تاریخ شیعه
در ادامۀ بحث (جلسۀ 43، 18 صفر 1444) به تبیین موضوع تاریخ شیعه میپردازیم.
دانستیم که برای معرفت و قرب خدا، راهی به غیر از شهادت و شهود انسان کامل نیست. همچنین حقیقت زمان را مساوی با وجود معرفی کردیم؛ چراکه وجود را با ظهوراتش میشناسیم و چون ظهورات وجود، اقتضائاتی از جمله زمانمندی دارند؛ میتوان گفت هستی و وجود از زمان جدا نیست. موجودات، زمانمند هستند و زمانمندی، جریان زمان است. حال میخواهیم بدانیم زمانبندی شیعه کجاست و تاریخ آن به چه زمانی بازمیگردد؟
در طول مباحث محورهای تفکر شیعه را در چند اصل بیان کردیم:
- اول اینکه شیعه اعتقاد به خدایی دارد که کنهاش ناشناختنی است؛ چراکه خدا محیط است و تمام مراحل هستی محاط هستند و اگر چیزی محیط بود و چیزی دیگر را در برگرفت، دیگر معنا ندارد آنچه محاط است و دربرگرفتهشده، بر آنکه محیط است احاطه پیدا کند.
- دوم اینکه: ظهورِ حق، در مظاهر است. شیعه به خدایی اعتقاد دارد که ظهور کرده و از ظهوراتش منفک و جدا نیست، علیالاتصال با تمامیتش در بطن و ظاهر ظهوراتش، حضور دارد و جاری است. در دیدگاه شیعه، خدا یک ظهور بیشتر ندارد. «لا تکرر فی تجلی الله» در تجلی، تکرار نیست و «لا یصدر عن الواحد الا الواحد» از واحد بهغیر از واحد صادر نمیشود. خدا يک تجلی کرده و یک مظهر هم بیشتر ندارد که همان ولایت است و از فیضان آن، مراتب و مظاهر پدید آمدهاند. مظهریت مساوی است با چهارده نور در وحدت؛ همان توحید، رسالت، نبوت، امامت و معاد که در يک کاسه میشود ولایت.
ائمه معصومین(علیهمالسلام) همان نوری هستند که در مرتبههای گوناگون بهاقتضای زمانبندی ظهور کردند. آنها مظهری هستند که مبدأ، بقا، معاد و حفظ همۀ هستی به واسطۀ ایشان است. آنها برای هدایت انسان و سوق دادن او از مراتب دانی به مرتبۀ عالی، قیام يا صلح کردند و به شهادت رسیدند. قیام برای حاکمیت مرتبۀ عالی وجود در انسان و صلح در وجود با مُلک و ملکوت و جبروت. در حقیقت امامان ما قیام نکردند تا حکومت کنند و خلیفه شوند، آمدند تا با ارائۀ يک الگوی عینی از انسان کامل، زمینه را برای ظهور کمال و سعادت در انسانها آماده کنند.
بر اساس این دو اصل، نگاه تشیع همواره به آینده است، اما نه آیندهای نامعلوم و مبهم؛ زیرا آینده، امتداد ظهور حق در مظهریت و ظهور انسان کامل است. برای همین هم، شیعه همواره منتظر ظهور انسان کامل است و میداند که بدون چنین حجتی، زمین با اهلش فرو خواهد ریخت.[1]
در حقیقت مهمترین وظیفۀ حضرت خاتم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پس از بیست و سه سال رسالت، معرفی ولایت بود؛ زیرا هدف خداوند از خلقت انسان، ظهور ولایت در زمین است و اگر پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ولیّ خدا را آشکارا معرفی نمیکرد، هدف خدا در خلقت عبث میماند. البته درست است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خودش ولیّ بود، اما میدانست که با رفتنش، ولایت تمام نمیشود. لذا در روز غدیر ولیّ را آشکارا بر همگان معرفی کرد.
اما اهل سنت این حقیقت را که رسالت و نبوت، فرع بر ولایت است، درک نکردند و در جریان سقیفه، مسیر دین را منحرف کردند. در این سیر، شاید ظاهر اسلام خوب حفظ شد؛ اما روح اسلام که ولایت و ایمان بود، در خفا ماند و ائمه(علیهمالسلام) یکی پس از دیگری در این روند به شهادت رسیدند.
درواقع تفاوت نگاه شیعه با تمام فرق اسلام از همین نقطه آغاز شد. نگاه شیعه در ظاهر همان "قولوا لا اله الا الله تفلحوا"[2] بود، اما در عمق و بطن، بصیرت و دیدی متفاوت به هستی و دین داشت؛ دیدی ولایی
تشیّع تاریخ و زمان خاصی برای آغاز ندارد. شیعه تاریخساز است. اصلاً خودش تاریخ است. تاریخش چیست؟ شیعگی از هبوط آدم به دنبال تحقق هدف الهی در حاکمیت انسان کامل در حیات زمینی آغاز شد. انبیا همگی برای تنزیل آمدند تا حلال و حرام زندگی دنیوی انسانها را سروسامان دهند و در این میان، شیعيان افرادی بودند که در ظاهرِ رسالتِ انبیای زمان خود نماندند و به بطن رسالت يعنی ولایت، نظر کردند. در هر دورهای عدهای از انسانها حرکت میکردند که زمینۀ ظهور خلیفۀ الهی يا همان " إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً "[3] را آماده کنند. اما مسلماً این آمادهسازی تنها اجرای ظاهر دین نبود. گویا این عده میدانستند مسئول احیای دین، آن هم نه در شریعت ظاهری، بلکه در بطن و حقیقت آن هستند.
