انواع شناخت در سیر صعود
در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاءالله» (جلسۀ 62، 13 جمادیالاول 1444) به تبیین موضوع «انواع شناخت در سیر صعود» میپردازیم.
اولین عامل مهم در مسیر سیر و سلوک و ورود به حیات معقول را «شناخت مراتب حیات طیبه» معرفی کردیم تا با این شناخت، در وادی معرفت مراتب وجودیمان، وارد شویم و از اسفل، دوباره بهسوی احسن که از آن آمدهایم، حرکت کنیم. اکنون بیستودومین مرتبۀ شناخت را از بیانات علّامه جعفری(رحمةاللهعلیه) بررسی میکنیم:
ایشان میفرماید: «جای تردید نیست که کمیت و کیفیت شناخت، از آغاز رشد مغز و حواس، با پیشرفت تدریجیِ آنها در مسیر رشد قرار میگیرد. این مسئله که آیا نوع انسانی در آغاز ورود به این دنیا هیچ بهرهای از شناخت ندارد، یا همۀ شناختها را با خود میآورد؛ مورد اختلاف متفکران قرار داشته و مباحث زیادی روی آن صورت گرفته است. اصول نظرات کلی مطرحشده در این مسئله بهقرار زیر است:
- انسان در موقع ورود به این دنیا همۀ حقایق شناخت را با خود میآورد. نهایت امر این است که به فعلیت رسیدن این شناختها، احتیاج به تعلیم و تربیت داشته و با عوامل محیطی و اجتماعی و دریافتهای پایدار تاریخی، آنها را رنگآمیزی میکند.»[1]
يکی از سؤالاتی که شاید برای ما مطرح باشد این است که آيا کاملاً ناآگاه به دنیا میآییم يا نیمه آگاه؟ اگر همۀ آگاهیها را داریم، آيا بالفعل است یا بالقوه؟ کیفیت این شناخت چگونه است؟
ما انسانها همۀ آگاهیها را در وجودمان بهصورت بالقوه داریم و این قضای الهی است؛ اما میتوانیم در مسیر به ظهور رساندن این قضا، در فعلیت با شرایط یا قدرهایی که برایمان ایجاد میشود، حرکت کنیم. محیط، معاشر، جامعه، ژن، شرایط، انبیا[2] و... همه قدرهایی هستند که در اختیار انتخاب انسان قرار میگیرند. او میتواند از میان این قدرها، يا آن قدری را انتخاب کند که به آگاهیهایش رنگ قضای الهی میدهد يا رنگهایی را برگزیند که از بیرون به درونش وارد میشوند. پس باتوجه به موضوع قضا و قدر، میتوان گفت سرنوشت انسان را هم خدا میسازد و هم خودش. خدا سرنوشت انسان را منطبق با قضای الهی قرار داده و ولایت را در وجود انسان ساری و جاری ساخته، اما این خود انسان است که با انتخابهایش، میتواند آگاهیهای خود را هماهنگ با قضایِ خواستهشدۀ الهی رنگآمیزی کند یا برخلاف آن.
علامه در ادامه میفرمایند: «آنچه انسانها با خود میآورند، استعدادهای متنوع برای شناختهاست، نه خود شناخت به حقایق.» يعنی خود حقایق برای ما فعلیت ندارند، بلکه ما استعداد این آگاهیها را حامل هستیم و باید به ظهور برسانیم.
- «انسان هیچچیزی با خودش نمیآورد. مغز و روان او مانند صفحۀ سفیدی است که علم و معرفت با پیشرفت تدریجی رشد مغزی، در آن نقش میبندد.»[3]
این سخن به این معنا نیست که انسان وقتی به دنیا میآید، هیچ آگاهی ندارد و در اثر رشد مغزی، آگاهی را به دست میآورد! خیر، طبق آیۀ " وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"[4] نفس همچون لوح سفیدی است که در آن بدیها و خوبیها الهام شده است.
اما سؤال اینجاست که خوبی و بدی چیست؟ آيا خداوند هر دو را خلق کرده است؟ آيا سایر موجودات هم الهام تقوا و فجور دارند يا این موضوع فقط مختص انسان است؟ چنانکه میدانید خلقت، احسن است و موجودات چون عوالم مختلف ندارند، خیر محضاند و فجوری در وجودشان نیست؛ اما انسان موجودی است جامع و دارای مراتب گوناگون که اختیار دارد؛ لذا میتواند در مسیر خوبی یا بدی حرکت کند. اما بدی برای او مطلق نیست، بلکه نسبی است.
