قلب بشری و قلب معنوی

قلب بشری و قلب معنوی

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 80، 19 رمضان 1442) به تبیین موضوع اسم ربّ می‌پردازیم.

بعد از بررسی عقل، نفس و رب، کیفیت خودسازی، چگونگی تعین و تشخص نفس و لقای ربوبیت را از بیانات نورانی حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) به هُشام بیان کردیم. حال به تبیین و شناخت قلب فیزیکی یا بشری و صوری و ارتباط آن با قلب متافیزیکی یا همان قلب معنوی و انسانی می‌پردازیم.

سکوی عروج‌ ما از مرتبۀ نبات و حیوان تا به مرتبۀ انسانیت، موقعیتی جز "اسفل‌ سافلین"[1] نیست و هیچ چاره‌ای نداریم که تمام این سیر را از قالب، ظرف و قبری به‌نام بدن شروع کنیم؛ از این قبر به برزخ و قیامت می‌رویم و به تکینگی وجودمان رسیده و وحدت حقیقی حضور حق‌تعالی را با جمیع اسمائش در خودمان می‌بینیم. پس باید با این قالب حرکت کنیم؛ قالبی که در اسفل، استعداد قبول و پذیرش امانت تام الهی را دارد. قالبی که به عنوان خاک در مسیر پذیرفتن ترکیبات با چه کیفیتی جسم می‌شود که توان پذیرش مرتبۀ ظهوری عقل کل را در خودش اعلام می‌کند؛ در پذیرش اینکه با آتشی که می‌سوزاند، با آبی که گِلش می‌کند، با هوایی که بد بویش می‌کند عجین شود، تا همۀ خواص مراتب ظهوری اسمای الهی را در استعداد و قوه بپذیرد و بتواند در این مسیر حرکتی بکند تا جسمانیة‌الحدوث به لقای حضرت حق‌تعالی برسد.

از روزی که خاک سیرش را در عناصر و ترکیبات کرد و جسم شد، یعنی همان هیولایی که پذیرش تمام استعدادهای عقل، خدا و وجود را دارد، نفس ما در بدن مادی، آن‌به‌آن از قلبمان خروج می‌کند. نفس معنوی و انسانی ما هم آن‌به‌آن باید از قلب ما خروج کند؛ همان‌طور که در ابوحمزه می‌خوانیم: "ابکی لخروج نفسی"؛ این خروج نفس الآن هم اتفاق می‌افتد و برای فردا نیست. مگر فردا نفس ما از درون خاکی که سالیان سال جسممان در آن پودر شده خارج می‌شود؟!

برای رسیدن به اسرار عالم باید امروز از قبر و قالب‌مان بلند شویم؛ از همان هیولایی که بالاستعداد در عالم نازل آمده و آن به آن فیض عقل را در عقل جزئی، سود و زیان شخصی، دیدن و شنیدن، دفع‌کردن و جذب‌کردن، سیرشدن و دفع اَلَم می‌گیرد و همۀ این‌ها برایش لذت‌‌بخش است. او لذت دیدن را با چشم و لذت شنیدن را با گوش می‌برد که این‌ها مرحلۀ نازلۀ قلب، یا همان نفس است[2]؛ او در مرتبۀ پایین می‌چشد تا بتواند مراحل بالای وجود خودش را تعین و تشخص دهد.

حال می‌خواهیم با بررسی آناتومی قلب به حقیقت و اسرار قلب معنوی برسیم. پس اول از قلب نازلمان شروع می‌کنیم که اشانتیون قلب انسانی است و در قالب بدن و قلب صنوبری به ما حقیقت و ملکوت را نشان می‌دهد. این قلب مشابه همان کاری را می‌کند که قلب انسانی در حقیقت و ابدیت ما را می‌پروراند، به فرمایش امام صادق(علیه‌السلام): « همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند و با ملکوتش بر جبروتش»[3]. «صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی».

