شناخت اسم مُضمر (هو)
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 102، 4 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع شناخت اسم مضمر (هو) میپردازیم.
در شرح جناب ملاصدرا از حدیث هشام، کاملترین راه معرفت حقتعالی، شهود قلبی تحت عنوان عشق معرفی شده است. همان راهی که در دعای صباح اینگونه بیان شده است: "يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه"[1] ملاصدرا در تبیین این حقیقت، (پیبردن به ذات از ذات) میفرماید: بدان که اسماء بر دو قسماند؛ مظهرات و مضمرات. مظهرات آن اسمائی هستند که بر ماهیات دلالت میکنند؛ ماهیات کلیه مثل«انسان» و «فرس» و ماهیات جزئیه مثل «زید» و «عمرو». مضمرات اسمائی هستند که بر وجودات، یعنی هویات شخصیه دلالت میکنند. مثل وجود که نیاز به تعریف ندارد و تعین و تشخصش به ذات است.[2]
اسماء مظهرات، آشکار هستند و اسماء مضمرات پنهاناند. این دو قسم اسماء از هم جدا نیستند، و اسماء الهی تفکیک شدنی نیستند: "إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ"[3] اما این حقیقت واحد در مراتب مختلف شناخته میشود. برای روشن شدن این دو قسم، مثال میزنیم. انسان دارای اعضا و جوارحی است که به منزلۀ اسماء مظهرات هستند؛ چشم انسان بر قوۀ بینایی دلالت میکند و آشکار و ظاهر است. در همین مثال، نفس انسان مثال مضمرات است که پنهان و مخفی است. نفس، هویت شخصیه انسان است که اگر همۀ اعضا هم از او گرفته شوند، مثلاً کور شود یا دستوپایش بشکند، این هویت، گم نمیشود و با اینکه پنهان است اما همواره با اوست.
لفظی که بر وجود دلالت میکند، منحصر است در متکلم، مخاطب و غایب و همان است که با لفظ «من»، «تو» و «او» به آن اشاره میکنیم. وقتی میگوییم «من» ماهیات انسان، کنار میرود و منظور همان ذات پنهان انسان است که ماهیات، ظهورات این ذات هستند[4]. لفظ «من» به من نزدیکتر است و بعد از آن لفظ «تو» و بعد «او». انسان حقیقت این الفاظ را با ذات خود مییابد، نه با جلوات و مظاهر آنها، و این همان معنای مضمر است. وقتی گفته میشود «من»، ذات انسان بدون جلواتی مثل عقل یا خیال، درک میشود. شیعه معتقد است؛ وجود انسان بر جلواتش مقدم است؛ پس انسان چون هست، میاندیشد؛ به خلاف کسی که میگوید من میاندیشم پس هستم!
اوج معرفت انسان نسبت به اسماء مضمرات که ک هویت ساری و جاری است، این است که: "لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ"[5]. و اوج این معرفت، شهود این مطلب است که: "هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ"[6]. و در این شهود، انسان به حیرت میرسد که همان ادراک عجز از ادراک آن حقیقت است.
شناخت هر شیئی به خودش کاملتر از شناخت او به دیگری است. پس عرفان تام «الله» فقط از آنِ خود «الله» است و همانطور که گفته شد نزدیکترین ضمیر به ذات، «أنا» است و خداوند با ضمیر «أنا» به ذات خود اشاره میفرماید و دیگران این شناخت را به او ندارند. میماند دو ضمیر دیگر، شناخت با ضمیر «أنت» برای کسانی است که در مقام مکاشفات و مشاهدات حضور دارند و فانی از حظوظ بشری شدند. مانند حضرت یونس(علیهالسلام) وقتی از ظلمات عالم حدوث فانی شد و به شهود رسید و عرضه داشت: "وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ"[7] و این جریان حضرت یونس(علیهالسلام) نشان میدهد که برای رسیدن به مقام شهود، راهی جز فانی شدن از همۀ ماسوا نیست![8]
عمری ذکر یونسیه را در سجده خواندیم و گمان کردیم که منظور از "الظُّلُماتِ" در این آیۀ شریفه، تاریکی گناهان است و از آن طلب رهایی کردیم، درحالیکه منظور تاریکی اسماء مُظهرات است که تا دربند آنها باشیم نمیتوانیم اسم مُضمر را به شهود بنشینیم. و این را در خلوت با خود میتوانیم درک کنیم. چراکه وقتی در خلوت با خودمان صحبت میکنیم، هیچگاه اعضا و جوارح خود را مورد خطاب قرار نمیدهیم و این عین صحبت کردن با خداست، زیرا خدای ما همان حصۀ وجودی ماست.
در این خلوت انسان به این شناخت میرسد که «او» اعضا و قوا و خیال نیست، ماده و مکان و زمان نیست، یک حقیقتی است که از تعریف آن هم عاجز است، و فقط او را مییابد: "إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ"[9]؛ و هنگامى كه بندگان من، از تو در باره من سؤال كنند، (بگو:) من نزديكم! دعاى دعا كننده را، هنگامى كه مرا مىخواند، پاسخ مىگويم! پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند، تا راه يابند (و به مقصد برسند)!