توضیح آنکه آگاهیهای انسان فقط محدود به دنیا نیست. آگاهیهای دنیايی نسبت به آگاهی ملکوتی، محدودند. آگاهیهای ملکوتی نسبت به آگاهیهای لاهوتی محدود هستند و...، اگر انسان در هرکدام از این محدودیتها بماند، نفسش آلوده به فجور میشود. پس خداوند فجور را خلق نکرده، بلکه وقتی انسان میتواند از رتبۀ مُلکش وارد عالم ملکوت بشود، اما در مُلک میماند؛ مُلکی میشود و همین برایش بدی يا فجور میشود. پس بدی نسبی يعنی ماندن انسان در عوالم دانی وجودش که طبعاً در این ماندن، هیچ ثمری عاید انسان نخواهد شد. مثل گیاهی که تمام مراحل رشد خود را در ریشه دارد و ریشه است که در تعین خارجی مراتب و مظاهرِ ساقه و برگ و گل را ظهور میدهد. حال اگر این مظاهر فقط در مظهریت خود بمانند و ریشه را فراموش کنند، بااینکه هستند، اما ثمره نخواهند داشت. انسان نیز اگر ریشه و اصل وجود خود را نبیند و در عوالم گوناگون وجودش بماند، دچار فجور خواهد شد.
- «به نظر میرسد ما مقداری از مفاهیم و اصول کلی را در آغاز زندگی، با خود همراه داریم مانند مفهوم زمان و مکان و امثال اینها. برای هرکدام از این نظرات استدلالهایی صورت گرفته و شواهدی بیانشده که از طرح آنها خودداری میکنیم. آنچه مسلم است این است که کیفیت خاص خلقت آدمی در برابر دیگر جانداران و نباتات، منشأ استعدادها و غرایز مخصوص به خود این نوع است. این حقیقت را هیچ مکتب متکی به حس و مشاهدهای نمیتواند انکار کند. اینکه گفته میشود: "درون انسانی مانند یک صفحه سفید است " به یک شوخی ادبی بیشتر شبیه است تا یک تحقیق علمی، زیرا این سؤال مطرح است که در میان همۀ موجودات که در مجرای شدنها با صفحه سفید نقاط آغازِ خود را شروع میکنند، چرا فقط صفحۀ سفید درون انسانها به ابنسیناها و فارابیها مبدل میشوند؟»[5]
انسان همواره در حال شدن است. " يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَىٰ رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِيهِ "[6] و بر اساس آنچه با اختیار و انتخاب خود، کسب میکند، لوح نفس خویش را رنگآمیزی میکند.
علامه پس از بیان 22 روش در شناخت، خلقت را در سیر نزول از آفاق تا انفس، در ابعاد گوناگون بررسی میکند و سپس در سیر صعود ورود به حیات معقول را منوط به انواع شناخت دیگری میداند که اولین آن عبارت است از:
- شناخت با تدبر
آیات بسیاری از قرآن، این نوع شناخت را برای انسان اثبات میکنند، مانند: " افَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا".[7]
درواقع سه کتاب از حضرت حقتعالی معرفی شده است؛ 1- کتاب آفاقی يا کیهان. 2- کتاب انفسی يا نفس کلیه و نفوس جزئیه. 3- کتاب تدوینی يا قرآن. هر سۀ این کتابها، کاملاً باهم مطابقت دارند. آنچه آفاق دارد، انفس دارد. آنچه آفاق و انفس دارند، تماماً در قرآن جمع شده است. هفتطبقه آسمان و زمین منطبق با هفت رتبۀ وجود انسان (طبع، نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفا) و منطبق با هفت مرتبۀ قرآن هستند که تا هفتاد هزار بطن نیز انتشار مییابد. پس اگر میخواهیم مراتب وجودی آفاقی و انفسی را بهتر بشناسیم، باید در مراتب قرآن و تأویل آن وارد شویم. که: "أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُمْ مَا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ "[8]
ازنظر علامه روش تدبر نتایجی دارد که عبارتاند از:
«نتیجه یکم تدبیر که عبارت است از اندیشه در جریان امور، با نظر به مواد آن، دقتِ تحقیق در آيندۀ امور را نیز در برمیگیرد. روی این اصل، تحقیق و تدبیر در محتویات آيات قرآنی که سرنوشت حیات انسانی و نهایت آن را با اهمیت شدید مطرح میکند، همان ضرورت را دارد که تفکر در آغاز آفرینش، همچنین با نظر به روایتی که از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) وارد شده است: " اِنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ اَيْنَ جِئْتَ لَمْ تَعْلَمْ اِلى اَيْنَ تَذْهَبُ "[9] (اگر ندانى از کجا آمدهای هرگز نخواهى دانست که به کجا میروی.) این اصل کلی هم روشن میشود که: انجامشناسی، بدون آغازشناسی، امکانپذیر نیست.