اگر بگوییم که این قلب هم آن‌به‌آن ملکوت[4] بدنمان را نشان می‌دهد، چیز عجیب غریبی نگفته‌ایم. آفاق، سماوات و ما أرض هستیم.[5] همه چیز زمین از آب، خاک، جماد، نبات و حیوانش برای استفادۀ انسان است، پس ما انسان‌ها أرض هستیم و قلب ما ملکوت بینایی را در چشم، شنوایی را در گوش، نامیه را در نمو، غاذیه را در تغذیه، هاضمه را در جذب، دافعه را در دفع، نشان می‌دهد. همان‌طور که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) شمس، قمر و نجم را در آفاق دید و ندای "لا احب الآفلین"[6] سر داد تا ملکوت به او نشان داده شد و وجه قلبش را به سوی حق برگرداند[7] و به شهود رسید که اصلاً همه چیز یکی است و همه برای خداست. ما هم باید با قلبمان آنچه را که در ملکوتمان داریم، بفهمیم تا وجه جانمان را موحدانه رو به خدایی کنیم که آسمان و زمین را آفریده است. جایگاه قلب در میان همۀ اعضا و قوای بدن ما، مثل خورشید پر تلألویی است که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) دید. پس اگر‌ با علم حصولی آناتومی قلب مادی و نحوه عملکردش را در ارتباط با سایر اعضا درک کنیم و با ندای "انی لا احب الافلین"، سیر معنوی در وجود خودمان کنیم، متوجه قلب معنوی و انسانی خودمان در ملکوت و جبروت خواهیم شد.

جایگاه عقل، نفس، ربوبیت و کیفیت استفادۀ از اسم رب را از مفاهیم و ادراکات نظری فهمیدیم، اما تا نفس و قلب ما آن‌ها را شهود نکند در لاتعینی خارجی می‌مانند، گرچه تعین علمی در ما گرفتند، یعنی فهمیدیم که چه چیزهایی داریم؛ اما فهم ما برای داراشدن کفایت نمی‌کند، و فقط مقدمۀ داراشدن است. دانایی کمال نیست، بلکه دارایی کمال است، و قلب دارایی نفس را به تعین می‌کشاند.

قلب صنوبری، ما را در بدن زنده می‌کند؛ یعنی اگر قلب را برداریم نه چشم می‌بیند و نه گوش می‌شنود، چون همۀ سلول‌ها در شهود قلب هستند. مغز در حکم عقل است که تمام آگاهی‌ها و دانایی‌ها را دارد، قلب آن دانایی‌ها را می‌گیرد و دارا می‌کند. در قلب معنوی هم همینطور هست و دارایی عقل را با احکام خاص معنوی به تعین و تشخص می‌رساند. خاصیت‌ هر دو قلب یکی است، این بدن را زنده می‌کند و آگاهی‌های مغز را در رابطه با آن چیزهایی که کمال ماست به شهود می‌نشیند و به فعلیت در می‌آورد، آن یکی انسانیت و ابدیت بدن ابدی ما را زنده می‌کند و آگاهی‌ها یا تمام اسمای الهی[8] را برای ما به شهود می‌نشیند. پس باید پس از شناخت عقل و نفس، اتحاد این دو را در قلب تعین بدهیم؛ یعنی خودمان را در قلب انسان کامل به نظاره بنشینیم و اجازه دهیم انسان کامل ما را ببیند؛ البته ما ببینیم که او ما را می‌بیند و کیفیت دیدنش چگونه است تا در هر دم‌وبازدمی بفهمیم از ما چه می‌خواهد. و این قلب تحت‌عنوان شهود ذات الهی؛ افق کمال و نهایت سعادت امت آخرزمان است که در مسیر رسیدن به آن باید حرکت کنیم.

اگر آرزویمان این است که در هر قدم وحرکتی، ای کاش یکی بود که به ما می‌فهماند و راهنمایی‌مان می‌کرد، این حقیقت درعین وجود ما تحقق پیدا کرده که این آرزو را داریم؛ زیرا برای هر طلب وجودی انسان[9] در درون، خداوند مطلوبی را در خارج قرارداده است. اگر می‌خواهیم امام سر هر دو راهی راه را به ما نشان دهد و راحت و آسوده عمل کنیم باید در قلبمان پیدایش کنیم، چون تکویناً در قلب ما، کسی جز انسان کامل به اذن حضرت حق‌تعالی کاری نمی‌کند. کسی‌که حبیب، طبیب، عالم، رحیم و... است و همۀ اسمای الهی را دارد. در حقیقت جایی نیست که از وجود منبسط[10] خالی باشد، اگرچه هیچ‌چیز وجود منبسط نیست ولی همگی عین فقر به وجود منبسطند.

