فطرت، آیینۀ خدا
در ادامۀ بحث (جلسۀ 16، 18 محرّم 1444) به تبیین موضوع فطرت، آیینۀ خدا میپردازیم.
در بحث استعداد ذاتی و استعداد قابلی، به موضوع فطرت رسیدیم و احادیثی را در اینباره بیان کردیم. اکنون میخواهیم قدری بیشتر دربارۀ فطرت بدانیم و به این منظور از کتاب «شذرات المعارف» تألیف آیتالله شاهآبادی بهره میگیریم.
آیتالله شاهآبادی استاد بزرگوار امام خمینی(قدّسسرّه) بود و در اوج شخصیت و کمالش همین بس که نمونه و اثر تربیتی ایشان، شخصی همچون امام راحل(قدّسسرّه) بوده است. آن بزرگوار در موضوع فطرت، مطالب بسیار داشت. اما نهتنها فیلسوف و عارف، بلکه سیاستمداری جامع بود که امام در روحیۀ حماسی و انقلابی خود نیز از ایشان تأثیر گرفت. امام دربارۀ استاد خود میفرمود: «من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیتالله شاهآبادی ندیدهام.»[1]
ایشان در ابتدای کتاب خود، از درد و بیماری مزمن امت اسلامی میگویند که آن را نهتنها از حقیقت اسلام، بلکه بهتدریج از انسانیت نیز دور میکند. آنگاه ریشههای این بیماری را بررسی میکنند تا راه درمانش روشن شود. البته این ریشهیابی، مربوط به زمان طاغوت است؛ اما بخشی از موارد آن برای امروز نیز راهگشاست.
طبق نظر آیتالله شاهآبادی، اولین مشکل، غرور است: «غرور مسلمانان به حقّانیت خود که منشأ تحویل دادن میدان دعوت به معاندان و موجب قناعت به اسلام انفرادی و ترک تبلیغات و امربهمعروف و نهیازمنکر شده است.»[2]
امروز هم این غرور در بسیاری از ما حاکم است! همین که به زندگی روزمرۀ خود مشغولیم و فقط به فکر این هستیم که عبادات فردیمان سرجایش باشد و نهایتاً فرزندانمان را تربیت کنیم. اما کاری به جامعه و حیات معنوی آن نداریم.
مثلاً در مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن میگوییم: «هرچه میخواهند، بکنند؛ ما که میدانیم غلط است!» اما مگر دانستن، کافی است؟ مگر فقط خودمان هستیم؟ نمیبینیم این هجمهها چه بلایی بر سر روحیه و فرهنگ ما و جامعه میآورد؟ پس باید همواره کار کنیم و آمادۀ مبارزه باشیم؛ هر روز آگاهی خود را بالا ببریم و هم ترفندهای دشمن را بهتر بشناسیم، هم برای شکست دادنش نقشههای دقیقتر بکشیم.
وظیفۀ اصلی هم با جوانان است که هم وقت و توان و انرژی بیشتر دارند، هم حجابها و موانع درونیشان کمتر است و هنوز پایشان در گِل دنیا گیر نکرده. البته کار برای آنها نیز آسان نیست و باید خیلی کار کنند.
دیروز هجمههای فکری و فرهنگی اینقدر گسترده و همهجانبه نبود و شیطان با تمام قبیله و تجهیزاتش حمله نکرده بود. اما انقلاب و خون شهدا و اینهمه جریان معارف هم نبود و مقدمات ظهور تا اینجا پیش نرفته بود. پس امروز، هم کار سختتر است، هم امکانات بیشتر است و هم حرکت جوانان، ارزشمندتر.
بدانیم معرفت و یاری امام، با راحتطلبی و زندگی مرفّه و همهچیزتمام نمیسازد. این سبک زندگی نمیگذارد بیدار شویم و خودبهخود ما را به سمت دنیا میکشاند و اسیر میکند. وقتی هم اسیر شدیم، اگر در کمبودها و تحریمها ذرهای از راحتیمان به هم بخورد، کم میآوریم و به نظام اسلامی معترض میشویم.
اگر میخواهیم با بیداری در برابر دشمن بایستیم، باید خوب و سالم اما بدون رفاهجویی و تجمل زندگی کنیم تا اسیر نشویم و در کم و زیادهای دنیا هدف اصلی را گم نکنیم.
یکی دیگر از مشکلات مسلمانان، یأس است: «یأس از ظهور سعادت دینی و دنیوی.»[3]
مثل اینکه بگوییم: «اینهمه سال از انقلاب گذشته؛ اما دشمن هنوز کار خود را میکند!» یا: «با این وضع دنیا، امام زمان(عجّلاللهفرجه) چطور قرار است بیاید؟!» بعد هم نتیجه بگیریم: «با یک گل، بهار نمیشود!» و با این توجیه که کاری از دستمان برنمیآید، کاملاً از خود، رفع تکلیف کنیم!
اما ما به چشم خود دیدیم که امام خمینی(قدّسسرّه) با یک گل، بهار را آورد. او که با فرهنگ این استاد الهی تربیت شده بود، به زندگی دینی و دنیایی خود اکتفا نکرد و علیرغم دنیای تاریکی که در آن میزیست، به پا خاست و با احساس مسئولیت برای بیدارسازی تکتک مردم، آنان را رهبری نمود تا برای اصلاح حیات مادی و معنوی خود انقلاب کنند.
