سنتها و قوانین الهی
در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاءالله» (جلسۀ 61، 12 جمادیالاول 1444) به تبیین موضوع «سنتها و قوانین الهی» میپردازیم.
قرآن تنها راه شناخت انسان
شهادت حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) در مسیر احیای بطن و حقیقت دین و مبارزه با بدعتها، خرافات و غصب در دین اتفاق افتاد و مسیر هدایت الهی را باز نگه داشت. امت فاطمی هم باید راه باطن دین و حقیقت انسانیت و تجلیات الهی را دنبال کنند و با عبور از سطح دین به حیات معقول برسد.
در این مسیر مراتب شناخت حیات معقول را از فرمایشات علامه جعفری(رحمةاللهعلیه) بررسی کردیم تا به «ضرورت شناخت هویت و مختصات انسانی» رسیدیم.
ایشان در بخشی از فرمایشات خود میفرماید: «اگر در آیات قرآنی درست تحقیق و بررسی كنیم، به این نتیجۀ فوقالعاده با اهمیت خواهیم رسید كه در قرآن دربارۀ توصیفِ هویت و مختصات و ابعاد منفی و طرز تفكرات و رفتار انسانی، بیش از دو هزار آیه وجود دارد. از اين اهمیت فوقالعاده كه قرآن دربارۀ انسان قائل است، معلوم میشود انسان آن موجود ساده نیست كه مكتبها و انسانشناسان براى ما مطرح میكنند.»[1]
اگر انسان با عقل بشری خود مختصات انسان را بررسی کند باز به آن انسانی که خدا خلق کرده و جامع مراتب خلقت است، نخواهد رسید. هر چه علم بیشتر پیشرفت میکند، دانشمندان در تعریف انسان عاجزتر میشوند و بیشتر به بنبست میرسند. چون فقط وحی است که میتواند تمام ابعاد وجودی این موجود جامع را بشناساند. به همین دلیل در عصر حاضر لزوم بازگشت به آموزههای وحی برای شناسایی درست انسان به شدت احساس میشود.
علامه میفرماید: «اگر انسان را از دیدگاه قرآن ملاحظه كنیم كه به وسیلۀ یک انسانِ درس نخوانده و استاد نديده و قلم به دست نگرفته، بیان شده و آنگاه همین را دلیل معجزه بودنِ قرآن تلقى كنیم، سخنى به گزاف نگفتهایم. دربارۀ انسان، اطلاعات و معلوماتِ دورانی كه پيامبر اسلام زندگی میكرد، به قدری ناچیز است كه به طور جدی میتوان گفت در آن زمان برای مردم آن دوران اصلاً حقیقتی به نام انسان مطرح نبوده است، تا ببينیم چه شناختی دربارۀ انسان داشتهاند! آنچه كه اعجاز قرآن را درباره انسانشناسی اثبات میكند، بیان واقعیتها و حقایق انسانی است، بدون كمترين موضعگیریها و محدودیتها و آرمانگراییها.»[2]
بسیاری از مکاتب به ظاهر عرفانی، تعریفی خیالی از انسان ارائه میدهند. در مکاتب مادی مانند اومانیسم هم انسان، موجودی کاملاً حیوانی تعریف میشود. اما قرآن هر دو جنبۀ انسان را در نظر گرفته است و تعریفی کاملاً واقعی و ملموس از این موجود ارائه میکند. کسی که با معیارهای قرآنی انسان را بشناسد، برایش عجیب نیست که الهیترین انسانها یعنی معصومین(علیهمالسلام) چرا تا این حد به کوچکترین جزئیات زندگی مادی اهمیت میدادند. دیگر حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) را انسانی معرفی نمیکند که اصلاً از روی جانماز بلند نمیشد و برایش عجیب نیست که ایشان هم غذا میپخت، لباس میدوخت و کارهای روزمره را انجام میداد.
انسان، جامع مراتب وجود است و تمام این مراتب، واقعیت و عینیت دارد و هر رتبهای خصوصیات و احکام مخصوص به خود را دارد. مثل بوتۀ گل که فقط ریشه نیست و شاخه و برگ و ساقه هم دارد. با اینکه اصالت با ریشه است، ریشه بدون مراتب معنا ندارد و نمیتوان به این مراتب بیتوجه بود.