همۀ انسان‌ها با هر نوع بینش و سلیقه چه در مکاتب مادی[11] و چه معنوی، آرزو دارند که فردی آگاه‌تر از آن‌ها به عنوان استاد و ماهر در هر مقام و فنی، در تمام حرکات و سکناتشان، واضح و روشن سعادت آن‌ها را نشان دهد. در بیماری دکتر، در گرسنگی آشپز، دربرهنگی خیاط، در خطا یک عاقل کنارمان باشد که به ما بگوید الآن چه کار کنیم و این حقیقت عین‌الفقربودن ماست.[12] پس اگر می‌گوییم ای کاش زمان حضرت علی(علیه‌السلام) بودیم و دم‌به‌دم در خانۀ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) را می‌زدیم تا در هر مسئله‌ای ایشان جوابمان را بدهند، یا کاش امام‌زمان(علیه‌السلام) غایب نمی‌شد! باید بدانیم همۀ ما انسان‌ها ولایت، امامت، نبوت و توحید را خواسته‌ایم و طلب فطری و وجودی‌مان است که آن‌ها را گرفته‌ایم و "قالوا بلی" گفتیم و الآن باید به شهود بنشینیم.

بشر در ناسوت به هرچه احساس نیاز کند از طبیعت کشف می‌کند، چون همۀ نیاز درونش درخارج است.[13] یعنی همۀ آنچه انسان در درون طلبش را دارد در خارج تحقق پیدا کرده است. پس نمی‌شود انسان در انسانیتش، صاحب تمام مراتب شود و در موقعیتی به نام "اسفل‌ سافلین"که استعداد رسیدن به تمام مراتب را دارد قرار نگیرد، چون نفس یا هیولای اُولی اصلاً بودن و ذاتش عین پذیرش و قابلیت است. امکان هم ندارد برای قابل، هیچ فاعلی نباشد، قابل برای پذیرفتن قابلیت حتما فاعلی در خارج دارد.

مغز اولین و قلب دومین عضوی است که در بدن جنین تشکیل می‌شود. ابتدای هفتۀ سوم، اولین تمایز سلولی در جنین، با تشکیل لولۀ عصبی آغاز شده و در اواسط هفتۀ سوم، روز هجدهم، دو نیمۀ راست و چپ قلب تشکیل می‌شود، البته هنوز انقباض و انبساط و ضربان ندارد، زیرا بدون اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک هستند. کم کم نخاعِ باز جنین بسته‌ می‌شود و سمپاتیک و پاراسمپاتیک که عامل تپش قلب‌اند به وجود می‌آیند. سلول‌های اختصاصی بدن جنین رشد می‌کند و با هم ترکیب می‌شوند تا قلب لوله‌ای شکل اولیه را تشکیل ‌دهند. در این زمان دو لوله که با انقباضات خود آغازگر تپش قلب هستند خون را در یک جهت به جریان و گردش درمی‌آورند. بطن‌ها و دهلیزها با حفره‌ای در قلب شکل می‌گیرند و در هفتۀ چهارم جنینی یا هفتۀ ششم بارداری، با ایجاد سیستم عصبی در بدن جنین، اولین سلول‌های قلبی شروع به تپش می‌کنند و صدای قلب جنین زیر دستگاه‌های سونوگرافی شنیده می‌شود. روز بیست‌ودوم، اولین جرقۀ تپش به وسیلۀ سلول‌های مخصوص تنظیم‌کنندۀ ضربان قلب که تازه رشد کرده‌اند، آغاز می‌شود. این سلول‌ها زمانی که قطب‌بندی الکتریکی ایجاد می‌شود به خودی خود شروع به واکنش می‌کنند. این ضربان الکترونیک آرام آرام به وسیلۀ سلول‌های رسانا یا هادی به بقیۀ سلول‌های قلب منتقل می‌شود و با گذشت زمان بعضی از قسمت‌های آن رشد می‌کند و فرآیندی به نام حلقه‌زنی قلب آغاز می‌شود تا ساختار نهایی قلب را تشکیل دهند و به عضو حفره‌ای دارای مسیرهای خروجی و مجرای بازگشت سیاهرگی، تبدیل شود. قلب جنین در هفتۀ چهارم حدود هفتادوپنج یا هشتادونه ضربان بیگ بنگ دارد. در این زمان طول جنین حدود هشت میلی‌متر است؛ اندازۀ یک دانۀ کشمش. هر سه روز در حدود ده ضربان سریع‌تر می‌شود و بعد از اولین تپش، سرعتش به 165 تا 185 ضربان در دقیقه می‌رسد. در هفتۀ پانزده بارداری، ضربان قلب جنین آهسته‌تر می‌شود و به حدود 145 ضربان در دقیقه می‌رسد که رشد سلول‌های خون و رگ‌های خونی آغاز می‌شود. در هفتۀ هشتم، قلب به دو بخش جداگانۀ راست و چپ تقسیم می‌شود اما هنوز شکافی بین دو بخش وجود دارد که به خون اجازۀ انتقال از یک سمت به سمت دیگر را می‌دهد و جنین با وجود قلب از شُش‌‌های خودش استفاده نمی‌کند، اما بعد از تولد این شکاف بسته می‌شود.

