جایگاه ولایت
در ادامۀ بحث (جلسۀ 38، 13 صفر 1444) به تبیین موضوع جایگاه ولایت میپردازیم.
رسیدیم به بحث اکمال و اتمام دین در تجلی ولایت. در تبیین جایگاه ولایت در کیفیت راه بردن انسانها، به بیان دو روایت میپردازیم.
امامصادق(علیهالسلام) میفرماید: "جَاءَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ "وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ" فَقَالَ نَحْنُ عَلَى الْأَعْرَافِ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ يُعَرِّفُنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الصِّرَاطِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ"[1]
«ابنكوّاء به حضور اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين "وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ"[2] فرمود: ما هستيم اعراف كه ياوران خود را از رخسارۀ آنها بشناسيم. ما هستيم اعراف همان كه خداى عزوجل جز از راه ما شناخته نشود. خداوند ما را در روز قيامت بر روى صراط معرفت قرار مىدهد، پس داخل بهشت نشود جز كسى كه ما او را بشناسيم و او ما را بشناسد. و به دوزخ نرود مگر كسى كه ما او را نشناسيم و او هم ما را نشناسد.»
عبداللهبنکواء از جمله رؤسای خوارج بود که در جنگ صفین در ماجرای حکمیت از حضرت علی(علیهالسلام) جدا شدند و نقشۀ کشتن امام را کشیدند. و این درحالی است که او از امام این حدیث را شنیده بود.
در عالم هستی هیچ یک از موجودات به غیر از انسان، عالَم ندارند به این معنی که نمیتوانند مبدأ و معادشان را بشناسند و نسبت به بودنشان ادراک ندارند و از رتبۀ خودشان به مراتب بالاتر ارتقا نمییابند. برای همین هم در دنیا تمام میشوند و قیامت و ابدیت ندارند.
تنها موجودی که عالم دارد، بلکه عوالم دارد، انسان است و انبیا و اولیا آمدند تا او را از عوالمی (مانند عالم نباتیت و حیوانیت) که خاص انسان نیست جدا کنند. و انسان تا انبیا و اولیا را که صاحبان اعراف هستند، نشناسد، آنها نمیتوانند او را ارتقا دهند و از عالم ملک جدا کنند. پس انسان میشود "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ" یعنی انسانی که به عالم انسانیت راه نیافته است. و این بیعالمی برای انسان بدترین عذاب است.
اصحاب اعراف، معروف و مشهود حق هستند بدون واسطهای. و در بالاترین درجۀ قرب به حق هستند. کسی که به این درجۀ از قرب رسیده، معروف خداست و هم خدا را میشناسد و هم امت او بهواسطۀ او شناخته میشوند. پس به این واسطه وارد بهشت میشوند و کسانی که آنها را نمیشناسند، به این واسطه به جهنم میروند.
سیمایی که امام اشاره میفرماید، قلب انسان است. ایشان به قلب انسان اشراف دارند. قلبی که آیینۀ انسان کامل است و انسان کامل در آن قلب خدا را نشان میدهد.
کسانی بودند در زمان حضرتعلی(علیهالسلام) که شدیداً ایشان را دوست داشتند، البته نه به عنوان آیینهای که خدا را نشان میدهد، بلکه او را به عنوان بندۀ خوب خدا میشناختند. و بعد از اینکه ماجرای سه خلیفۀ بعد از رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) را دیدند، بیعت خود را از آنان برداشتند و با آن حضرت بیعت کردند و در کنار او بودند، به عنوان خلیفۀ چهارم که از سه خلیفۀ قبل بهتر است.
ولی در جنگ صفین با معاویه، که سپاه امام(علیهالسلام) نزدیک پیروزی بر دشمن بودند، سپاه معاویه قرآن را بر سر نیزه کردند، و خوارج که امام در نگاهشان یک فرد بسیار متشرع بود، انتظار داشتند که از جنگ دست بردارد. وقتی دیدند امام میگوید من قرآن ناطق هستم به اینها اعتنا نکنید، گفتند علی قرآن را قبول ندارد و به جایی رسیده که پیروزی بر معاویه را بر قرآن ترجیح میدهد! دوازدههزار نفر که حاضر بودند در جنگ شهید شوند، از بیعت امام خارج شدند و از او جدا شدند.