شیعه در هر دین، چه دین ابراهیمی، چه دین موسوی، چه دین عیسوی و... کسی است که تنها به ظاهر و شریعت آن دین بسنده نکرده، بلکه بهعنوان يک انسان در بطن وجود حرکت میکند تا جانشین خدا در صفات و اسمای الهی شود. چنین فردی میداند که این جانشینی در ظاهر شرایع محقق نمیشود، بلکه با حرکت درونی در بطن شریعت امکانپذیر است. پس شیعگی یعنی به ظاهر بسنده نکردن و استفاده از ظاهر، بهعنوان پایهای برای رسیدن به باطن و این، يعنی معرفت ولایی.
شیعه خود را مسئول تحقق ارادۀ الهی در ظهور خلیفة الله یا انسان کامل در زمین میداند و به همين جهت همواره منتظر است. پس شیعگی؛ یعنی آمادگی برای ظهور انسان کامل. برای همین هم در تمام ادیان الهی و غیر الهی، حتی در مکاتب فلسفی، سخن از یک منجی و مصلح است. مثلاً در ایران عقیده به منجی، به دین زرتشت برمیگردد که به منجیای به نام «سوشیانت»[4] معتقد بود.
شیعه دریچۀ آینده را همیشه باز نگه داشته و در هیچ ایستگاهی نایستاده. نه در مُلک، نه ملکوت و نه حتی در جبروت. علیالاتصال در حال حرکت است؛ چه حرکت جوهری در درون و چه متناسب با آن حرکتی در بیرون. زیرا وقتی امری در درون جاری شود در بیرون هم ظاهر و آشکار خواهد شد.
عرفان شیعی از هر نوع دنیویسازی امامت، ولایت، خلافت و منجیگری در گریز است. منجیگراییاش نه به خلافت مربوط است، نه به حکومت و نه به سیاست، «هرچند که چون صد آمد نود هم پیش ماست[5]» همۀ اینها را در بردارد؛ ولی منجیگراییاش صرفاً برای ظهور هدف خلقت در "وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ"[6] است. در این است که انسانها بتوانند در زمین خدا را پیدا کنند و جانشین او شوند.
اما متأسفانه بعد از رحلت پیغمبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در جریان سقیفه، امام را دنیوی خواستند و منجیگری را دنیوی دیدند و ائمه را شهید کردند، درحالیکه آنها هادیانی بودند که به طرق آسمان داناتر از طرق زمین بودند[7] و میتوانستند ما انسانها را در عوالم وجودمان چنان حرکت دهند که به نظارۀ ملکوت و جبروت وجود خود بنشینیم.
درواقع واژۀ امام برخلاف آنچه اهل سنت تصور کردند، بالاتر از راهنما و پیشنماز است. از نظر شیعه، امامت ریشه در محبت و عشق دارد و باطن و نهان افراد را حرکت میدهد و مساوی است با ولایت. معنی ولایت یعنی کسانی که خدا دوستشان دارد و آنها هم خدا را دوست دارند[8] که چهاردهمعصوماند و بس.
هانری کُربَن[9] تشیّع را مذهبی اصیل و پویا میداند و آن را باطن اسلام معرفی میکند. وی اعتقاد دارد، ولایت اصل و اساس نبوت است و همۀ پایههای دین مبتنی بر ولایت امامان است. کُربَن بالاترین مرتبه درک کتاب آسمانی را طریق «تأویل» میداند و وجود امام و مفسر معصوم را در این راستا ضروری میداند. به عقیدۀ او امام، قائم به کتاب است و اسرار باطن وحی را تفسیر و تأویل میکند. از نظر او تاریخ تشیّع با خلقت انسان عجین است.
درواقع نگرش و قرائت کُربن از شیعه، باطنی و مبتنی بر تفسیر معنوی است. او معتقد است تشیّع بهمنزلۀ حیات معنوی انسان است و این امر مستلزم پذیرفتن وجود عوالم معنوی مستمر است که دعوتی دائمی را نثار انسان میکند و او را بهسوی تعالی میکشاند. از نظر وی وابسته کردن یک حقیقت معنوی به لحظۀ خاصی از تقویم و توضیح آن بر پایۀ این زمان نادرست است. درست مانند اینکه بپرسیم انسان کی خلق شده؟ اما متأسفانه غرب در بررسی اینگونه امور معنوی و حقیقی، در امر تاریخی آن فرو میرود و از اصل و بطن آن باز میماند، برای همین هم روزبهروز بهسوی پوچی و پوچگرایی گام برمیدارد.
