالم یعنی آگاهی و اسما را می‌ریزد، و قلب به عنوان نفس کلیه عناصر و مزاج را ترکیب کرده و این نطفه را به تعین می‌رساند.

از طرفی اگر نفس کل سلامتی و عصمت نداشته باشد، هستی به صورت نظام احسن ظهور پیدا نمیکند. پس تنها حقیقت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) می‌تواند کفو علی(علیه‌السلام) در نشر و تعین ولایت باشد. احدی غیر از حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به عنوان قلب سالم هستی نمی‌تواند عقل، یعنی لُب و فؤاد احدیت و واحدیت را در جلوۀ ولایت حسنین و امتدادش در حضرت "بقیة الله" ظهور دهد.

اگر زن را قلبِ نفس، و مرد را عقلِ نفس بدانیم، زن منشور نظام احسن و مرد ملفوف آن است. این دو با یکدیگر عقل را در قلب تعین میدهند؛ یعنی نفس واسطه‌ای است که علیالاتصال از عقل، نور وجود را میگیرد تا در قلب نشر پیدا کند و تعین بگیرد.[10] قلب نیز عامل نشر عقل است و اگر سالم باشد همۀ اطلاعات عقل را بدون دخل و تصرف تعین و ظهور می‌دهد. و اگر ناسالم باشد به جای هفتادوپنج لشگر عقل، جهل نشان داده می‌شود. برای همین نمی‌شود دلمان صاف و مهربان باشد، فکرمان غلط ‌شود، یا فکرمان درست باشد، دلمان متعلق به چیزهای نادرست شود. یک موحد قلب و عقلش هر دو سالمند و بهعنوان عبد خدا میتواند دادههای توحیدی عقل را در قلبش ظهور دهد.

در عالم ماده نیز می‌گوییم «عقل سالم در بدن سالم است»؛ یعنی عقل سالم در قلب سالم است. قلب اگر ناسالم باشد عقل هر چقدر هم سالم باشد در ظهور و تعیناتش به مشکل می‌خورد. چنان‌که رسول گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌فرمایند: "إِنَّ فِي جَسَدِ اِبْنِ آدَمَ لَمُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ وَ إِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ اَلْجَسَدُ كُلُّهُ أَلاَ وَ هِيَ اَلْقَلْبُ"؛ تکه گوشتی در جسم انسان است، اگر سالم باشد بقیۀ اعضا سالم‌اند و اگر فاسد شود همه فاسد می‌شوند و آن قلب است.

بین کارکرد قلب و خون‌رسانی آن، با خون‌رسانی مغز و کارکرد شناختی آن رابطۀ کاملاً نزدیکی وجود دارد. خون‌رسانی قلب میتواند به شناخت در مغز کمک کند؛ یعنی ظهور تام، خلوص و صفای شناخت، توسط قلب است.

در گذشته افراد مسن هرچه پیرتر می‌شدند عقلشان قوی‌تر می‌شد و در خشت می‌دیدند آنچه که جوان در آیینه می‌دید. در عصر جدید پیرها دچار آلزایمر می‌شوند و حتی طبیعی‌ترین چیزها مثل خوردن را فراموش می‌کنند. ریشۀ بیماری آلزایمر به افکار، اندیشهها و بینشهای غلط ما برمی‌گردد که همه در قلب ظهور پیدا کرده و آن را خراب میکند. از طرفی قلب بیمار نیز مغز را خراب می‌کند. اکثر بیمارانی که نارسایی قلبی دارند، دارای اختلال در کارکرد شناختی هم هستند. آن‌ها یا فکرشان مشغول است و اضطراب، استرس و ترس دارند یا دچار رذایل اخلاقی حسادت و سوء‌ظن هستند و به هر حال قلبشان درگیر است. تنظیم جریان خونِ مغز کاملاً با تصلب شرایین هم ارتباط دارد؛ اختلال در گردش خون مغزی، منجر به اختلالات شناختی شده و این اختلالات، احساسات و دریافت‌های قلب را ضعیف می‌کند. عروق مال قلب و اعصاب مال مغز است. به اختلالات شناختی که مرتبط با بیماری عروقی است بیماری زوال عقلی-عروقی گفته می‌شود که 16درصد زوال عقل را در دوران پیری شامل می‌شود.

