حقیقت کظم غیظ
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 127، 7 ذیالحجه 1442) به تبیین موضوع حقیقت کظم غیظ میپردازیم.
در تبیین حدیث امامکاظم(علیهالسلام) به هشام، با فیضگیری از انوار هفتمین اختر تابناک انوار ولایت، که زیباترین تجلیاش کظم غیظ بود، رسیدیم به مشهد هفتم از شرح ملاصدرا. به این مناسبت، بحث کوتاهی دربارۀ کظم غیظ مطرح مینماییم.
در نگاه خیلی سطحی، کظم غیظ، این است که وقتی شرایط، مطابق با امیال مادی و خواستههای حیوانی ما نبود خود را نگه داریم و سعی کنیم عکسالعمل بدی نداشته باشیم. اما اگر در زندگی ائمۀ اطهار دقت کنیم، چیز دیگری میبینیم.
در سیرۀ امام علی(علیهالسلام) میبینیم که در زمان خلفای سهگانه، استخوان درگلو و خار در چشمشان بود، اما تا وقتی از ایشان سؤال نمیشد، تذکری نمیدادند. امامحسین(علیهالسلام) همین طور عمل کردند تا جایی که خود و یارانشان به شهادت رسیدند ولی قیام نکردند. چرا که بنا به روایات، قیام مختص امام مهدی(عجلاللهفرجه) است. در خطبههایشان هم دعوت به وحدت بود، نه بیان بدیهای مخالفین و صرفاً روشنگری امت بود. اکثر منحرفینِ عرفانی، کلامی و فلسفی در زمان امام صادق(علیهالسلام) و امام باقر(علیهالسلام) بودند. ایشان بدون اینکه خودشان تأثیر بگیرند، جریان روند حقیقت را آن هم در کل، باز کردند. حقیقت کظم غیظ در سیرۀ اهلبیت(علیهمالسلام) این است.
درحالیکه ما بهعنوان شیعیانِ ائمه، روش کاملاً مخالف ایشان را در پیش گرفتیم و به اسم امر به معروف با تنگی درون که با خودخواهی و خودبینی همراه است، پیوسته به دیگران تذکر میدهیم؛ غافل از اینکه امر به معروف فقط زمانی است که دیگران با دیدن وسعت و گستردگی وجود کسی، به سوی او میآیند و معروف را در او مییابند! کظم غیظ آن است که در مقابل اشتباهات دیگران، استخوان در گلو و خار درچشم بمانی و در عین اینکه از بدیها تأثیر نمیگیری، بهگونهای عمل کنی که افراد را از خوبیها بیزار ننمایی.
آنچه اکنون در جامعۀ شیعۀ ما اتفاق میافتد، بیان بدیها و اشتباهات دیگرانی است که در یک مسئلهای با ما اختلاف دارند، به نام امر به معروف و نهی از منکر، و این درحالی است که در بسیاری اعتقادات با هم اشتراک داریم و با دیدن همین اشتراکات میتوانیم وحدت را بر جامعه حاکم نماییم.
از قبیل همین امر به معروف است تذکراتی که والدین و بزرگترها به جوانان میدهند و فکر میکنند میتوان جوان امروز را با امر و نهی زبانی، در مسیر درست قرار داد، غافل از آنکه امروز تربیت، روشهای عقلانی را میطلبد که از ظاهر عبور کرده، با درون انسان ارتباط برقرار نماید و این امر شدنی نیست مگر اینکه مدعیان تربیت، خودشان از سطح دین عبور کرده، با ارتباط با بطن دین، از تنگی درآمده، به وسعت هستی گسترش یابند!
پس جای کظم غیظ، بالاتر از نادیدهگرفتن رفتارهای فردی و جزئی اطرافیان ماست که برایمان ناخوشایند است، آنجاست که وقتی درمقابل کسانی قرار میگیریم که به ظاهر اختلافات زیادی با آنها داریم، به جای اینکه به خود حق داده، برای به کرسی نشاندن حرف یا اعتقاد خود، او را بکوبیم و از صحنه خارج کنیم، به دنبال پیداکردن مشترکات بگردیم برای اینکه در سایۀ این مشترکات، بتوانیم دین جهانی اسلام را به جهان عرضه نماییم.
