عشق عامل حیات انسانی
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 87، 27 رمضان 1442) به تبیین موضوع عشق عامل حیات انسانی میپردازیم.
قلب با ادراک آنچه از عقل، از طریق نفس دریافت میکند، عینیت پیدا میکند؛ یعنی عین همان چیزی میشود که از لشکر عقل یا لشکر جهل ادراک مینماید. لشکر عقل و لشکر جهل همان فجور و تقوایی هستند که نفس به آن مُلهم شده است: "وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها"[1]. این عینیت قلب، معاد نفس است. نفس از مبدأش که عقل است، شروع میشود و به قلب میرسد که معادش است. اینکه چه نوع ادراکاتی وارد قلب میشود، در اختیار نفس است؛ یعنی نفس است که با ادراکات خودش، به قلب تعین مریض میدهد یا سلیم!
در عین حال که بینش به عقل استناد داده میشود، در عین حال از آنِ نفس است. نفس با اینکه جنسش آگاهی نیست از سنخ آگاهی است و بینشی را که از عقل گرفته در خیال، در ذهن و در قلب تعین میدهد. این تعین در خیال، حیوانی، در ذهن شیطانی و در عقل، روحانی است.
نفس، وقتی در خیال بماند، مدرکاتش حیوانی است؛ پس تعین حیوانی دارد: "أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"[2]. صاحب چنین نفسی حیوان نیست؛ بلکه انسانِ حیوانی است که از حیوان بدتر است.
همین طور وقتی نفس در رتبۀ ذهن بماند، مدرکاتش شیطانی است. پس تعین او میشود انسانِ شیطانی: "مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ"[3]. یعنی شیطنت با او متحد میشود و افکار شیطانی عینیت نفس میگردد.
اما عینیت نفس، وقتی به عالم عقل وارد میشود ربانی و روحانی است. وقتی انسان از مرتبۀ خیال و ذهن بالاتر آمد و به محاذات عقل مستفاد رسید و امام وجودش، یعنی انسان کامل را به شهود نشست، محبت او را در جان خود درک میکند. محبت انسان کامل نجاتبخش انسان است؛ چنان که فرمودهاند: "فَيَقُولُ اللَّهُ يَا أَحِبَّائِي ارْجِعُوا وَ انْظُرُوا مَنْ أَحَبَّكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ أَطْعَمَكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ كَسَاكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ سَقَاكُمْ شَرْبَةً فِي حُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ رَدَّ عَنْكُمْ غَيْبَةً فِي حُبِّ فَاطِمَةَ خُذُوا بِيَدِهِ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّة"[4]؛ خدا مىفرمايد: پس بازگرديد و هر كسى را كه شما را براى دوستى فاطمه دوست مىداشته و هر كسى را كه براى محبت فاطمه شما را اطعام كرده و يا پوشانيده و يا جرعهاى آب به شما داده و يا در غياب شما از شما دفاع و حمايت كرده، دست آنان را بگيريد و داخل بهشت نماييد.
در این مرتبه که انسان به محاذات عقل مستفاد رسیده، اگرچه به جایی رسیده که دربارهاش فرمودهاند: "إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا"[5]؛ لیکن جلال و جمال الهی برایش یکسان است؛ زیرا تأثیر سازندگی هر دو را بر خود میبیند. همانقدر از جلال لذت میبرد که از جمال! در مسیر سلوک، کسی که به این مرحله رسیده، نمیتواند انتظار داشته باشد که دیگر از اسم جلال الهی خبری نباشد و مدام غرق جمال الهی باشد؛ بلکه پیوسته برای برداشتن حجابها، جلال لازم است. البته در این رتبه، دیگر حجاب ظلمانی در کار نیست و جلال برای رفع حجب نورانی است. همین که شخص، دنبال آن سعادتی است که خودش تشخیص میدهد، این یک حجاب است و ربوبیت آن را برنمیتابد.