بر اساس آیات سورۀ عصر، انسان در خسران است، مگر اینکه ایمان و عمل صالح داشته باشد که تنها با صبر و تواصی به حق می‌تواند به آن برسد.[11] صبر ریشۀ تمام افکار منفی را از بین می‌برد، قلب به آرامش می‌رسد و عمر طولانی می‌شود. در حالی‌که در آخرزمان، مردم بی‌صبرند؛ تنوع زیادتر، فکرها پیچیده‌تر و قلب‌ها وابسته‌تر شده، خون‌رسانی به مغز مختل و عمرها کوتاه شده و علت اکثر مرگ‌ها نامشخص و بدون هیچ علائم حقیقی مرگ است. زیرا علامت حقیقی مرگ یا همان فساد ماده، پیری است. پیری یعنی نفس به تدریج رو به تجرد رفته و با اجل مسمی[12] از بدن مادی جدا می‌شود؛ یعنی به‌تدریج چشم، گوش، پا و... از کار می‌افتند. [13] اما امروز جوان‌ها با بیماری‌های عجیب و غریب و غدد سرطانی یا با سکتۀ قلبی و مغزی می‌میرند. چون نه فکر سالم است، نه قلب. نه تغذیه‌ها سالم است و نه دل‌بستگی‌ها. درمان این بیماری‌ها هم امروز نسبی است.

هرچقدر معرفت ما به حضور عوامل غیبی و عالم ملکوت بیشتر شود دلمان آرام‌تر شده و مرگمان از این نوع مرگ‌های عجیب و غریب نیست. عمرهای کوتاه و مرض‌های عجیب که سلمان با شنیدن آن‌ها از کلام رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) تعجب می‌کرد و می‌گفت: یا رسول‌الله شدنی است؟! و حضرت می‌فرمودند بله.

در سال‌های اخیر محققان به این نتیجه رسیدند که قلب مانند مغز انسان، سیستم منحصر به فرد و مدیریت کامل مخصوص به خودش را دارد که البته بدون ارتباط با مغز نیست و هویتش وابسته به آن است. یعنی قلب خودش یک مغز کوچک است که به آن سیستم اعصاب داخل قلب(ICN) یا مغزِ کوچک قلب می‌گویند. قلب با کمک مغزِ قلب، می‌تواند عملکردهایی نظیر یادگیری، یادآوری و تصمیم‌گیری را جدا از قشر مخ که مر‌تبه‌ای از مغز است انجام دهد. پس قلب خودش یک مغز منحصر به فرد دارد که البته آن هم با مغز مرتبط است و هستی و بقایش به قوۀ اعصاب بدن است.

در بدن مادی مغز فرمانده و قلب سرلشگر است و تمام اعضا و قوا لشگر او هستند. هر نوع ادراک، آگاهی و پرورش اطلاعات در بدن از مغز است و قلب این آگاهی را پاسخ داده و تعین می‌دهد. یعنی ناخن‌، انگشت، بند انگشت، دست، بازو، گردن و سر ما، همه و همه حیاتشان را از خونی که قلب جاری می‌کند می‌گیرند. قلب نیز به شرطی می‌تواند آگاهی‌های مغز را تعین دهد که از خودش هویتی نداشته باشد و با دستور و فرماندهی مغز حیات را در کلیه، سیاهرگ، سرخرگ، مویرگ و... جاری کند. اگر قلب هنگام دستور مغز برای خون‌رسانی، برای خودش هویت قایل شود و به خودش نگاه کند؛ مثلاً بگوید خسته‌‌ام یا ذره‌ای خون را برای خودش نگه دارد یا بگوید یک دقیقه‌ صبر کن بخوابم و بیدار شوم، خون‌رسانی مختل می‌شود.