در بدن یک نوزاد متولد شده، قلب مادی به واسطۀ یک دیوار عمودی به دو نیمۀ راست و چپ تقسیم شده است. هر کدام از این نیمه‌های قلب هم توسط یک دیوارۀ افقی دریچه‌دار به دو حفرۀ فوقانی و تحتانی تقسیم می‌شود. حفره‌های فوقانی قلب را دهلیز و حفره‌های تحتانی قلب را بطن می‌گویند. دهلیز راست با بطن راست، دهلیز چپ با بطن چپ توسط دریچه با هم ارتباط دارند. پس قلب دارای چهار حفره، دو حفره در بالا به نام دهلیز راست و چپ و دو حفره در پایین به نام بطن راست و چپ می‌شود.

قسمت راست قلب دارای خون سیاهرگی و قسمت چپ قلب دارای خون سرخرگی است. نقش دریچه‌های قلب یکطرفه‌کردن جریان خون است که به خون اجازه می‌دهند تنها در یک مسیر از قلب جریان پیدا کند.[14] این دریچه‌ها دارای ساختار عصبی هستند که از مغز آگاهی‌شان را دریافت می‌کنند. از چهار دریچۀ قلب، دو دریچه دهلیزی بطنی‌اند و دو دریچه نیمه‌هلالی یا سینی. دریچۀ دولختی یا میترال و دریچۀ سه‌لختی یا تری‌کاسپید، ارتباط میان بطن‌ها و دهلیزها را برقرار می‌کنند و دریچه‌های دهلیزی بطنی خوانده می‌شود، چون جریان خون را از دهلیزها به بطن‌ها می‌رساند. دریچۀ ریوی و دریچۀ آئورتی، دریچه‌های سینی هستند که ارتباط قلب را با سرخرگ‌ها برقرار کرده، جریان خون خروجی و ورودی به بطن‌ها را کنترل می‌کنند.

دستگاه گردش خون انسان و سایر مهره‌داران بسته است؛ یعنی خون هرگز شبکۀ سرخرگی، سیاهرگی و مویرگی را ترک نمی‌کند. همیشه سرخرگ‌ها خون را بدون توجه به اینکه اکسیژن دارد یا ندارد از قلب خارج می‌کنند و سیاهرگ‌ها به قلب باز می‌گردانند. دستگاه گردش خون محیطی یا دستگاه عروقی خون نیز مواد غذایی و اکسیژن را به سلول‌ها، داخل و مواد زائد را از آن‌ها خارج می‌کند و به تثبیت دما و ph خون کمک می‌کند.

پس گردش خون دو نوع است؛ ریوی و سیستمیک. در سیستمیک عروق قلب، خون اکسیژن‌دار و تمیز را که از ریه وارد دهلیز چپ شده، توسط سرخرگ آئورت از بطن چپ قلب به اعضای بدن می‌رسانند و خون بدون اکسیژن یا خون کثیف حاوی اوره و چربی و... را توسط سیاهرگ‌ها از همۀ نقاط به‌جزء ریه به قلب برمی‌گردانند تا از طریق دهلیز راست وارد بطن راست شود و با سرخرگ ریوی برای تصفیه به ریه برود. محور همۀ این گردش‌خون‌ها خود قلب هست. پس اکسیژن سلول‌های قلب درحقیقت از ریه تأمین می‌شود و ریه تنها عضوی است که خون کثیف را به قلب نمی‌فرستد.

گردش خون ریوی بخشی از دستگاه‌های عروقی قلب است که خون بدون اکسیژن را توسط سرخرگ ریوی از بطن راست قلب به ریه‌ها می‌برد و خون اکسیژن‌دار را توسط سیاهرگ ریوی از ریه به دهلیز چپ قلب بر می‌گرداند. سپس خون از دهلیز چپ به بطن چپ قلب می‌رود و به واسطۀ سرخرگ آئورت به تمام بدن می‌رسد و به همین ترتیب خون را به عضلات خود قلب نیز می‌رساند، محور این گردش خون، ورود خون کثیف[15] به ریه و خروج خون تمیز از آن است.

بنابراین قلب مادی دو وجه دارد؛ وجهی که خون کثیف را به ریه می‌فرستد تا تصفیه شود، وجه دوم خون تمیز ریه را دریافت می‌کند و به تمام بدن می‌رساند. سیستم عصبی قلب نیز، مسئول کنترل انقباض و انبساط آن است که از مغز آگاهی را گرفته و در قلب به شهود می‌رساند.