امروز هم این معارف برای ما اتمام حجت است تا جای خود را در این زمان پیدا کنیم و با ترک غرور و یأس، کمر به انجام مسئولیتهای فردی و اجتماعی ببندیم. پس اینها را با قلبمان درک کنیم؛ نه اینکه فقط بخوانیم و بشنویم.
حضرت علی(علیهالسلام) در حکمت 338 نهجالبلاغه میفرماید:
"الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لَايَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ."
علم، دو نوع است: علم سرشتی و علم شنیدنی؛ و اگر علم سرشتی نباشد، علم شنیدنی سود ندارد.
علم سرشتی همان فطرت و درک حضوری است و علم شنیدنی همان علم اکتسابی. هرچه در بیرون با خواندن و شنیدن، به دانستههایمان بیفزاییم، تا حقیقت را در درون خود نجوییم و آگاهیهای فطریمان را نیابیم، به جایی نمیرسیم. فطرت هم گفتیم در همگان هست و کسی بهانه ندارد که بگوید دستش به حقایق فطری نمیرسد.
خداوند در آیۀ 30 سورۀ روم میفرماید:
"فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ."
پس حقجویانه وجه خود را برای دین اقامه کن؛ همان فطرت خدایی که مردم را بر آن سرشته است. خلقت خدا هم تبدیل نمیشود؛ آن، دین پابرجاست. اما بیشتر مردم نمیدانند.
وجه، همان قلب و نفس ماست که ظهور خداست و عکس تمام اسماء الهی در آن افتاده. مثل آیینهای که بیحرکت و بی آنکه اثری از خود بروز دهد، تمامقد ایستاده و تصویر کسی را که در مقابلش است، نشان میدهد.
اقامۀ وجه یعنی چنان صادقانه و عارفانه در پیشگاه دین بایستیم که تمام وجودمان رو به خدا باشد و تمام اسمائش را که در درون ما نقش بسته، ببینیم.
طبق این آیه، حقیقت دین در درون انسان، همان فطرتی است که حضرت الله با جامعیت تمام اسمائش، آن را خمیرمایۀ وجود تکتک انسانها قرار داده؛ یعنی تمام جلواتش را در آیینۀ فطرت منعکس کرده و این آیینه را در جان همگان گذاشته است. پس جا ندارد که کسی بگوید: «من فطرت نداشتم تا تصویر دین خدا بر آیینۀ جانم بیفتد و حق را درک کنم!»
حتی کسی نمیتواند بگوید: «من فطرت داشتم، اما آن را از دست دادم!» چون این آیینه هرگز شکستنی نیست؛ "لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ"؛ نه معدوم میشود و نه خدا از او چشم برمیدارد. خدا پیوسته خود را در این آیینه نشان میدهد و از انسان دعوت میکند که او را ببیند. اما ممکن است این آیینه خش بردارد، یا بر آن غبار بنشیند یا پرده بیفتد.
اقامۀ وجه یعنی با چهرۀ جان خود با خدا روبهرو شویم و پیش از آنکه او را در فعل و ظاهر عبادت کنیم، حضورش را در جانمان بیابیم و اسمائش را که در آیینۀ فطرتمان نهاده شده، بشناسیم. اینجاست که از روایت امام صادق(علیهالسلام) گفتیم: انسان در دنیا خدا را میبیند و به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام): اصلاً خدایی را که نبیند، نمیتواند بپرستد[4].
اقامۀ وجه است که به عبادات ما جهت میدهد تا معلوم شود اعمالمان خدایی و مقبول است، یا برای نفس و دنیا! اگر وجه خود را دیدیم و اقامه کردیم یعنی همسو با فطرتمان پیش رفتیم، مطمئن باشیم دیگر نه طاعات و عبادت میتواند ما را مغرور کند و نه گناه و معصیت، ما را دچار یأس مینماید.
وقتی وجه خود را رو به خدا کنیم، دیگر غیر نمیبینیم؛ جلوات خدا را هم اگر ببینیم، از او و در معیت او میبینیم. پس هیچچیز برایمان حجاب حق نمیشود و با هوشیاری کامل، از هر هوای نفس و غفلتی میرهیم. درنتیجه خوشیها و ناخوشیها، جمالها و جلالها، هیچکدام ما را به هم نمیریزد و هیچچیز فریبمان نمیدهد.
این است دین خدا که به عنوان فطرت و استعداد ذاتی در جان تکتک انسانها اقامه شده و به خاطر آن، همگان موحّد هستند. هرچند به دلیل استعداد قابلی، همه اختیار دارند که اقامه به فطرت نکند و با چهرۀ نفس امّاره با خدایشان روبهرو شوند؛ "نعوذ بالله منه"!
[1]- شذرات المعارف، ص16 پیشگفتار.
[2]- شذرات المعارف، ص4.
[3]- شذرات المعارف، ص5.
[4]- اشاره به روایتی در الكافی، ج1، ص98 : "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"؛ پروردگاری را که نبینم، نمیپرستم.
نظرات کاربران