امروز برای عرضۀ دین به جهان، لازم است بطن دین و قرآن را به دنیا نشان دهیم، زیرا ظاهر دین و قرآن به خاطر عملکرد اشتباه دینداران ظاهرگرا، نمیتواند پاسخگوی شبهات جهان امروز باشد. پس فقه و فلسفه و عرفان باید پویا شود تا برای همۀ دنیا حرف برای گفتن داشته باشد و گوش جوانان مشتاق شنیدنش باشد.
دینداری حقیقی، عقلانی است. در اصول دین که به هیچ وجه تقلید جایز نیست و هرکس خودش باید اهل تحقیق باشد. حتی در انجام فروع دین هم باید مرجعی که انسان میخواهد از او تقلید کند را ابتدا با تحقیق بشناسد. پس تقلید در فروع هم براساس عقل است.
امور اخروی امور تقلیدی نیستند که انسان بتواند با انجام افعال عبادی زیاد، میزان خود را در قیامت سنگین نماید. عمل صالح، صورت ظاهری عبادات نیست که انسان صرف اینکه مثلاً نماز را برطبق فتوای مرجعش خواند، بگوید نماز من عمل صالح است. مرجع تقلید چگونگی صحیح بودن نماز را به انسان نشان میدهد، نه قبول شدن آن را! عملی مقبول درگاه الهی میشود که صالح باشد. عمل صالح عملی است که با معرفت همراه است و در نفس انسان اثر میگذارد.
بیعقلی و قساوت قلب
ادامۀ حدیث عقل را از شرح ملاصدرا پی میگیریم.
در فراز هفتم حدیث، امامکاظم(علیهالسلام) این آیۀ قرآن را بیان میفرماید: "إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ"[1]؛ و هنگامی که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!» میگویند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی مینماییم.» آیا اگر پدران آنها، چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروی خواهند کرد)؟!
منظور از عبارت "لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً" کسانی هستند که معقولات را درک نمیکنند. معقولات عبارتاند از علوم عقلی و معارف یقینی که شناخت خدا و صفات و افعال او و شناخت کتابها و رسولان او و روز قیامت است.
حدیث مذکور با آیۀ بعد، ادامه مییابد که خداوند میفرماید: "وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ"[2]؛ مَثَل (تو در دعوت) کافران، بسان کسی است که (گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر) صدا میزند؛ ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمیشنوند؛ (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درک نمیکنند. این کافران، در واقع) کر و لال و نابینا هستند؛ از این رو چیزی نمیفهمند!
خداوند در این آیه، کسانی که تعقل نمیکنند را مثل آن گوسفندی میداند که وقتی او را با صدایی، نهیب میزنند، فقط صدا و آوایی را میشنود بدون آنکه مفهوم آن را درک کند.
در این آیۀ شریفه گویا خداوند میفرماید ای پیامبر وقتی تو مردم را به آنچه خدا نازل کره دعوت میکنی، منظور تو را درک نمیکنند؛ تو آنها را به عقل دعوت میکنی و آنها بر تقلید خود اصرار دارند! مثل اینکه خداوند به انسان میفرماید نماز را اقامه کن و مفهوم آن این است که نماز را بشناس و با اقامۀ نماز اثرش را در درونت درک کن، ولی آنچه انسانِ بدون تعقل، درک میکند فقط این است که ظاهر نماز را بهجا آورد.
خداوند با آوردن این مثال در آیۀ شریفه، نهایت بازدارندگی را درمقابل انتخاب تقلید و عدم اهتمام به تحصیل معرفت و بصیرت ایجاد نموده است. عبارت "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ" در انتهای آیه را بهتر است بیان یک حقیقت بدانیم، زیرا کلام خدا تشبیه و مجاز نیست. منظور از کر و لال و کور، نداشتن گوش و زبان و چشم مادی نیست، بلکه این اعضا و قوا را در بدن مادی دارند، آنچه ندارند، گوش و زبان و چشم ملکوتی است که با آنها با معقولات ارتباط برقرار نمایند.