قلب مادی صورتی از قلب عالم معنای ماست؛[16] همانطور که قلب مادی به دونیمه تقسیم می‌شود، قلب معنوی نیز به دو نیمۀ جلال و جمال تقسیم شده است؛ یعنی قلب کلی که اسما را تعین می‌دهد تا به ذات برسد، قسیم نار و جنت است.[17] قلب در این تعین باید مراتب راست و چپ را برود تا مستقیم شود و سر جای خودش بنشیند. از طرفی قلب انسانی همانند قلب مادی دو وجه دارد؛ یک وجه‌اش به عقل و روح و وجه دیگرش به بدن و ماده هست. غلظت[18] را از عالم ماده گرفته، در عالم عقل و روح تصفیه می کند و دوباره به ماده برمی‌گرداند، یعنی قلب معنوی، علم و آگاهی عقل را به شهود می‌شناسد و این علم حضوری و شهودی در قلب تعین و تشخص می‌گیرد که همان عرفان یا حکمت عملی است. پس عقل از نفس و قلب آنی جدا نیست و با لوله‌های عصبی علی‌الاتصال آگاهی را افاضه می‌کند تا قلب کار خودش را انجام ‌دهد. در حقیقت قلب با ضربان‌های حاصل از عقل، آگاهی‌ها و ادراکات را به شهود می‌نشیند و دارا می‌شود.

در حرکت جنین، اول مغز ظهور پیدا می‌کند که تمام آگاهی‌ها را به‌عنوان عقل یا حکمت نظری یا ادراکات و مفاهیم کلی دارد، گرچه این مفاهیم کلی عین فعلیت هستند، ولی تعین و تشخص ندارند. سپس عقل در نفس ظهور پیدا می‌کند و نفس تمام آگاهی‌های نازلۀ عقل در خودش، می‌شود و همه چیز را می‌فهمد؛ اما می‌خواهد در قلب روحانیة‌البقا شود، قلبی که جایگاه شهود است. این‌که نفس بفهمد قوۀ سمیعیت، بصیریت، نامیه، غاذیه، هاضمه، دافعه و جاذبه دارد و همۀ این‌ قوا اعضا و جوارحی دارند برای او کافی نیست و این فهمیدن به نفس چیزی جز ادراک مفهومی از این حقایق نمی‌دهد؛ شهود آنجاست که قلب تشکیل ‌شود. وقتی قلب تشکیل شد، چشم، گوش و سایر اعضا هم تعین گرفته و تشکیل می‌شوند. قلب، آن عقلی که آگاه به دیدن، شنیدن و... بود را با شوق به شهود می‌نشیند و در اعضای جسمانی و مادی متعین می‌شود.[19] پس اگر مغز و آگاهی سر جای خود باشد، اما قلب سیرش را نکند، اعضایی تشکیل نمی‌‌شود.

انسان کامل جامع اسما در نور احدی‌ و قلب تمام عالم امکان است؛[20] و نظر الهی[21] جهت تشخص، تعین یا همان هدف خلقت، نظر به قلب عالم امکان است. از سویی محل شهود اسمای الهی در عالم معنوی و انسانی نیز، قلب است.[22] اگر قلب انسانی و معنوی ما تشکیل نشود؛ یعنی فقط عقل فعال‌مان در مغز، ذهن و ادراکاتمان خوب کار ‌می‌کند و در قلبمان، ارتباط با عقل مستفاد، یافتن امام وجود یا یافتن نفس در عرفان ربوبیت حاصل نشده است.

آغاز ظهور حقیقت ولایت از حرکت بُعد حیوانی ما به انسانیت است؛ یعنی از قوۀ خیال و عقل فعال به عقل مستفاد. پس نفس با سیرش در تعین قلب، مرتبه نباتیت را کنار گذاشته، آرام‌آرام در مسیر حیوانیت یا بشری و درحقیقت قوۀ خیال جلو می‌رود[23] تا از عقل فعال بگذرد و به عقل مستفاد وصل شود. در مرگ اجل مسمی، قلب مادی می‌میرد تا نفسِ به شهود رسیده در قلب معنوی، از موقعیت خودش در قبر بیرون بیاید و آن‌چه را در درون ظهور، تعین و تشخص داده در عالم لطیف‌تر و وسیع‌تر ببیند و استفاده کند.[24]