آیات ابتدایی سورۀ مدثر به یکی از بالاترین جلالهای پروردگار اشاره دارد. رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بعد از تحمل آن عظمت وصف ناشدنی که گرفتن وحی است، اجازۀ استراحت ندارد و به او امر میشود: "وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ"[6]؛ و لباست را پاك كن و از پليدى دورى كن. این جلال الهی برای رسیدن به مراتب بالاتر است: "إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً"[7]؛ چرا كه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.
چگونه است که خداوند با حبیب خود اینگونه برخورد میکند؛ ولی ما انتظار داریم با رسیدن به درجاتی از کمال در رتبۀ خودمان، دیگر جلال از ما دور شود و فقط در دامن لطف و مهر او به دور از هرگونه قهر و عتاب، به بندگی خود بنازیم؟! اگر کمالی هست از آنِ ما نیست. میگوییم امام زمان(عجلاللهفرجه) بیاید برای اینکه ما جزء یارانش باشیم، درحالیکه امام خود را برای خدا میخواهد و میآید که معبود را نشان دهد و نه خود را! افتخار ما شیعیان این است که ائمۀ ما به بندگی خدا افتخار میکردند و در رأس همۀ آنها پیامبر گرامی(صلیاللهعلیهوآله) است که میفرماید: "الْفَقْرُ فَخْرِي"[8].
جلال الهی برای آن است که قلب انسان با عبور از منازل و مراتب مختلف کمال، قدم در مرحلۀ شهود بگذارد که تنها در یاد "الله" است: "أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[9]. حضرات معصومین(علیهمالسلام) انسان را به خود نمیخوانند؛ بلکه به یاد خدا دعوت میکنند که درنهایتِ کمال، او را به وسعت قلب و قوت عقل میرساند. حضرت علی(علیهالسلام) فرمودند: "مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَحْيَا اللَّهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّهُ"[10]؛هر كه خداى سبحان را ياد كند، خدا دل او را زنده گرداند و خرد و عقل او را نورانى و روشن میکند.
جلال خدا در مواقع مختلف، عشق بینهایت رب را به انسان نشان میدهد؛ زیرا او طلب واقعی قلب انسان را مشاهده میکند و با این جلالها مسیر رسیدن به مطلوب جان را برایش فراهم میکند و تنها عاشق است که میتواند از این بلاها به سلامت عبور کند. عقل هم بدون عشق از ادراک اولیّات امور اخروی عاجز است. پس خدا عقل را آفریده که عشق را ظهور دهد: "يا أحمد! لَو لاك لَما خَلَقتُ الأفلاك وَ لَو لا عَليّ لَما خَلَقتكَ وَ لَو لا فاطِمَة لَما خَلَقتُكُما"[11]. هرچند این سه حقیقت در وحدتشان، یک نور هستند و هر سه هم عقل هستند، هم نفس و هم عشق؛ اما در جنبۀ ظهوریشان یکی عشق است، یکی نفس و یکی عقل.
سودای میان تهی ز سر بیرون کن/ از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن
استاد تو عشق است چو آنجا برسی/ او خود به زبان حال گوید چون کن[12]
هویت کمالی نفس در لقای الهی، عشق است. خداوند در سورۀ مائده میفرماید که اگر همۀ شما مرتد شوید کسانی را خلق میکنم که عاشق من هستند؛ عاشق جمال و جلالم: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ"[13]؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) میدهد؛ و (فضل) خدا وسیع و خداوند داناست.»
امام باقر(علیهالسلام) در تفسیر این آیه میفرمایند: "فِي قَوْلِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ قَالَ عَلِيٌّ وَ شِيعَتُهُ."[14] تکتک شیعیان حضرت علی(علیهالسلام) در جلالها آزموده شدند. چنانکه خود حضرت با بزرگترین جلالها روبهرو بودند؛ آن هم بعد از اینکه ولایت ایشان در غدیر خم به امضای الهی رسید. برای مثال در جنگیدن حضرت با خوارج سختترین جلالها به ایشان روی آورد. درباره فرزندان ایشان و تالیتلوهایشان نیز همین گونه است. ما که نام خود را شیعه گذاشتهایم چگونه است که با کوچکترین اتفاقی که بوی جلال میدهد، از حق گلهمند میشویم!