قرآن مجید بااینکه بشر را در صدها مورد به آغاز خلقت و جریانِ بهوجودآورندهاش توجه میدهد. بااینحال، پایان و انجام جهان و حیات بشری را در این خاکدان - که دلایل منطقی و قطعی، هدفدار بودنِ آن را بهخوبی اثبات میکند- بهطورجدی و مؤکد گوشزد نموده است.»[10]
اگر در تأویل، بتوانیم آیات قرآن را به اولش یعنی همان منظوری که خدا از انزال آن آیه داشته، بازگردانیم، میتوانیم به بطن آن وارد شویم و راز حیات معقول انسانی را در لابهلای بطون آیات قرآنی بیابیم. حقیقت آن است که قرآن مسیر نزول و صعود را کاملاً نشان داده و تأکید میکند که مردم میتوانند با دقت در آیات قرآن، سرنوشت خود را با احساس تکلیف برین و بر اساس حیات طیبه و حیات معقول بسازند.
علامه در ادامه میفرماید: « نتیجۀ دوم از تدبر آن است که: اهمیت تدبر در جریان حیات تا بهاندازهای است که در آیۀ "فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا "[11] مورد سوگند قرار گرفته است؛ خواه مقصود از "مدبرات " فرشتگان باشند يا عموم تدبیرکنندگان، زیرا عظمت موضوعی که شایستگی سوگند را دارد در اصل، خود فعالیت عقلانی تدبیر است.»[12]
مهمترین این تدبیرها در جریان حیات، تدبیر نفس کلی، در نفوس جزئیۀ اعم از نفس نباتی، نفس حیوانی و نفس بشری است که انسان را در استخراج و فعلیت رساندن استعدادها یا فطرتی که در وجودش حامل است، یاری میکند. این، همان سعادتی است که هدف از خلقت میباشد؛ یعنی ساختن حیات زمینی بهعنوان خلیفۀ الهی.
- شناخت استنباطی
« مفهوم استنباط عبارت است از: استخراج و به فعلیترساندن یک نتیجه از مقدمات. این عمل ذهنی، نصیب هر فرد و گروهی نمیشود، بلکه نیاز به شرایط مهمی دارد که عمدۀ آن، اشرابِ ذهن از تجربیات مفید و روشنبینی خاص دربارۀ مسائل و موضوعات مورد استنباط میباشد.»[13]
حقیقت این است که اگر ذهن را قرآنی کنیم از تجربیات مفید و عقلانی ارتزاق میکند و قادر به استنباط موضوعات خواهد بود. مثلاً اگر ما حقیقتی کلی را در نظام آفاقی و انفسی از قرآن استنباط کنيم و ذهن را با براهین و حقایق قرانی آگاه نماییم، حتی اگر هر فلسفه و مشربی را هم مطالعه کنیم، از آن اثر نخواهیم گرفت، بلکه بالعکس رگههای سمی آن را در کلیات و جزئیات تشخیص خواهیم داد.
قرآن استنباط را تنها مختص انسانهای آگاه میداند و میفرماید: " وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ ۖ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ۗ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا "[14] و اگر موضوعى [در عالم ناسوت که دار تضاد و تزاحم است] از آرامش و نگرانى براى آنان روى بياورد، آن را اشاعه مىدهند و حال آنکه اگر آن امر را به پيامبر و اولياى امور [از مسلمانان] ارجاع کنند، همانا آنان که اهل بصیرتاند، در آن واقعه صلاحاندیشی میکردند؛ و اگر نه این بود که فضل خدا شامل حال شماست، همانا بهجز اندکی همه شیطان را پیروی میکردید.