از نظر کُربن، راه یافتن به عالم معنوی شیعه، کار آسانی نیست و حتی با رهایی از معضلات نگاه غربی هم، به راحتی به دست نمیآید. تنها کسی حق شنیدن تعالیم مقدس شیعه را دارد که ظرفیت تحمل این بار امانت را داشته باشد و بتواند حرمت این تعالیم را حفظ کند. پس شرط لازم برای راه یافتن به تشیّع و تجربۀ عوالم معنوی آن، مهمان شدن در سفرۀ ضیافت معنوی دین يا اسماء الهی است. ولی مهمان این روحانیّت گشتن، ایجاب میکند که در باطن و درون خود جایی برایش تدارک ببینیم و بتوانيم مأدبه و سفرۀ اسما را از درون خود پیدا کنيم. درواقع تا این درون سازی محقق نشود، سخن گفتن از خلافت و جانشینی امری توصیفی، حسی و ذهنی است که هرگز به آن راه پیدا نمیکنیم.
این عالم معنوی، یگانه عالمی است که انسان میتواند خودش را در عوالم بیشمار آن تازه به تازه و نو به نو پیدا کند؛ برای همین نه خستگی دارد، نه پیری، نه مرض، نه فقر، نه ثروت و... . هیچ چیز چنین انسانی را تحت تأثیر قرار نمیدهد حتی کشته شدن، زندانی شدن و اسارت.
هانری کربن با پژوهش در افکار شیعی و ایجاد ارتباط میان لایۀ فلسفی آن با اندیشههای ایران باستان، میکوشید تا رگههای از اندیشه عرفانی_ فلسفی را در ایران ترسیم کند. از نظر او اندیشۀ دینی ایرانیان، اولین اندیشۀ دینی بود که طرح رستاخیز را در دنیا مطرح کرد. در تاریخ ایران باستان و دین زرتشتی، خبری از دوران بتپرستی، جاهلیت، جهل و تاریکی نبود، بلکه نگاه به آخرالزمان و نگاه به آینده مطرح بوده است. در تاریخ آخرتشناسی ایرانیان، روزی اهریمن از ریشه کنده میشود.
از نظر کُربن اگر حقایق معنوی را دلیل راه خویش سازیم، خواهیم فهمید که خلوص فوقالعاده و تامّ جامعۀ ایرانی در قبال تشیع، آن را به کمال، از آن خود کرده، زیرا تشیّع اساساً به تأمل در فلسفۀ نبوی که یک انسانشناسی کامل است، پرداخته و توانسته این تأمل را در دوازده انسان پیدا کند.
از نظر وی، غربیان زمانی که از مشروعیت ائمه(علیهمالسلام) سخن میگویند، حتی اگر سخنشان با حسننیت همراه باشد، اما از مسئله، قداستزدایی میکنند و اصلاً نمیخواهند قداست حضرات دیده شود. درحالی که زنجیرۀ دوازده امام که به حضرت غائب(علیهالسلام) ختم میشود، قابل قیاس با هیچ سلسلۀ سیاسی دنیوی نیست، زیرا وجه اشتراکی بین آنها وجود ندارد. ائمه(علیهمالسلام) سخن از عالَمی دیگر به میان میآورند که شیعیان و پیروانشان را در مادیسازی و اجتماعیکردن گرفتار نسازد. اگر حضرات میخواستند دنیای ما را آباد بکنند، قدرتشان از تمام دستگاههای حکومتی و سیاسی بیشتر بود، اما همیشه از فرهنگ دین سکولاری تودۀ مردم در دنیامداری کناره گرفتند تا تابع آیین معنوی حقیقی شوند و گزینشی ازلی را انتخاب کردند. آنها در جمع مردم بودند، اما هرگز با فرهنگ ظاهری دنیامآبانۀ مردم همراه نشدند.
[1] . میزان الحکمه، ج1، ص147؛ لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها.
[2] . بحارالانوار،علامه مجلسی، ج ۱۸، ص ۲۰۲ .
[3] . سورۀ بقره، آيۀ 30.
[4] . سوشیانت رهاییبخشی است که در دین زرتشت بهعنوان منجی نهایی زمین بهشمار میرود که با ظهورش، جهان پر از عدل و داد شود و نظم نوینی برپا شده، ظلم و ستم از بین میرود. پس از ظهور وی همۀ مردم متدین خواهند بود و دوستی و مهربانی را پیشۀ خود خواهند ساخت.
[5] .مولوی، مثنوی معنوی. چونگ صد آمد نود هم پیش ماست.
[6]. سوره قصص، آيۀ 5.
[7]. خطبۀ 189 نهجالبلاغه؛ فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ.
[8] . اشاره به سورۀ مائده، آيۀ 54؛ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ.
[9] . هانری کُربَن، متولد 14 آوریل 1903 و درگذشته در 7 ژوئیۀ 1978، فیلسوف، اسلامشناس و ایرانشناس فرانسوی بوده که بخشی از عمر خود را در ایران و خاورمیانه سپری کرده است.
نظرات کاربران