نفس انسان همان طور که در عالم ماده، بدن مادی دارد که دارای اعضای مختلف است، در برزخ، بدن لطیف برزخی دارد که گوش و چشم و زبانی در رتبۀ لطیفتر دارد و در قیامت هم بدن برتر اخروی دارد که اعضایش هم تیزتر و لطیفتر از عالم برزخ است. پس انسان گوشِ عقلی دارد که غیر از گوش حسی است و با آن معقولات را میشنود و آنها را درک میکند و چشم عقلی دارد که غیر از این چشم ظاهری است و با آن معقولات را میبیند؛ دیدنی که واضحتر و روشنتر از دیدن محسوسات است.
به بیان خداوند در قرآن، قلبها هم بینایی دارند که غیر از بینایی ظاهری است: "فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ"[3] و در آیۀ دیگر به دیدن ملکوت اشاره کرده، میفرماید: "نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"[4]. در آیات و روایات، موارد بسیاری وجود دارد که به دیدن و شنیدن معقولات با گوش و چشمی غیر از اعضای ظاهری انسان، اشاره دارد؛ اما خیلی کم هستند کسانی که معقولات را درک کنند و حق را با عقل و در قلب بشناسند، نه به تقلید از گذشتگان و... .
با این نگاه، چگونه میتوانیم فرزندانمان را به عبادات ترغیب کنیم؟ برای هدایت فرزندان هم راه درست این است که با عشق و محبت، خدا را به آنها بشناسانیم و به جای اینکه به ظاهر عبادات به تقلید از خودمان دعوتشان کنیم، زیبایی درک دیدنیها و شنیدنیهای معقول را به آنها بچشانیم که در اینصورت، عاشقانه ظاهر عبادات را هم میپذیرند و هرگز با دیدن اشتباهات دینداران ظاهری از دین گریزان نمیشوند.
این بینش در مواجهه با مشکلات دیگران هم بسیار راهگشاست، زیرا در هر موقعیتی که انسان با دردها و ناراحتیهای دیگران برخورد میکند، به دنبال راه عقلانی میگردد، که زمینه را برای رفع و درمان آن درد فراهم نماید. نه اینکه با یک برخورد از روی احساسات، زمینۀ بروز مشکلات دیگر را نیز به وجود آورد. یکی از این موارد انفاقهای احساسی هستند که نهتنها مشکلی را برطرف نمیکنند، بلکه موجب بروز مشکلات متعدد دیگری چه برای انفاق کننده و چه فرد نیازمند، میشوند.
در ادامۀ حدیث، امامکاظم(علیهالسلام) به آیۀ دیگری اشاره میکنند که میفرماید: "وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لَا يَعْقِلُونَ"[5]؛ گروهی از آنان، به سوی تو گوش فرامیدهند (امّا گویی هیچ نمیشنوند و کرند)! آیا تو میتوانی سخن خود را به گوش کران برسانی، هر چند نفهمند؟!
گروهی از کفار قلبشان به حدی از قساوت رسیده، با اینکه گوش ظاهریشان میشنود، ولی مفهوم و معنی کلام را درک نمینمایند. خداوند به رسول خود میفرماید که برای این گروه هر تلاشی انجام دهی فایده ندارد. اینها مثل بیماری هستند که دنبال درمان خود نیست. هرقدر پزشک بخواهد درمانشان کند، فایده ندارد؛ چون خودشان نمیخواهند. پس کسی که عقلش کار نمیکند؛ هرگز نمیتواند از قرآن حقایق عقلی را بگیرد و بفهمد.
[1]- سورۀ بقره، آیۀ 170.
[2]- سورۀ بقره، آیۀ 171.
[3]- سورۀ حج، آیۀ 46.
[4]- سورۀ انعام، آیۀ 75.
[5]- سورۀ یونس، آیۀ 42.
نظرات کاربران