انسانی که جامعیت خود را درک کند، به همان اندازه که به سلامت اعتقاداتش اهمیت میدهد و از خرافات میپرهیزد، توجه دارد که حتی ناخنش هم مرتب و تمیز باشد. اما کسی که انسان را جامع نبیند، از مسیر صراط مستقیم جدا میشود و به وادی افراط یا تفریط میرسد.
تمام جنبههای حیات حتی حیات نازل دنیا، واقعیت دارد و در تمام این جنبهها خداوند احکام و وظایفی را جعل کرده است. کسی که طالب حیات طیبه است باید به انجام تمام این وظایف پایبند باشد.
علامه میفرماید: «تردیدى نیست كه ما در قرآن، آيهای براى تعریف رسمی انسان نداریم. یعنى چنین نیست كه یک یا چند آیۀ قرآنی بگوید: «انسان، این است و جز این نیست.» دربارۀ شناختِ انسان، هيچ شوخی بیاساستر از این نیست كه بگوییم: «انسان، این است و جز اين نیست.» متفكران و يا متفكرنماهایی كه چنین اجازهای را به خود دادهاند، يا واقعاً ماهيّتِ انسان را نشناختهاند، يا مقصودِ آنان از تعریف انسان، حكایتِ توصیفىِ محض از انسان نبوده، بلكه خواستهاند بگویند انسان بايد چنین باشد!»[3]
در مورد اسب، آهن، آسمان، زمین و موجودات دیگر میتوان گفت که «این هست و جز این نیست.» ولی انسان نمیتواند در هیچ قالبی تعریف شود. چرا هیچ تعریفی برای انسان وجود ندارد؟ چون او تمام مراتب را دارد. میتواند هم حیوان باشد، هم انسان، هم فرشته! هم دانا، هم نادان؛ هم ظالم و هم مظلوم. هر موجود ناگزیر است در عالم خود متوقف شود. اما انسان همۀ عوالم را دارد و خودش انتخاب میکند در کدام عالم باشد؛ تا کجا پیش رود و حد یقفی ندارد.
انسان میتواند انتخاب کند که حیوان باشد. در این صورت ساختارهایی در خیالش میسازد که هیچ حیوانی نمیتواند بسازد. به همین دلیل خداوند میفرماید برخی از مردم حتی از چهارپایان هم بدتر هستند![4] همین انسان میتواند در رتبۀ عقل رشد کند و تا بینهایت هم جای رشد دارد.
رسیدن به عالم عقل به معنای نفی مراتب دیگر نیست. آنهایی که به اسم عرفان زندگی مادی را رها میکردند و به دریوزگی میافتادند از مسیر صراط مستقیم و حیات طیبه فاصله داشتند. انسان جامع نمیتواند بگوید: «من فقط به معنا اهمیت میدهم و برایم مهم نیست لباسم کثیف باشد یا غذایم بسوزد! زندگی مادی هر چه شد شد! من دیگر عارف شدهام!» همان عقل به او اجازه نمیدهد زندگی مادی را رها کند. ممکن است حساسیت زیادی روی رنگ لباسش نداشته باشد؛ اما روی تمیزی آن قطعاً حساس است. چون میداند در تمام مراتب حیات، حتی نازلترین رتبه هم خدا حضور دارد و احکامی که بر ناسوت حاکم است، همان احکام عالم عقل است؛ اما در رتبۀ پایینتر.
انسانِ جامع به بدنش هم اهمیت میدهد؛ به همان اندازهای که خداوند در قالب وظیفه برایش تعیین کرده است نه کمتر و نه بیشتر. حتی وقتی مؤمنی از دنیا میرود، نحوۀ برخورد با جسد او هم احکام دارد. خداوند برای نوع کفن، روش شستن میت، چگونگی نمازگزاردن بر او، روش چیدن سنگ لحد و ریختن خاک در قبر احکام دارد و پشت هر حکم اسراری نهفته است که از عقل سرچشمه میگیرد.