در کل عالم[14] هم فرمانده عقل است. تمام اسمای الهی که عین معلوم‌، آگاهی و عین فعلیت هستند اما ظهور ندارند، ایجادشان به عقل است. همچنین همۀ آنچه در هستی ظهور دارد، بود و بقایش به عقل است. پس تنها عقل است که در هستی فرماندهی کرده و حیات می‌دهد و تنها قلب است که حیات را جاری می‌کند.[15] یعنی عقل، تمام آگاهی‌های خودش را در قوای نفس به قلب می‌دهد. به این ترتیب که نفس اسما را از عقل می‌گیرد و در قلب به تعین می‌کشاند. مثلاً عقل دستور می‌دهد که قلب اینجا نباتی یا حیوان یا خیال و... و باید این کار را انجام دهی. قلب به عنوان سرلشگر حافظ بیت‌المال و خزینۀ الهی عقل است[16]، و زمانی می‌تواند به‌لحاظ عقل هویت‌ساز باشد که در ایجاد، ابقا و حفظ نظام هستی، خود و هویتش را نبیند. [17] چنانچه برای حفظ نظام هستی، وجود حجت‌ الهی به عنوان عقل و قلب هستی لازم است.[18]

اگر قلب هستی یعنی حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در مقابل عقل کل یعنی حضرت علی(علیه‌السلام) خود را می‌دید که مثلاً دختر پیغمبرم و فلان جایگاه را دارم و در کار عقل دخالت می‌کرد چه می‌شد؟ زمانی‌که بعد از رحلت پدر، مولا را دست بسته در مسجد دید،‌ اگر به کلام ایشان عمل نمی‌کرد و مردم را نفرین می‌کرد[19] چه می‌شد؟ او خود را کنیز عقل[20] می‌داند، در حالی‌که قلب کل هستی است و خودش بر عالم، ولایت دارد. ایشان می‌داند حیات را عقل جاری می‌کند و اگر قلب خودش را ببیند این حیات در جریانش نظام احسن نمی‌شود. اما اگر از خود هویتی نداشته باشد، هویت‌ساز می‌شود. حسن و حسین و زینب(سلام‌الله‌علیهم) ساز و نهایتاً "بقیةالله" ساز می‌شود. بنابراین قلب، مرزِ جریان عشق شده و همه دور محور آن می‌گردند و با او معرفی می‌شوند؛ آن‌چنان‌که خداوند در معرفی‌ اهل کسا می‌فرماید: "هُم فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها"[21]. و این‌چنین می‌شود که عقل کل بدون قلب دست بسته می‌شود و علی(علیه‌السلام) بعد از فاطمه(سلام‌الله‌علیها)، خانه نشین شده و نمی‌تواند حیات را جاری و ساری کند.

بعد از مادر، زینب(سلام‌الله‌علیها) در جریان کربلا هویت‌ساز می‌شود تا حقیقت عاشورا در نطفه خفه نشود. و در جریان ولایت‌عهدی امام رضا(علیه‌السلام)، قلبی دیگر به نام معصومه(سلام‌الله‌علیها)، منشور عقل کل می‌شود.

 


[1]- اشاره به آیۀ 17 سورۀ رعد: "أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا" از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازۀ خويش جارى شد، و آب روان كف بر سر آورد. "ماء" همان جریان عقل، ولایت و وجود منبسط است که همه یکی هستند. و وقتی سریان و جریان یافت به همه چیز در مسیرش تعین می‌دهد که به آن قلب می‌گویند.

[2]- بخشی از مغز که قابلیت‌های تفکر و استدلال دارد. خون‌رسانی قلب می‌تواند بر حافظۀ فعال، مراکز توجه و پردازش‌های مغزی و کارکردهای شناختی اثر بگذارد.

[3]- Circle of willis .

[4]- نوسانات قلب از طریق مغز می‌تواند سایر سیستم‌های فیزیولوژیکی دارای ارتعاش نزدیک با ارتعاشات قلبی را با خود هماهنگ ‌کند.