دلیل این رفتارشان هم این بود که آنها ظاهر شریعت را برای امام، کمال میدانستند. و او را در وجود کاملتر نمیدیدند. بلکه او را در ظاهرِ شریعت از خودشان کاملتر میدیدند. امام را در قلب نمیشناختند، بلکه در ظاهر میشناختند.
هدف رسالت با هدف امامت فرق دارد؛ هدف رسالت شریعت و ظاهر دین است، اما هدف امامت و ولایت، باطن دین است. کسانی مانند خوارج، رسالت را بدون ولایت پذیرفتهاند و امام را هم کسی میدانند که پایبند به رسالت است، نه بیشتر!
در ادامۀ حدیث، آمده است: "إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَايَتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنَا غَيْرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ فَلَا سَوَاءٌ مَنِ اعْتَصَمَ النَّاسُ بِهِ وَ لَا سَوَاءٌ حَيْثُ ذَهَبَ النَّاسُ إِلَى عُيُونٍ كَدِرَةٍ يُفْرَغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ وَ ذَهَبَ مَنْ ذَهَبَ إِلَيْنَا إِلَى عُيُونٍ صَافِيَةٍ تَجْرِي بِأَمْرِ رَبِّهَا لَا نَفَادَ لَهَا وَ لَا انْقِطَاعَ." [3]
«به راستى خداى تبارک و تعالى اگر مىخواست بىواسطه خود را به بندگان مىشناسانيد، ولى ما را باب و صراط و راه خود قرار داده است. پس هركس از ولايت ما روى را برتابد يا ديگرى را بر ما برترى دهد حتماً آنها از صراط به سر درافتند. كسانى كه خود را به آنها وابسته و به آنها پناهنده شوند با كسانى كه خود محتاج پناهندگى به ديگران هستند برابر نيستند، زيرا اينها به سوى چشمههایى در حركتاند كه آب تيرۀ اندک، از چشمهاى به چشمۀ ديگر بريزد. ولى كسانى كه به ما روى مىآورند به چشمههاى زلالى مىرسند كه به امر پروردگارشان رواناند و تمامى ندارند.»
در روایت دیگر امامباقر(عليهالسّلام) میفرماید: "يَا أَبَا حَمْزَةَ يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا وَ أَنْتَ بِطُرُق السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلاً"[4]؛ اى اباحمزه! هریک از شما كه بخواهد چند فرسخ راه برود بايد براى خود راهنمایى انتخاب كند. پس تو كه به راههاى آسمان ناآگاهترى از راههاى زمين، براى خويش راهنمایى بجوى.
علامه طباطبایی دربارۀ «ولایت» میفرماید: «در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در آن انسان، مراتب کمال باطنى خود را طی کرده و در موقف قرب الهى جایگزین میشود، تردیدی نیست؛ زیرا ظواهر اعمال دینى بدون یک واقعیت باطنى و زندگى معنوى قابل تصور نیست و دستگاه آفرینش که براى انسان ظواهر دینى را تهیه کرده و وى را به سوى آن دعوت کرده است، ضرورتاً این واقعیت باطنى را که نسبت به ظواهر دینى به منزله روح است، آماده خواهد ساخت؛ همچنین ثبوت نبوت دلالت بر ثبوت ولایت میکند؛ چگونه تصورپذیر است که مرتبهاى از مراتب توحید امر زندۀ بالفعل داشته باشد، در حالى که واقعیت باطنیایی که در بر دارد، در وجود نباشد یا رابطۀ عالم انسانى با آن مرتبه مقطوع باشد!