هیچ کدام از ابعاد وجودی انسان بیحکمت نیست و هر چه انسان بالاتر رود و الهیتر شود، ابعاد پایین را از دست نمیدهد؛ بلکه به آنها رنگ عوالم بالا را میزند.
شناخت ما از انسان چقدر بر اساس آیات قرآن است و چقدر بر اساس نظرات والدین، جامعه و دیدگاه روانشناسان؟ شناختی نسبی که هر کدام از ما از خودمان داریم، چقدر بر اساس شناسنامۀ وجودمان یعنی قرآن است؟ آیا ما بر این اساس خود را شناخته و زندگی دنیا، روابط با دیگران، حب و بغضها، گرایشات و اندیشه و خیال خود را تنظیم کردهایم؟ چه کسی جز آنکه ما را خلق کرده است میتواند به درستی ما را معرفی کند؟
کسی که شناخت خود را از خدا نگرفته است، خارج از منشور و شناسنامۀ وجودش حرکت میکند و هر چه سنش بالاتر میرود و روابطش گستردهتر میشود، بیشتر به سرگردانی، تحیّر و سؤالات بیجواب میرسد. خصوصاً امروز که همه چیز در پیشرفت مادی خلاصه میشود. اگر او در این حال بمیرد به کجا میرود و با کدام «من» در کدام عالم روبرو خواهد شد؟ در حالی که اگر پاسخ سؤالات خود را در قرآن دنبال میکرد، از طریق سازنده و خالقش خود را میشناخت و تمام نیازهایش رفع میشد.
در گذشته علمای مسلمان با اتصال به وحی به شناخت خود و شناخت هستی میرسیدند و با این درک، دست به اختراع و اکتشاف میزدند. به طوری که دانشمندان غربی پایۀ دانش خود را از دانشمندان مسلمان گرفتند. علت اینکه امروز در میان دانشمندان مسلمان امثال رازی و ابن سینا وجود ندارد، انقطاع از عالم وحدت و چسبیدن به کثرات است.
امروز کثرت بر تمام ابعاد زندگی حاکم است. تنوع در خوراک و پوشاک، ظروف و امکانات مادی غوغا میکند. در گذشته زندگی آنقدر ساده بود که جوانها در یک اتاق منزل پدری زندگی مشترک خود را آغاز میکردند و سختیها را عامل رشد خود میدیدند. اما امروز به پایینتر از یک آپارتمان کامل با تمام امکانات راضی نمیشوند و فکر میکنند این خوشبختی است. امروز توهم آزادی انسان را فریب داده و کثرات، فکرها و قلبها را به خود مشغول کرده است.
امروز حتی علما درگیر کثرت علمی و دینی شدهاند. کسی که دکترای جغرافیا، ادبیات یا شیمی دارد، چه میداند و چه چیز قابل توجهی برای عرضه دارد؟ آیا کشف و ایدۀ جدیدی از او میبینیم؟ این نتیجۀ کنار گذاشتن قرآن و چسبیدن به دانش صرف است.
ضرورت شناخت سرگذشت جوامع انسانی در قرآن کریم
شناخت بعدی که در جهت رسیدن به حیات معقول ضروری است، «شناخت سرگذشت جوامع» است. علامه جعفری در این مورد میفرماید: «قرآن مسـلماً یـک کتـاب تـاریخی محض نیست که صـرفاً رویـدادھای تحقق یـافته و تـاریخی را برای اطلاع از خود آن رویـدادھا بیان کنـد؛ بلکه منظور خداوند از بیان داسـتانھا و رویدادھای گوناگون، شـناساندن ابعاد گوناگون انسان و متوجه ساختن مردم به قوانین ثابت و پایدار، مانند قانون کنش و واکنش (عمل و عکس العمل)، تلازم مقدمه و نتیجه و لزوم محاسـبۀ قانونی در شئون زندگی است. با این شناخت است که مردم میتوانند از روی تجربه و بصیرت، بنای «حیات معقول» خود را استوار کنند.»[5]
موسی و فرعون و سایر شخصیتهایی که قرآن داستانشان را بیان میکند، فقط شخصیتهای تاریخی نیستند. آنها خصوصیاتی داشتند که این خصوصیات در تک تک ما هم هست و میتواند ظهور کند. به عبارت دیگر عالم فرعونیت و موسویت در همۀ انسانها هست. استعداد شقاوت یک روز در فرعون ظهور میکند؛ زمانی در هیتلر و امروز در ترامپ و بایدِن!