همان‌طور که قلب مادی ما تحت فرمانروایی مغز است، قلب روحانی هم تحت فرمانروایی عقل است؛ عقلی که در مرتبۀ نفس تنزل یافته است. پس باید ارتباط مغز با قلب را بررسی کنیم تا بفهمیم قلب برای شهودش در نظام مادی بدن، مدیون سیستم آگاهی است که در یک مرتبه نفس و در مرتبۀ بالاتر عقل هست که تمام اطلاعات را به آن می‌دهد. همچنین با بررسی ارتباط قلب روحانی با عقل می‌فهمیم که نه عقل بدون قلب داریم، نه قلب بدون عقل، و نه نفس بماهو نفس می‌تواند فقط عقل یا فقط قلب شود. و این روند ظهور یک امر ممتد واحد و ثابت سیال است.[25]

دستگاه عصبی به دو بخش تقسیم می‌شود؛ مرکزی و محیطی. دستگاه عصبی مرکزی شامل مغز و نخاع، و دستگاه عصبی محیطی شامل تمام اعصاب منشعب شدۀ از مغز و نخاع است که خارج از دستگاه عصبی مرکزی قرار دارند. این اعصاب از دستگاه عصبی مرکزی تا دورترین نواحی بدن گسترش پیدا می‌کنند و آگاهی را به تمام مراتب بدن حتی مو و ناخن می‌رسانند و نقش حیاتی در ایجاد ارتباط بین اطلاعات دستگاه عصبی مرکزی با اعضا و اندام‌ها در سراسر بدن دارند. دستگاه عصبی محیطی نیز به دو بخش تقسیم می‌شود: سوماتیک و اوتونوم که هر کدام از این بخش‌ها نقش مهمی در نحوۀ عملکرد دستگاه عصبی محیطی دارند. اگر دستگاه عصبی محیطی وجود نداشت، دستگاه عصبی مرکزی اطلاعات حسی را برای پردازش به‌دست نمی‌آورد و نمی‌توانست به محیط عکس‌العمل نشان دهد. از طرفی دستگاه عصبی محیطی هم برای هماهنگ کردن اطلاعات از قسمت‌های مختلف بدن و تصمیم‌گیری دربارۀ چگونگی عکس‌العمل نشان دادن به شرایط خاص، به دستگاه عصبی مرکزی نیاز دارد. پس هر دو به هم نیاز دارند و عین هم هستند و هماهنگ با یکدیگر فعالیت می‌کنند تا تجربۀ هوشیارانۀ ما از زندگی روزمره را در قلب مادی و ناسوتمان بسازند.

ولایت، بطن همان دستگاه عصبی و آگاهی عقل است که یک رتبۀ مرکزی و یک رتبۀ محیطی دارد. برای همین هم نبوت و رسالت تمام می‌شوند اما ولایت در تمام مراحل محیطی خودش حاضر هست؛ یعنی در عین حال که آن رتبۀ مرکزی همانند مغز و نخاع سرجای خودش هست، دستگاه محیطی‌ و انشعاباتش که سریان و جریان ولایت‌اند، به تمام مراتب، جزئیات و اجزای خودش می‌رسد و تعین‌های خارجی و کثرتی می‌گیرد. پس ولایت در عالم معنا، در نیت‌ها، خیال‌ها، اندیشه‌ها، حُب و بغض‌ها، شئونات و توهم‌ها سریان دارد و همۀ طلب‌ها را تعین می‌دهد که این‌ها همان مراتب اسم رب هستند. و رب در تمام مراتبش همچون اعصاب محیطی مطابق با نیت، انگیزه و تعلقمان به ما تعین می‌دهد. پس نمی‌شود در توهم برویم و تعین شیطانی نداشته باشیم؛ چون دستگاه عصبی مرکزی با محیطی کار می‌کند و به دلیل احاطۀ اعصاب مرکزی، اسمای مضل با اسمای هادی و معز کار می‌کنند. این همان ولایت و جریان و سریانش یا همان وحدت و جریان کثرتش است که لب‌اللباب عقل در جایگاه محور و مرکزیت و سریان و احاطه‌اش در تمام مراتب و اعضای عالی و سافل و خیال ماست.