این موضوعی است که اکثر ما به آن مبتلا هستیم. عدهای در جریان فتنهها، القای خوف میکنند و عدهای القای امنیت! بسیاری از مردم بدون تفکر و تدبر، دوست دارند هر آنچه را که شنیدهاند انتشار دهند! درحالیکه اگر این مسئله را به وحی، عقل و قلب برگردانند، بطن قضایا برایشان روشن میشود. یقیناً مراد از برگرداندن امور به رسول(صلیاللهعلیهوآله) در این آیه، شخص رسول(صلیاللهعلیهوآله) نیست، بلکه شخصیت، حقیقت و مسیر ایشان است؛ همان حقیقتی که علیالاتصال در وجود ما تحت عنوان ولایت جاری و ساری است. ولایت استمرار دارد. اوجش در چهارده معصوم(علیهمالسلام) است و سپس در مراتبش تا مراجع تقلید و کسانی که اهل ولایت هستند، میرسد. يعنی کسانی که اهل قلب و عقل هستند؛ نه اهل ذهن مستقل از عقل و قلب.
پس اگر بهجای انتشار دادنِ ناآگاهانۀ قضایا، امورمان را به آنهایی که اهل استنباط هستند، برگردانيم، آنها میتوانند با بصیرت و روشنبینی، عمق قضایا و اتفاقات را برایمان آشکار کنند و مثل آب روی آتش، فتنهها را با این نوع از شناخت خاموش نمایند.
بنابراین اگر ما بتوانیم در مسائل مختلف، با ذهن قرآنی حرکت کنیم و اصول را از قرآن استنباط کنیم، در فروع درست حرکت خواهیم کرد. چنانکه امام صادق(علیهالسلام) در این مورد میفرمایند: "إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْکمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْکمْ أَنْ تُفَرِّعُوا "[15] بر ماست که اصول، ریشهها و پایهها (ى احکام) را بهسوی شما بیفکنیم (براى شما بيان کنيم) و بر شما است که (آنها را) دستهدسته نموده و از اصل بيرون آوريد.
اگر با ذهن قرآنی حرکت کنیم، میفهمیم فتنه چیست، چرا ایجاد میشود و چه نکات مفید و مضری دارد؛ پس با چنین معرفت و بصیرتی حرکت میکنیم و هرگز آن را اشاعه نمیدهیم و بزرگ نمیکنیم.
- شناخت تذکری
«موضوع تذکر (يادآورى)، در آيات قرآنى بهطور فراوان آمده است، مانند: "طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْک الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْکرَةً لِمَنْ يَخْشى "[16] ما قرآن را براى تو نفرستاديم تا به مشقّت بيفتى. اين قرآن نيست، مگر وسيلۀ تذکر براى هرکسی که داراى خشيت است.»
شناخت تذکری مانند دو شناخت قبلی، در سیر صعود به ما کمک میکند تا به یاد آوریم که بدایاتمان در نزول چه بوده، کجا بوديم و کجا هستيم و چه باید بکنیم تا به اصل خویش بازگردیم. در این میان نیز حقتعالی با ولایتش، يعنی با حقایق نورانی انسانهای کامل يا اسمای الهی همواره در جان ما ساری و جاری است.
- تعقل و لُبّ و نُهى
«آياتى که در قرآن مجيد دربارۀ تحريک به تعقل و به فعليت رسانيدن لُبّ (خرد محض) و نُهى (درک خردمندانه) واردشده، خيلى فراوان است. مىتوان گفت: هيچ مکتب و جهانبینیِ بشرى، به درکهای عقلانى و خردمندانه تا به اين اندازه اهمیت نداده است. از آن جمله، اين آيه است: "کلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکمْ إِنَّ فِي ذلِک لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى "[17]»[18]
یکی از مراتب شناخت صعودی ما این است که عقلمان را به وسیلۀ قرآن به فعلیت درآوریم. وقتی ذهن انسان با قرآن روشن شود، جایگاه تمام آنچه را در سیر نزول تحت عنوان حجب نورانی و ظلمانی حامل شده، بهخوبی میشناسد و میفهمد همۀ این آگاهیها در او بالقوه موجود است و باید در سیر صعود، آنها را به فعلیت رساند؛ با این شناخت عقل جزئی که همان درک خردمندانه است کنار میرود و لُب یا عقل محض؛ آرامآرام در او به فعلیت میرسد.