مهمترین و بالاترین ادراکات، ادراک عشق است : "الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ"[15]؛ انسان با چیزی معیت دارد كه آن را دوست دارد. اینکه قرآن مکرر به عقل توصیه میفرماید برای این است که عقل مصدر عشق است. بینش در عقل پردازش شده و در قلب تعین میگیرد و درنهایت میشود گرایش. به عبارت دیگر عشق در عقل تولید میشود و در قلب به عینیت میرسد.
از آنجا که امام زمان(عجلاللهفرجه) عاشق است و برای ظهورِ "وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ"[16]میآید منتظران واقعی او نیز، از مرتبۀ عابد و زاهد و عاقل و عارف گذشتهاند و به مقام عاشقی رسیدهاند. امام میآید که "يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا"[17] تحقق یابد و این امر صرفاً با دوری از گناه، انجام عبادت، زهد و ریاضت و...، حاصل نمیشود؛ بلکه توحید و نفی شرک تنها با عشق میسر میشود. عشق که آمد، هم زهد هست، هم عبادت، هم عقل و هم عرفان.
عشق به مثابه خونی است که قلب مادی در تمام اندامهای بدن جاری میسازد. مواساة که یکی از لشکرهای عقل است در این مثال به روشنی معنا میشود. عاشق، چیزی را برای خودش نگه نمیدارد؛ همانطور که قلب پر از خون. قلب هیچ شأنی برای عضو خاصی قائل نمیشود و خون را در همۀ اعضا جریان و سریان میدهد. درمقابلِ مواساة، صفت «منع» است که عاشق آن را ندارد؛ چون نمیتواند در هیچ چیز منعی داشته باشد. برخلاف عابدی که عبادت را از آنِ خودش میداند یا زاهدی که خود را متصف به زهد میداند و هر یک خود را در جایگاهی میبینند که دیگران از آن منع میشوند. نمازگزاری که صف اول جماعت را برای کسی غیر از خودش نمیپسندد، آیا متصف به صفت «منع» که از لشکر جهل است، نیست؟!
این عشق برای انسانیت انسان، همانقدر ضروری است که خون در حیات مادی نقش دارد. اگر عشق نباشد، حیات معنوی انسان به خطر میافتد و انسان در دام وهم و خیال گرفتار میشود.
[1]- سورۀ شمس، آیات 7 و 8 : و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفریده و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام كرده است،
[2]- سورۀ اعراف، آیۀ 179 : "وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ"؛ به یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [عقلها]یی دارند كه با آن (اندیشه نمیكنند، و) نمیفهمند؛ و چشمانی كه با آن نمیبینند؛ و گوشهایی كه با آن نمیشنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلكه گمراهتر! اینان همان غافلانند(چرا كه با داشتن همهگونه امكانات هدایت، باز هم گمراهند)!
[3]- سورۀ ناس، آیۀ 6 : خواه از جنّ باشد یا از انسان.
[4]- بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج43، صص64 – 65
[5]- عیون أخبارالرضا(علیهالسلام)، ج1، ص262
[6]- سورۀ مدثر، آیات 4 و 5.
[7]- سورۀ مزمل، آیۀ 5.
[8]- عدةالداعی و نجاحالساعی، ص123؛ بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج69، ص30
[9]- سورۀ رعد، آیۀ 28 : آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد.
[10]- تصنیف غررالحكم و دررالكلم، ص189.
[11]- عوالمالعلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سیدةالنساء إلى الإمام الجواد)، ج11، قسم1، ص44 : ای احمد! اگر تو نبودی افلاک را خلق نمیکردم و اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نمیکردم.
[12]- شهابالدین سهروردی.
[13]- سورۀ مائده، آیۀ 54.
[14]- تفسیر فرات الكوفی، ص123
[15]- الكافی (ط - الإسلامیة)، ج2، صص126-127
[16]- سورۀ بقره، آیۀ 165 : آنها که ایمان دارند، عشقشان به خدا شدیدتر است.
[17]- سورۀ نور، آیۀ 55 : تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت.
نظرات کاربران