در دستگاه عصبی مرکزی و محیطی که انزل مرتبۀ عقل ماست، خطا و جابجایی اتفاق نمی‌افتد؛ مثلا دستگاه عصبی محیطی ناخن را در آگاهی ناخن بودنش به دستگاه عصبی مرکزی وصل می‌کند؛ پس تعین و تشخصش همین ناخن شده و در مرتبۀ ناخن، نمی‌تواند ناخن را مو کند! عقل و مرتبۀ ظهوری آن در نفس[26]، نیز عین آگاهی است که با لوله‌های عصبی از قلب به تمام مراتب وجودی ما می‌رسد و تخلف هم ندارد. وقتی قلب ما پر از تمایلات دنیاست و در مقابل انسان کامل که دستگاه عصبی مرکزی است[27]، خدا و آخرت را می‌خواهیم، مثل ناخنی هستیم که می‌گوید مو خیلی قشنگ‌تر هست، می‌خواهم امروز مو بشوم! در حالی‌که عین خواست او ناخن شدن است و نیت، انگیزه‌ و تعلقش چیزی غیر از مو شدن است. پس چگونه توقع داریم که هر طوری باشیم اما بگوییم خدا کریم و رحیم است؟! خدا کریمی[28] است که می‌بیند ما چه می‌خواهیم؛ ما در دنیا غرقیم و زیارتنامه می‌خوانیم و مقام حیا و رجا و... را طلب می‌کنیم. ادب آن است که از این مقامات استغفار کنیم[29]؛ زیرا اصلاً در این مقامات نیستیم.

دانشمندان برای فهم بهتر عملکرد اعصاب آن‌ها را به دو بخش مرکزی و محیطی تقسیم کردند، در حالی‌که آن‌ها با هم کار می‌کنند و از هم جدا و منفک نیستند. عملکرد کسی‌که می‌خواهد با دستگاه مرکزی ارتباط برقرار کند با کسی‌که می‌خواهد با دستگاه محیطی ارتباط برقرار کند فرق دارد و هر دو هم لازم است؛ این همان کثرت و وحدت است که باید با هم باشند. در عالم ملکوت و جبروت نیز، اعصاب معنوی عین دستگاه مادی هر دو باهم کار می‌کنند[30] تا هوشیاری ما را در زندگی ابدی بسازند و این هوشیاری را در بهشتی یا جهنمی شدن فردا خواهیم دید.[31]

پس همان‌طور که من بشری‌مان با مغز و قلبمان کار می‌کند و نمی‌توانیم از آن‌ها جدایش کنیم، من انسانی‌مان نیز با عقل و قلب معنوی‌مان کار می‌کند. اسم رب را نیز فقط در قلبمان می‌توانیم پیدا کنیم و به شهود برسیم. البته عقل با ظهور در نفس، به قلبمان تعین و تشخص می‌دهد و به شهود می‌رساند.

 

[1]- "اسفل‌ سافلین" در معنی لفظی پایین‌ترین و پست‌ترین است، اما درحقیقتش حامل تمام زیبایی‌ها و "احسن‌ تقوم" است.

[2]- عقل، نفس و قلب‌ در طول هم، یک حقیقت هستند.

[3]- منهاج النجاح في ترجمة مفتاح الفلاح، مقدمه 2، ص 26 : "انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته"

[4]- اشاره به آیۀ 75 سورۀ انعام: " نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض".

[5]- اشاره به آیۀ 185 سورۀ اعراف: " أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ".

[6]- اشاره به آیۀ 76 سورۀ انعام.

-[7] سورۀ انعام آیۀ 79: "إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ"؛ من از روى اخلاص روى به سوى كسى آوردم كه آسمان‌ها و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم.

[8]- اسما ظهور صفات مستقیم ذات الهی‌اند.

[9]- همۀ انسان‌ها؛ کافر و منافق و مؤمن هم ندارد.

[10]- حقیقت محمدیه.

[11]- مکاتب مادی و ماتریالیسم یا تجربه‌گر و طبیعی.

[12]- خدا وجود و ذاتی نیست که غنی هست و غنا برای او ثابت‌شده، ما نیز موجودی نیستیم که فقیریم و فقر برایمان ثابت شده، یعنی چیزی نیستیم که فقیر باشیم بلکه عین فقریم و خدا عین غناست.

[13]- دیروز فقط احساس نیاز به آتش، غذا و یک خانۀ ساده کرده بود، سنگ را به سنگ زد برایش آتش شد، و امروز می‌خواهد به سیارات برود، در حقیقت «آب می‌نالد که کو تشنه».

[14]- در قلب تمام پستانداران این چهار دریچه وجود دارد که جهت خون را تعیین می‌کنند. دریچه‌های قلبی براساس تفاوت فشارخون دو سویۀ خود و ساختار خاص‌شان باز و بسته می‌شوند. باز و بسته شدن آن‌ها توسط دستگاه عصبی پیرامونی مدیریت می‌شود که کاملاً غیرارادی است. در بعضی از بیماری‌ها دریچه باز یا بسته، تنگ یا گشاد است.