طبق فرمایشات علامه جعفری، هر کسی که داستانهای قرآنی را میخواند باید دنبال قانونهای ثابت و پایدار در سرگذشت اقوام گذشته بگردد و رد پای این قوانین را در زندگی خود پیدا کرده و بر آن اساس عمل کند. یعنی قانون کلی را دریافت کرده و در جزئیات زندگی روزمرۀ خود پیاده کند. با اینکه شرایط زندگی امروز در آخرزمان با شرایط زندگی در زمان حضرت موسی بسیار متفاوت است. اما این داستان به درد امروز هم میخورد. چون قانونهای ثابت خداوند در هیچ زمانی تغییر نمیکند. سنن الهی مانند علم بشری نیست که یک روز از فواید بیشمار یک خوراکی بگوید و فردا همان را مضر معرفی کند!
قانون الهی سازندۀ هستی و حاکم بر جوامع انسانی است و انسان قرآنی میتواند بر اساس این قوانین شخصیت خود را بازشناسی و بازیابی کند. نقاط ضعف را از بین ببرد و نقاط قوت را بهبود بخشد و نفسش را رشد دهد. حیات طیبه همین رشد مداوم است و یک شبه و با ورد و جادو حاصل نمیشود.
قانون ثابت و پایدار در حرکت موسی و فرعون چیست که در تمام زمانها از هبوط آدم تا به امروز صادق است؟ اینکه اگر کسی بر اساس دین و فطرت حرکت کند، عاقبت اهل نجات است؛ هر چند که در این مسیر گرفتار هزاران بلا و مصیبت شود. اما اگر کسی در مسیر دین و فطرت نباشد، محکوم به هلاکت و شکست است؛ حتی اگر به اندازۀ فرعون قدرت و ثروت داشته باشد.
حضرت موسی دچار انواع بلاها شد. او از معدود پیامبرانی است که هم از سمت طاغوت زمان خود مورد آزار و اذیت قرار گرفت هم از سوی امتی که به او ایمان آورده و همراهش بودند! اما چون مسیرش درست بود، به نجات و رهایی رسید. برعکسِ فرعون که تمام راهها برای سعادت مد نظر خود را طی کرد. به انواع نعمتهای مادی هم رسید؛ اما چون این راهها منطبق بر قضای الهی نبود، شکست خورد.
کسی که به این قانون الهی باور داشته باشد، شکست هیمنۀ غرب برایش غیرقابل باور نیست. اما اکثر مردم باور نمیکنند که غرب با بسط مدرنیته و این همه پیشرفت در صنعت و تکنولوژی ممکن است روزی نابود شود. طبق این قانون، انقلاب اسلامی یقیناً پیروز است و با هیچ شورش، فتنه و جنگی نابود نمیشود؛ چون بر پایۀ دین خدا و خون شهدا بنا شده است. اما اکثر مردم و حتی مؤمنان در فتنهها دچار ترس و اضطراب میشوند و از خود میپرسند نکند انقلاب شکست بخورد! چون با قرآن آشنایی کافی ندارند و قوانین ثابت الهی را نمیشناسند.
کسی که باور کنند حزبِ الله همیشه پیروز است، در سختیها و مصیبتها ناامید نمیشود؛ از خدا گلایه نمیکند؛ به راهش شک نمیکند؛ از آرمانهایش دست نمیکشد و سختیها را راحتتر تحمل میکند. او با زرق و برق کشورهای غربی که پیشرفت مادی، نظم و قانون دارند، فریفته نمیشود. فکر نمیکند آنجا بهشت است و آرزوی زندگی در این جوامع را ندارد. میداند که چون غرب در مسیر صراط مستقیم نیست محکوم به نابودی است.
این سنت نه تنها در مورد جامعه بلکه در روابط بین فردی هم صادق است و در حب و بغضها و دوست و دشمنیها، نمود دارد. بسیار پیش آمده که خودمان شاهد بودهایم که عاقبت حسادت، سوءظن و نفرت چیست و کسی که صبوری و گذشت کند، چه عاقبتی دارد.
