کارگزاران خدا در آسمان و زمین
در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، (جلسۀ 116، 22 ذیالقعده 1442) به تبیین موضوع کارگزاران خدا در آسمان و زمین میپردازیم.
در جلسۀ گذشته بیان شد که خداوند افلاک را 360 درجه قرار داد سپس امر کرد دوازده والی، ولایت عالم خلق را بر عهده گیرند. مقر ایشان در برجهای فلک اقصی است و هر برج مسکن یکی از والیان است. این والیان دوازدهگانه برای خودشان نواب و نقبا دارند. نقبایی که اجسام نیره و مستدیره دارند و ارواح نفسانیه بر آنها دمیده شده. آنها اعوانی بیشتر از هزار تا دارند که همه "عاکفین" بر باب رحمت الهی هستند و رحمت الهی را در مراتب زمینی و عناصری جاری کرده، آنها را تدبیر میکنند.
در ادامه، بیانات ملاصدرا را پیمیگیریم. برای مالکِ چنین مملکتی که وصف شد، شایسته است که اولاً آنچه را که باعث قوام و تکمیل این مراتب وجود است، به آنها اعطا کند. پس در هر لحظه، آنچه باعث کمال و قوام وجودی انسان است، علیالاتصال توسط اعوانی که گفته شد و آنها همان ملائکه هستند افاضه میشود. و این سیر برای ظهور صفات حق در ناسوت است. البته همۀ انسانها فینفسه ظهور دهنده نیستند و همۀ ما در این سفره، ریزهخوار و جیرهخوار مراتب کاملتر وجود خود که انسان کامل است، هستیم و از آنجا که متأسفانه خودیت و منیّت و نظر برای خودمان قائل هستیم نه میدانیم و نه میتوانیم با آنها همراه باشیم.
بنابراین قرار است که انسان کامل تمام مراتب وجود را درنوردد و تمام مراتب وجود را در آینۀ وجود خودش ظهور دهد. اگرچه طینت و عناصر انسانهای کامل با طینت و عناصر سایر انسانها فرق میکند، اما روند حرکت جسم انسان کامل هم کون و فساد دارد و در حرکت جزئی خود، بیماری و مرگ دارد: "إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ"[1]
ثانیاً حقتعالی توسط نفوس فلکی، نفوس عنصری زمینی را از فساد و ازاله حفظ مینماید. هرگز هم از این حفظ خسته نمیشود: "وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا"[2]. یعنی نفس ناطقۀ کلی با ارتباط به نفس قدسیۀ کلیه با ارتباط با عقل، نفس ناطقۀ جزئی ما را، تدبیر میکند که هریک از اجزایش از هم جدا نشود. اگر نفوس فلکی، نفس ناطقۀ ما را تدبیر نکند، هر لحظه اجزا و اعضای بدن انسان از هم جدا و متلاشی میشوند.
اینکه خداوند میفرماید: امور این جهان را از آسمان به سوی زمین تدبیر میکند: "يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ"[3]، منظور تدبیر نفوس و اجسام عنصری است، نه نزول باران و برف، که این امور مربوط به مرتبهای از جو زمین است نه افلاک.
انسان با توجه به ناسوت و دیدن دنیا نمیتواند به ملاقات خدا یقین پیدا کند؛ زیرا بدن ناسوتی انسان در حال زوال از جوانی به پیری از قوت به ضعف و... است، و انسان در این ضعف و زوال نمیتواند خدا را پیدا کند. همین است که میگوییم دانشمندان دنیا با فیزیک نمیتوانند به منشأ خلقت و خدا راه پیدا کنند. زیرا خداوند حیّ قیّوم است، درحالیکه فیزیک، با فساد و زوال عجین است. پس حق را باید در جایی برتر از فیزیک جستجو کرد: "سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ"[4]
انسان خلیفۀ خداست و خلیفةالهی به عناصر چهارگانه نیست. بلکه خلیفۀ الهی با نفس افلاکی خودش این عناصر را متروح و مجرد میکند. و آن را به قوام نفوس فلکی از کون و فساد، نگه میدارد. مقصود همۀ مراتب خلقت از افلاک تا آنچه از جماد و نبات و حیوان که در زمین است، تنها خود انسان است: "وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ"[5] ملاصدرا در بیان این مطلب به فرازی از تورات اشاره میکند که خداوند میفرماید: "یابْنَ آدَم، خَلَقْتُ الأَشْیاءَ مِنْ اَجْلِکَ وَ خَلَقْتُکَ مِنْ اَجْلی"
پس مقصود از خلقت انسان جسم عنصری او نیست، بلکه با توجه به این جسم است که انسان از توجه به مراتب بالای وجود خود غافل میشود و اینجاست که انسان به جای شناخت وجودی ولی امر خود و باز گذاشتن دست او در تدبیر امورش، یکییکی امامان وجود را کُشت و دست امام دوازدهم را هم بست و حالا هم در فراقش با همان نفس جزئی نظر میدهد و تصمیم میگیرد و... .
اعوانی که گفته شد همان ملائکه هستند، از نظر ملاصدرا مراتب و طبقاتی دارند که عبارتاند از گروهی که اهل عروج و اهل نزول هستند که شبانهروز از حق به سوی ما و از ما به سوی حق در حرکتاند. گروهی از ایشان که دائم در حال استغفار برای زمینیان هستند. دائم به ما دعا میکنند که در زمین و در نباتیت و حیوانیت نمانیم. گروهی موکل رساندن شرایع و احکام و گروهی موکل الهام هستند.