 

[15]- خون کثیف؛ یعنی غلیظ که ترکیباتی مثل اوره و چربی دارد و از بساطت بیرون آمده. خون تمیز صحیح و سالم، بسیط و اکسیژن دار است و ترکیب ندارد.

[16]- «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی».

[17]- هر کس بمیرد قسیم نار و جنت را می‌بیند؛"من یمت یرانی".

[18]- هر چقدر خون به پایین و "اسفل‌ سافلین" می‌آید کثیف‌تر و غلیظ‌تر می‌شود.

[19]- آگاهی در قلب به شهود می‌نشیند، نه اینکه منقطع شود، بلکه فانی شده و خودش را با تمام خواصش به تعین و شهود می‌رساند، مثل بذری که گل می‌شود، درحقیقت با حرکت از آگاهی، در سیر قلبی خودش به تعین گل، میوه‌ وثمره‌اش می‌رسد.

[20]- ضربان این قلب آنجا آغاز می‌شود که تکینگی واحد را در نور احدی، به افق رویداد برساند؛ یعنی با یک بیگ‌بنگ، ضربان آغاز شده تا تمام اسما به شهود برسند. این همان نگاه از بالا به پایین و برهان صدیقین است که باید با این نگاه وحدتی در کثرت زندگی کنیم. این همان نگاهی است که تشبیه و تنزیه باهم، کثرت عین وحدت نه در وحدت، وحدت عین کثرت نه در کثرت است که با بیگ‌بنگ تمام کثرات اسما را ظهور می‌دهد؛ یعنی همان که در قلب مادی سلول‌ها تکثیر پیدا می‌کنند، قلب تعین پیدا کرده و آرام‌آرام اعضا و قوای بدن تشکیل می‌شوند.

[21]- پیامبر اکرم(صلى‌الله‌عليه‌وآله) فرمودند: "إنَّ اللّه َ تباركَ وتعالى لا يَنظُرُ إلى صُوَرِكُم ولا إلى أموالِكُم ولكنْ يَنظُرُ إلى قُلوبِكُم وأعمالِكُم"؛ خداوند تبارك و تعالى، به ظاهر و دارایی‌هاى شما نمى‌نگرد، بلكه به قلوب و اعمال شما مى‌نگرد.

[22]- اگر شهود لازم نبود، نیازی نبود که عقل تجلی کند و کثرت بگیرد. اصلاً ظهور خدا مساوی است با همین شهود. مثلاً اسم بصیر باید خودش را در تمام مراتب به شهود نشان بدهد، نه به علم، مفهوم و دانایی که همه را عقل داشت.

[23]- در تطبیق با مراحل تشکیل قلب مادی، این‌ها همان سلول‌های هادی یا رسانا هستند.

[24]- همان‌طور که در تجربۀ پس از مرگ، نفس افراد در یک مرحله‌ انقطاع داشته و فقط ورودی و دروازۀ برزخ را می‌بینند که برای کافر و مؤمن شیرین‌تر از عالم ماده است؛ زیرا ثقل و ترکیب را از دست داده و مثل پرواز در خواب لذت بخش است.

[25]- وجود منبسط در عین حال که سر جای خودش ثابت است و خواص سیال را نمی‌گیرد، با تمام مراتب سیال خودش هست و آن‌ها را رو به تکامل تکوینی و تشریعی حرکت می‌دهد.

[26]- همۀ اعصاب وابسته به قوۀ دماغیه و از سنخ اطلاعات، ادراکات و آگاهی هستند که "نفس فی وحدته کل القوا" و آگاهی محض است.

[27]- البته ولایت با سریانش هم اعصاب مرکزی است و هم محیطی.

[28]- کرامت خدا آنجاست که وقتی روده‌های ما فشار می‌آورد، ما را به دستشویی رسانده و بی‌اراده اجابت مزاج صورت می‌گیرد. آنجایی هم که بخواهیم رذیله‌ای را کنار بگذاریم، یا در کمالی بفهمیم مال ما نیست، کرامت خداست.

[29]- دعای بعد از زیارت مخصوص امام رضا(علیه‌السلام): "أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَيَاءٍ. وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ."

[30]- در دعای "اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف رسولک؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نبیک، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نبیک، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى"؛ نبی‌اش؛ عقل اعصاب مرکزی و حجتش اعصاب محیطی است که از هم جدا نیستند و با هم کار می‌کنند.

[31]- اشاره به آیۀ 22، سورۀ ق : "فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْيَوْمَ حَديدٌ".

 



نظرات کاربران

//