حیات معقول حیات عشق، آرامش و هدف داشتن است. کسی که میداند پیروز است در عین حال که از وظایف خود دست نمیکشد، با آرامش زندگی میکند. حتی در اوج بلاها جزع و فزع نمیکند و ندای "ما رأیتُ اِلّا جَمیلا"ی او با گذشت قرون و اعصار، همچنان باقی میماند.
علامه در ادامه میفرماید: «ما در قرآن، داستانھایی را میبینیم که چندین بار تکرار شده است: مانند داستان نوح و موسی و چگونگی رویـارویی آنـان بـا مسـتکبران و تبھکـاران. این تکرار دارای ھمـان فلسـفۀ آموزش و توجیه مؤکـد انسانھا به واقعیات و قواعد زنـدگی است تـا مردم بداننـد حیـات آدمی شوخی نیست و یک محاسـبۀ قانونی در کار است.»[6]
یکی از سنتهای الهی «قضا» است. قضا یکی است و منطبق بر خواست اصلی خداوند است. اما قدرها در کثرات ظهور میکند و تنوع دارد. قضا سنت بالفعل و قدر سنت بالقوه است. سنن بالقوه به لحاظ انسان شرط و شروط دارد. یعنی بر اساس راهی که انسان برمیگزیند قضای الهی در مسیر سعادت یا شقاوت مُهر میخورد و حتمی میشود.
یکی دیگر از سنتها این است که خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنها در خود تغییر ایجاد کنند[7] و اگر در گذشته انتخابهای سوء داشتند، به سوی انتخابهای حَسَن که بر اساس قضای الهی است برگردند.
علامه در ادامه آیهای از قرآن را بررسی میکند که از لزوم شناخت سرگذشت اقوام سخن میگوید:
"قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ"[8]
پیش از شما سنتھای گذشته است. پس در روی زمین به سیر و تحقیق بپردازید و بنگرید که عاقبت تکذیبکنندگان حق و حقیقت به کجا منتھی شده است!
خداوند از ما میخواهد که سفر کنیم و خودمان به چشم ببینیم که عاقبت آنان که با دین دشمنی کردهاند چه شده است. خدا شعار نمیدهد و همه چیز را به صورت عینی قرار داده است تا همه بتوانند ببینند و راهی برای عذر و بهانه نداشته باشند. به همین دلیل ما را به عالمی وارد کرد که تمام کلیات در جزئیات مصداق داشته باشد. در عالم دنیا هم خدا مصداق دارد و هم شیطان و تمام آیات قرآن عینیت دارند. کافی است نگاه خود را برگردانیم.
علامه میفرماید: «لزوم سـیر و سـیاحت در سـرگذشت جوامع بشـری، نه صـرفاً برای تماشـا نمودن و پر کردن حافظه و سـیاه کردن کاغـذھایی به نام کتاب، بلکه برای تفسـیر عوامـل جزئی و علـل کلی جریانـات مغزی و روانی انسـانھـای پیش از مـاست که بـا کمیتھا و کیفیتھای گوناگون، نمودھایی از خود بر جای گذاشـته و رفتهاند... در این جا، جملۀ آن متفکر را به یاد میآوریم که میگوید: «ای محققان تاریخ و سرگذشت بشری! اگر سخن مفیدی برای ما دارید، بگویید. وَالّا این که در آن نقطه از تاریخ و جغرافیا، فلان جمعیت از این سوی رود جیحون به آن سوی جیحون عبور کردنـد، به چه کار میآیـد؟!»»[9]
[1]- علم و دین در حیات معقول، علامه جعفری، ص 97.
[2]- همان.
[3]- همان.
[4]- سورۀ اعراف، آیۀ ۱۶۹: "أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"
[5]- علم و دین در حیات معقول، علامه جعفری، ص 97.
[6]- همان، ص 98.
[7]- سورۀ رعد، آیۀ ۱۱: "إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ"
[8]- سورۀ آل عمران، آیۀ 13۷.
[9]- علم و دین در حیات معقول، علامه جعفری، ص 99.
نظرات کاربران