در لسان قرآن کسى که حامل درجات قرب و امیر قافلۀ اهل ولایت بوده و رابطه انسانیت را با این واقعیت حفظ میکند، «امام» نامیده میشود. امام، یعنى کسى که از جانب حق سبحانه، براى پیشروی صراط ولایت، برگزیده شده است و زمام هدایت معنوى را در دست گرفته و انوار ولایت که بر قلوب بندگان حق میتابد، اشعه و خطوط نورى هستند از کانون نورى که پیش اوست.»
ولایت جزء مفطورات انسان است؛ یعنی آنچه در فطرت ما از خداشناسی وجود دارد، در جلوۀ ولایت وجود دارد. ولایت تنها دوستداشتن حضرات نیست. ولایت انکشاف فطرت است که با کوشش و ریاضت به دست میآید. البته پایۀ این ریاضت، شریعت است. پلۀ اول برای رسیدن به قلۀ ولایت، شریعت است و بدون آن نمیتوان به قله رسید. ولایت انکشاف دارد و انکشاف آن فقط از بعد حیوانی بیرون آمدن نیست، بلکه ولایت، بیرون آمدن از «خود» است.
زیباترین بحث را دررابطۀ با شیعه و ولایت میتوان در سخنان شیعهشناس مسیحی، هانری کربن مشاهد کرد. هانری کُربَن فیلسوف، شیعهشناس و ایرانشناس فرانسوی است. وی به مدت بیست سال، بخشی از سال را در ایران ساکن بود و در دانشگاه تهران تدریس و با علامه طباطبایی و دیگر اندیشمندان مسلمان ایرانی گفتگو میکرد. او به جایگاه امام و ولایت در آموزههای شیعی و خصوصاً امامزمان(عجلاللهفرجه) علاقمند بود.
علامه طباطبایی او را به لحاظ درونی، شیعه میدانست. کربن در معرفی اسلام شیعی در غرب تأثیر گذاشت و توجه مطالعات شرقشناسی را از اسلام سنی به اسلام شیعی جلب کرد. او در ژنو، کنفرانسی درباره امام منتظر از دیدگاه شیعه داشت که با استقبال دانشمندان غربی حاضر در جلسه مواجه شد. از نظر او مذهب تشیع، یگانه مذهبی است که رابطۀ بشر با هدایت الهی و پیوند انسان با خدا را استوار نگه داشته است و با شبکه «ولایت» این پیوستگی را استمرار میبخشد.
در اینجا عباراتی از برخی دیدگاههای ایشان را بیان میکنیم: «تمام اسماء و صفاتی که ما به خدا نسبت میدهیم یا بهتر بگوییم خدا به خودش میدهد تنها بهوسیلۀ امام ازلی که جامع این صفات است ممکن است ما به آنها برسیم.
نگاهی که من با آن خدا را میشناسم همان نگاهی است که خدا مرا با آن میشناسد.
خطاب به یک اردنی (فردی غربگرا بود) میگوید: آیا میتوان با کنار گذاشتن دین از یک نظام اجتماعی به پیشرفت علمی رسید ولی خدا را نکشت؟
کربن راه حل تمام مشکلات را در کلام رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میداند که میفرماید: "إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِيبا و سَيَعُودُ غَريبا كما بَدأ ، فَطُوبى للغُرَباءِ"[5].
او با نیک خواندن غریبی، انسانها را دعوت میکند که بیایید غریب شوید. و میگوید آن غریبی که پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) تأییدش میکند کسی است که از مصالحه با ارزشهای دنیایی بپرهیزد این نحوۀ حضور در دنیا و مشغولیت برای سالک اهل معناست، اما سکولاریزم و بنیادگرایی دو روی سکۀ مرگ و از بین رفتن حیات حقیقی هستند.
[1]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص184.
[2]- سورۀ اعراف، آیۀ 46.
[3]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص184.
[4]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، صص184-185.
[5]- اسلام غريبانه آغاز شد و به زودى همچون ابتداى خود غريب خواهد شد؛ پس خوشا به حال غريبان.
نظرات کاربران