شناخت خدا وقتی از طریق مظاهر او باشد، دچار پیرایهها میشود و انسان را از او غافل میکند، مثل عاشقی که توجه به جلوات معشوق او را از معشوق دور میکند؛ گاهی در چشم و ابروی معشوق میماند و گاهی در مو و بوی او، و این توجه به جلوات، او را از رسیدن به معشوق بازمیدارد! از همین رو جناب ملاصدرا اشرف اسماء را برای خدا، «هو» میداند که به همۀ اسماء دلالت میکند.[10]
رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) در بیان این توجه به او و ادراک عجز از شناخت او، عرضه میدارد: "لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْك أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ"[11] و این دیدگاه، بیان دیگری است از وحدت شخصیه؛ واحدی که در تمام مراتب واحد است. با این توضیح که در سیر نزول با تمام مراتب هست ولی در سیر صعود، اگر انسان بخواهد به شهود او بنشیند باید از تمام مراتب بگذرد. گاهی عاشق ثنای معشوق را در تکتک اعضایش میکند؛ مثلاً چشموابرو و قدوبالای او را ثنا میکند[12]؛ اما یک وقت عاشق، فارغ از جلوات، خودِ معشوق را میبیند و اینجاست که از ثنای او عاجز است[13]. هردوی اینها راههای شناخت خداست؛ اما راه اول ناقص و خطرناک است و ایستگاههای متعددی دارد که ممکن است انسان در هریک از این ایستگاهها بماند و به مطلوب خود نرسد.
جناب علامه جیلی در این زمینه میفرمایند: «بدان که ذات، عبارت از وجود مطلق به سقوط همۀ اعتبارات و اضافات و وجوه است. نه بدان معنی که این اعتبارات و اضافات خارج از وجود مطلق باشند، بلکه به این معنا که همه بر آن عبارات با مجموعۀ وجود مطلق هستند. پس اینها از همان وجودند نه به خودشان و نه به اعتبارشان؛ بلکه اینها عین همان موجود مطلق هستند و آن موجود مطلق، همان ذات سادهای است که نه ظهوری در او برای اسمی و رسمی و نسبتی و اضافه است نه چیزی غیر از اینها.»[14] اسم برای مسما هم یک اعتبار است و ظاهر است برای باطنی که همان حقیقت است و اسم هم نشانۀ اوست.
«هرگاه از این امور مذکور ظهوری پیدا کند به همان مظهر نسبت داده میشوند نه به ذات صرف و ساده»[15] حالا اگر انسان از طریق مظهر خدا، خدا را بپرستد، آیا واقعاً خدا را پرستیده؟ جواب این است که خیر، مظهر را پرستش کرده و به همان مظهر هم میرسد: "الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ"[16] «چه، اینکه ذات در مقام خودش به حکم بقای خود شامل همۀ کلیات و جزئیات و نسب و اضافات میشود، بلکه به حکم اضمحلال همۀ آن امور تحت سلطان احدیت و یگانگی ذات است. هرگاه وصفی و اسمی یا نعتی اعتبار شود به حکم محل شهود آن، معتبر است نه برای ذات. به همین دلیل گفتیم ذات، همان وجود مطلق است و وجود قدیم و وجود واجب نگفتیم تا این تقیید لازم نیاید. و إلا روشن است که مراد به ذات در این مقام از بحث، همان ذات وجود قدیم است.»[17]
تفاوت این دو نگاه را میتوان با یک مثال بیان کرد. در هنگام روز، وقتی خورشید همهجا را روشن کرده، اگر شمعی را که روشن کردهایم خاموش شود، نگران نمیشویم، زیرا منبع نور در حال تابیدن است و از خاموش شدن یک شمع چیزی از روشنایی کم نمیشود. اما اگر در شب تاریک، شمعی که تنها منبع روشنایی ماست، خاموش شود، چه حالی میشویم؟ اولی، مثال نگاهی است که با برهان «لمّی» خدا را شناخته و از رفتن جلوات او، نگران نیست؛ زیرا میداند: "لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا"[18] و "هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ"[19]. اما دومی مثال نگاهی است که اصالت را به مظاهر داده و از طریق جلوات و مظاهر، خدا را میشناسد. در این نگاه، انسان با از دست رفتن مظاهر حق، نگران میشود و همواره در پی نگه داشتن آنهاست.
[1]- مفاتیحالجنان، دعای صباح : اى خدايى كه هستیاش دليل هستى اوست.
[2]- صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص263.
[3]- سورۀ بقره، آیۀ 163 : "وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ"؛ و خداى شما، خداوند يگانهاى است، كه غير از او معبودى نيست! اوست بخشنده و مهربان(و داراى رحمت عام و خاصّ)!
[4]- صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص264.
[5]- سورۀ انعام، آیۀ 103 : چشمها او را نمىبينند؛ ولى او همه چشمها را مىبيند.
[6]- سورۀ حدید، آیۀ 4 : و هر جا باشيد او با شما است.
[7]- سورۀ انبیاء، آیۀ 87.
[8]- صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص265.
[9]- سورۀ بقره، آیۀ 186.
[10]- صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص265.
[11]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج68، ص23 : من ثنا و ستايش تو را احصا نمىكنم! تو هستى همانطور كه ثنا و ستايش بر خودت را احصا مىكنى!
[12]- همان برهان «إنّی» یا شناخت خدا از طریق مظاهر است.
[13]- برهان «لمّی» یا شناخت خدا از طریق شهود که قابل تعریف نیست.
[14]- انسان کامل، عبدالکریم جیلی، ص157.
[15]- انسان کامل، عبدالکریم جیلی، ص157.
[16]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص126.
[17]- انسان کامل، عبدالکریم جیلی، ص157-158.
[18]- سورۀ توبه، آیۀ 40 : غم مخور، خدا با ماست!
[19]- سورۀ حدید، آیۀ 4 : و هر جا باشيد او با شما است.
نظرات کاربران