[5]- ریتم‌های آلفای مغز، درحالت آرامش سبب تجسم فکری بسیار خلاق می‌شود. هم‌سوبودن ریتم آلفای مغز با ضربان قلب (حالت رزونانس) سبب ادراک عشق حقیقی می‌شود. در این حالت مغز و قلب درحقیقت واحد خود به‌هم متصل می‌شوند و ضربانشان یکی است.

[6]- من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص 209: "وَ قَالَ الصَّادِقُ ع أَقْرَبُ مَا يَكُونَ الْعَبْدُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ".

[7]- پایانه‌های عصبی منتهی به قلب با ترشح نوروهورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی مثل نورآدرنالین علاوه بر جسم انسان بر حالات روانی هم تأثیر می‌گذارند و باعث رفع یا ایجاد ناراحتی، افسردگی و بیماری‌های اعصاب و روان می‌شوند.

[8]- برای تشخیص انواع بیماری‌ها از اسکن مغز و قلب استفاده می‌کنند تا سلامتی هر دو را چک کنند.

[9]- اکثر معلولیتها ناشی از عدم مراقبتهای مادر است. البته پدر هم نباید شرایطی برای مادر ایجاد کند که عصبانی شود یا غذای حرام بخورد.

[10]- نفس حادثی است که اصلش نور است، از عقل ظهور پیدا کرده و از آن میگیرد و به قلب میدهد.

[11]- "إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ"؛ همانا انسان در زیان کاری بزرگی است. مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایی سفارش کرده‌اند.

[12]- اجل مسمی مقدار حرکت ماده متناسب با عالم ناسوت است.

[13]- پیری سنین هشتاد، نود و صد سال نیست بلکه بالای صدوپنجاه سال است که آرام‌آرام عوامل مرگ نمایان می‌شود.

[14]- عالَم، به معنای آگاهی محض است. به فرمایش علامه حسن‌زادۀ آملی، عالم یعنی علم انباشته شده روی هم.

[15]- ادراک در هر مرتبه‌ و مظهری وابسته به قدرت ادراکی و عقل انسان است. حیات مال عقل و جریان حیات مال قلب است. واسطۀ هر دو نیز نفس است؛ یعنی نفس آگاهی و حیات را از عقل می‌گیرد و در قلب تعین داده و جاری می‌شود.

[16]- سورۀ حجر، آیۀ 15 : "وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ"؛ هر چه هست خزاين آن نزد ماست و ما جز به اندازه‌اى معين آن را فرو نمى‌فرستيم.

[17]- اگر قلب خود و هویتش راببیند فضولی، کم و زیادی، حسادت، سوءظن و بالا و پایین می‌آید. زیرا قلب به دلیل داشتن دو وجه، استعداد فضولی دارد و نگاهش به عالم ماده نیز هست. اما عقل یک وجه دارد و در اقبال و ادبار کاملاً مطیع است.

[18]- أسرار آل محمد(عليهم‌السلام)، ترجمه كتاب سليم، ص 394: "لولا حجة لساخت الارض باهلها"

[19]- تاریخ نشان می‌دهد حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) نه تنها در مقابل پیغمبر که ولی، امام، نبی و رسول بود بلکه بعد از ایشان در مقابل حضرت علی(علیه‌السلام) هویتی از خود نداشتند. ایشان زمانی که خواستند مردم مدینه را نفرین کنند، عالم در وحدتش به لرزه افتاد. مولا به سلمان فرمود به فاطمه بگو نفرین نکند. وقتی سلمان کلام مولا را گفتند، از فکر حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) چیزی خطور نکرد.

[20]- "أنا أمتک یا علی".

[21]- "اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"؛ بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه(س) و پدر بزرگوارش و همسر گرامی‌اش و فرزندان عزیزش و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. سرّ مستودع و امانتی که به فاطمه(سلام‌الله‌علیها) سپرده شده عقل، وجود و حیات در سریانش است.

 



نظرات کاربران

//