تمام این نوع از انواع شناخت، چه تدبری، استنباطی و تذکری به بینش ما مربوط است؛ اما ما گرایشهایی هم داریم که جایگاهش قلب است
- تأثير قلب در شناخت و عملِ «گرديدن»
«در برابر حوزۀ عقل که آيات فراوانى در قرآن مجيد آن را مطرح کرده است، سه موضوع ديگر وجود دارد که به درون انسانى مربوط بوده و از اهميتى حياتى برخوردار است: «قلب» در 133 آيه، «صدر» در 43 آيه و «فؤاد» در 16 آيۀ قرآن وارد شده است.»[19]
وقتی عقل به فعلیت رسید، قلب بیدار میشود. قلب مراتب گوناگون دارد. مرتبهٔ صدر، بسیار سطحی و جایگاه گرایشهای دنیوی است، اما مرتبهٔ فؤاد که گرایش عمیق قلب است، جایگاه گرایشهای اخروی است. قلب مابین این مراتب در انقلاب است.
بسیاری از ما بهخاطر تعلق به گرایشات حسی، قلبمان در غفلت است! اگر خطا و گناهی بکنيم، سریع میخواهیم آن را با عقل جزئی توجیه کنیم؛ اما جوانان و نوجوانان هرچند ازنظر گرایشهای فعلی، احساسی هستند؛ اما قلبشان نسبت به سنین بالاتر کاملاً نورانی است و اگر خطایی هم بکنند، قلبشان از درون به آنها تلنگر میزند و زود متنبه میشوند. این نوع شناخت به آنها کمک میکند تا زودتر در مسیر صعود، آنچه را منطبق با قضای الهی و خیر محض است، برگزینند.
علامه در ادامه میفرمایند: «بياييد همۀ کتابهای سازندۀ بشرى، از کتب باستانىِ يونان و هند گرفته تا الهيات قرونوسطی و نوشتههای بهظاهر ادبى شرق و غرب، مانند مثنوى جلالالدین مولوى و بينوايان ويکتور هوگو و آثار انسانىِ داستايوسکى، بالزاک، تولستوى، شکسپير و صدها امثال اين آثار که انسان را بسیار عالیتر از روانشناسان حرفهای شناختهاند، در يک محوطه وسيع و بزرگ بینالمللی جمع نموده، سپس روى کلماتى مانند دل، وجدان، عقل سليم، فطرت پاک و عواطفِ عالى- يعنى عواطفِ تصعیدشدۀ انسانى- قلم بطلان بکشيم؛ به اين معنى که آن مفاهيم را از آن آثار بزرگ انسانى منها کنيم. آنگاه بنگريم که آيا در اين صورت، در آن کتابها حتى يک سطر وجود خواهد داشت که به خواندنش بيارزد؟! اگر دچار حيرت نشويد، يک پيشنهاد ديگر هم داريم: به اضافۀ اين کتابهای ادبى- انسانى، کتابهای علوم سياسى، اجتماعى، حقوقى و اخلاقى را هم جمع نموده و تعابير «دل» و «وجدان» و «عقل سليم» را از آنها پاک کنید. پساز این کار، بدون شک خواهيد ديد همۀ آن کتابها در برابر يک سطر از حکمِ عقلِ نظرىِ معمولى که از «خودمحوری» شروعشده و در تنازع براى بقا شکوفا میگردد و درنهایت، به از بين بردنِ همۀ محتويات انسان و جهان ختم میشود، قدرت مقاومت نخواهد داشت. اين است دليلِ فوقالعاده بااهميتِ اين موضوع که چرا قرآن تا به اين حدّ به موضوعات سهگانه: «قلب و صدر و فؤاد» پرداخته و اين سه موضوعِ مزبور را در حدود 192 آيه، مطرح کرده است.»[20]
- فهم دقيق در شناختهای فقاهى
«فقه دو اصطلاح دارد: 1- اصطلاح عام 2- اصطلاحِ خاص شرعى.» فقه در اصطلاح عام، عبارت است از: فهمِ دقيق در موضوعات و مسائلى که براى شخصِ فهم کننده بهطور مستند و با دلايل مناسب حاصل میشود.»[21]
فقه در حقیقت تأویل، عمیقاندیشی و به عمق رفتن است. برای همین ما فقه اخلاقی، اقتصادی، تاریخی، عرفانی و هنری داریم.