گروهی هم علوم را به قلبها میرسانند. پس چرا برخی از ما میگوییم بحثهای معرفتی سنگین است و ما نمیفهمیم یا برخی فقط با ذهن آن را میفهمیم و قلبمان نمیگیرد؟! برای اینکه حجابهای قلب اینقدر زیاد شده که کار این گروه از ملائکه که مسئول رساندن علوم به قلب هستند، در او اثر نمیکند. گروه دیگر موکل تصویرگری آنچه در رحِمهاست، هستند.
و گروهی مسئول نفخۀ روح هستند. پس اینطور نیست که "نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی"[6] یک بار انجام شده و تمام شده، بلکه پیوسته اتفاق میافتد. گروهی موکل روزی هستند و... . بسیاری از این فرشتهها از افلاک امور خیر و شر ما را به انتخاب خودمان تدبیر میکنند که علم بشر به احصای آنها نمیرسد. هیچچیزی در عالم حادث نمیشود مگر اینکه یک وکیل از فرشته دارد. و خداوند مقام ایشان را اینگونه بیان میفرماید: "وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ"[7].
انسانها در این رابطه دو گروهاند، گروهی که عامه هستند و از این فرشتگان فقط منازلشان را میبینند که آسمانها هستند و معتقدند فرشتگان در آسمان هستند، چه ربطی به ما دارند! اما گروه دیگر که خاصهاند، آنها را در کوچکترین حرکات خود و در منازلشان میبینند. خداوند عین همین ملائکه را در عالم عنصری از بشر هم قرار داده، که اولیاءالله، معصومین و تالیتلوهاشان، رسل، ولات، ملوک عدل و... افضل آنها بهمنزلۀ روح اعظم است که وجود مقدس حضرت نبی اکرم و دخترشان، دامادشان و فرزندان آنها(علیهمالسلام) هستند.
پس در زمین شبیه فرشتگان و به تعداد همۀ آنها اما در قالب جسم عنصری وجود دارند. بین ارواح اینها و حقایق نورانی فرشتگان آسمانی یک رابطه و مناسبات دقیقی هست که علیالاتصال از آن ملائکۀ فلکی برایشان ریخته میشود و اینها میپذیرند.
خدا زمین را مکان انسان کامل قرار داده است. اگر انسان کامل نبود، ما نه جسد داشتیم، نه جسم، نه نفس. خدا انسان کامل را در زمین خلیفه قرار داد که همۀ اینها را دور خودش جمع کند. و این ناقصها را به کمال برساند. و برای او جنودی از عالم غیب قرار داد که در زمین جمع شوند و احوال اینها را رسیدگی کنند. شمس با ضوئش، قمر با نورش و... دائم در مقابل انسان کامل ساجدند.
شب و روز در چرخش خود به دور انسان کامل طواف مینمایند. گیاهان در رویش خود و حیوانات وضعیت ایستادنشان بهگونهای است کأنه در حال سجده برای انسان کامل هستند. انسان کامل غایت اصلی در وجود عالم است و بهخاطر او کائنات خلق شدند. او نهایت میوۀ هستی است. کواکب، حیوانات، نباتات و...، همه بهتبع انسان کامل مسخر ما هستند.
خداوند خلیفةالله (انسان کامل و بهتبع او همۀ انسانها) را تخمیر شده با سه نفخه از زمین برانگیخت. 1.نفخهای که باعث رشد و نمو شد (نبات). 2. نفخهای که باعث حس و حرکت شد (حیوان). ۳. سومین نفخه باعث تولد قوۀ فکر و معرفت و تصور معقولات در انسان است.
انسان به حسب این سه نفخه سه حالت دارد: 1. به منزلۀ کسی که در خواب شدید است. این دسته انسانهایی هستند که زندگی دنیا را فقط در نباتیت خلاصه کردهاند، و از این خواب غفلت به سختی بیدار میشوند. (نفخۀ اولی) 2. دسته دوم مانند کسی هستند که دائماً باید او را بیدار کنند و در زندگی حیوانی سرگردانند (نفخۀ دوم). 3. گروه سوم مانند کسی هستند که از خواب بیدار شده راست ایستاده است. این گروه از خواب طبیعت و غفلت بیدار شده و اهل حکمت و برهان بوده براساس اصول انسانی حرکت میکنند. این چنین انسانی به نور وصل میشود؛ در عالم ربوبیت عجایبی را میبیند که زبان از گفتن آن و گوشها از شنیدنش عاجز هستند.
پس عالم مثال درختی است که ثمرهاش انسان است. و انسان درختی است که ثمرهاش نفس ناطقه است، نفس ناطقه درختی است که ثمرهاش عقل مستفاد است. عقل مستفاد درختی است که ثمره و میوهاش لقای الهی است و این غایتالغایات و منتهای شوق و رغبت مشتاقان است.[8]
[1]- سورۀ زمر، آیۀ 30.
[2]- سورۀ بقره، آیۀ 255.
[3]- سورۀ سجده، آیۀ 5.
[4]- سورۀ فصلت، آیۀ 53.
[5]- سورۀ جاثیه، آیۀ 13.
[6]- سورۀ ص، آیۀ 72.
[7]- سورۀ صافات، آیۀ 164.
[8]- مطالب این جلسه با نگاهی به کتاب الرسائل، صص 329-332 بیان شده است.
نظرات کاربران