«اما فقه در اصطلاحِ خاص شرعى، عبارت است از: علم به احکام شرعيۀ فرعيّه از دلايل تفصيلىِ آنها. البته مقصود از «علم» در تعريف مزبور، انکشاف صددرصد واقعيت نيست، بلکه انکشافى است که شامل روشنايىِ نزديک به واقعيت و هر روشنايىِ ديگرى که حجیت آن در قلمرو شرع و يا ديگر نظامهای قانونى ثابت شده است، باشد. در آيات قرآنى، شناخت فقهى به دو صورت مطرح شده است:
- نوع يکم مطلقِ فقه، بدون بيان اینکه عامل درونىِ آن چيست.
- نوع دوم گونهای از فقه، که عاملِ آن، «قلب» معرفى شده است؛ بنا بر این معنى، چنين میتوان استنباط کرد که: فقه به معناى فهم عالى و لطيف و دقيق، کارِ قلب است، نه عقلِ نظرى در اصطلاحِ متداولِ آن.»[22]
فقیه کسی است که فروع دین را استنباط میکند و گسترش میدهد. هم حرام و مباح، هم مکروه و مستحب.
اما معنی اصلی فقه، این اصطلاح نیست. آنجا که قرآن اشاره به فقه میکند، منظور قلب است. در این تعریف، فقیه کسی است که دارای قلب بیدار است و در تمام امور اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی با قلبش حکم میکند. چنین فردی نگرشی از ذهن و عقل نورانیشده دارد. این نور وارد قلبش شده و قلب را تصفیه میکند. او بهراحتی میفهمد در هر زمان، باید چه چیزی را بخواهد و انتخاب کند و چه چیزی را نخواهد و انتخاب نکند.
[1] - علم و دين در حيات معقول، ص 100.
[2] - درست است که انبیا و اولیا و مقدرات گوناگون الهی ما را هدایت میکنند، اما هدایتشان برای ما جبری نیست.
[3] - علم و دين در حيات معقول، ص 100.
[4] - سورۀ شمس، آيات 7 و 8؛ قسم به نفس ناطقۀ انسان و آنکه او را نیکو به حد کمال بیافرید؛ و به او شر و خیرش را الهام کرد.
[5] - علم و دين در حيات معقول، ص 100
[6] - سورۀ انشقاق، آيۀ 6؛ ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت به حضور پروردگار خود میروی.
[7]- سورۀ محمد، آيۀ 42؛ یا منافقان در آیات قرآن تفکر نمیکنند یا بر دلهایشان خود قفلها (ی جهل و نفاق) زدهاند.
[8] - سورۀ مؤمنون، آيۀ 68؛ آیا در این سخن (خدا و قرآن بزرگ) فکر و اندیشه نمیکنند (تا حقانیت آن را درک کنند) یا آنکه کتاب و رسول تنها بر اینان آمده و بر پدران پیشین آنها نیامده؟
[9] - شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 292.
[10] - علم و دين در حيات معقول، ص 100.
[11] - سورۀ نازعات، آيۀ 5؛ قسم به فرشتگانی که (به فرمان حق) به تدبیر نظام خلق میکوشند (که قیامتی و حشری خواهد آمد).
[12] - علم و دين در حيات معقول، ص 102.
[13] - علم و دين در حيات معقول، ص 104.
[14]- سورۀ نساء، آيۀ 83.
[15] - بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج2، ص: 245
[16] - سورۀ طه، آيات 1 تا 3.
[17] - سورۀ طه، آيۀ 54؛ بخوريد و چارپايانِ خود را بچرانيد. قطعاً در اين جريان خلقت، آياتى است براى خردمندان.
[18] - علم و دين در حيات معقول، ص 105.
[19] - علم و دين در حيات معقول، ص 105.
[20] - علم و دين در حيات معقول، ص 106.
[21] - علم و دين در حيات معقول، ص 106.
[22] - علم و دين در حيات معقول، ص: 107.
نظرات کاربران