فطرت، ذاتی انسان
در ادامۀ بحث (جلسۀ 31، 4 صفر 1444) به تبیین موضوع فطرت، ذاتی انسان میپردازیم.
پیش از این، آیۀ فطرت را بررسی کردیم:
"فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ."[1]
پس وجه خود را به سوى دين حنیف كن، با همان فطرتی كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار.
در این جلسه میخواهیم به طور خلاصه، حقایقی را که از این آیه برداشت کردیم، مرور کنیم.
"فَأَقِمْ وَجْهَكَ"؛ اولاً گفتیم وجه انسان، همان فطرت و استعداد ذاتی اوست که به حق، متصل است. پس کسی که خود را بشناسد، به خداشناسی میرسد. به بیان دیگر، این خودشناسی منجر به شناخت و شهود خدایی میشود که غایب از انسان نیست و نه در مفهوم و ذهن، بلکه در عینیتِ هستی و بودنِ او حضور دارد.
ثانیاً "أَقِمْ" یک امر وجودی است، نه دستور تشریعی و فروعی. یعنی با وجود سروکار دارد، نه با صورت و ظاهر افعال. منظور این است که انسان باید شناختی را که از خود پیدا کرده، اقامه کند و اقامه یعنی پیاده کردن آن معرفت در جزییات زندگی؛ مثل مهندسی که علم دارد و حالا میخواهد در عمل، ساختمان بسازد.
در این مرحله، انسان که نیازمندیهای طبیعی و معنوی خود را فهمیده، دنبال مسیری میگردد که ضامن سعادت و سلامتش باشد؛ و حرکت در این مسیر، مستلزم تلاش و مجاهده براساس هدفی است که در خودشناسی برای او ترسیم شده است. این مسیر، همان دین خداست.
"لِلدِّينِ"؛ انسانی که مواهب الهی را در تمام مراتب خود داراست، ناگزیر است در مواجهه با جهان ماده و کثرات، طوری جهتگیری کند که بتواند به عالم وحدت برسد. نام این جهتگیری، دین است؛ یعنی روشی که خدا برای زندگی به او عرضه کرده و نهتنها عبادات، بلکه امور دنیاییاش را نیز جهت میدهد و همه را به سوی وحدت میکند. هر عملی هم براساس حقیقت دین نباشد، چه دنیوی و چه اخروی، فرد را به جهنّم میکشاند. تا آنجا که قرآن حتی دربارۀ نماز میفرماید: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"[2].
"حَنِيفاً"؛ حنیف به معنای حرکت معتدل و بدون تجاوز از صراط مستقیم است. پس ممکن است کسی دین را بشناسد، اما دیندار حنیف نباشد؛ چنانکه علم به مضرّات سیگار، لزوماً به معنای التزام به سیگار نکشیدن نیست. حنیف کسی است که در مسیر دین، استقامت دارد و علیرغم تمام موانع، باورهایش را پیاده میکند و به عینیت درمیآورد.
خداوند در قرآن حضرت ابراهیم(علیهالسلام) را حنیف معرفی میکند[3] و حنیف بودن ابراهیم آنجا نمود پیدا کرد که در میادینی همچون شکستن بتها، رها کردن زن و فرزند در بیابان با توکل به خدا و اجرای فرمان الهی برای ذبح اسماعیل، پایداری به خرج داد و از اطاعت خدا پا پس نکشید. درنهایت هم به جایی رسید که تمام جاذبههای مادی و معنوی را آفل و گذرا خواند و اقرار کرد که احدی جز خدا سزاوار حبّ و پرستش نیست[4].
پس انسان حنیف، جز یک محبت در دلش ندارد و در مقابل آن محبت، تمام محبتها برایش رنگ میبازد. همانگونه که هزاران شمع و چلچراغ در مقابل نور خورشید، نمیتوانند نمود داشته باشند. حنیف فقط خدا را دوست دارد و هر محبتی به هرکس و هرچیز داشته باشد، تنها در راستای محبت خدا و شعاع آن است.
"فِطْرَتَ اللَّهِ"؛ یعنی استعداد ذاتی و کمالات الهی از انسان جدا نیست و او نباید بیرون از خود دنبالش بگردد. اوج لطف خداست که گرایش به این بُعد را در وجود انسان نهادینه کرده و نحوۀ بودنش را طوری قرار داده که با پایداری و استقامت، در مسیر درست و صراط مستقیم حرکت کند. همانگونه که تری، عین آب است و آب برای خیس شدن، لازم نیست جایی برود و کاری کند. این کمالات هم هماهنگ با بودن انسان و از مراتب او هستند.
"فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا"؛ فطرت برای عدهای خاص نیست؛ بلکه مردم یعنی تمام انسانها فطرت و استعداد ذاتی دارند.
"لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ"؛ فطرت هرگز تغییر و تبدیل نمییابد و حتی اگر کسی در جهت ظهور قابلیتهای وجودش حرکت نکند، استعدادهای ذاتیاش از بین نمیرود. برای همین هم راه توبه تا پایان عمر، باز است و هرکس در هرجای مسیر به خود آید و بخواهد برگردد، میتواند از سرمایۀ وجودش استفاده کند. البته ناگزیر باید ضررهایی را که در این مسیر به خود وارد کرده است، جبران نماید؛ اما بههرحال راه برایش باز است.
توضیح آنکه فطرت از لوازم ذاتی انسان است و از او جداشدنی نیست. یعنی خدا یک بار انسان را نیافریده و بعد فطرت را در او جعل کرده باشد؛ مثل عروسکی که اول ساخته شود و بعد برایش لباس بدوزند! بلکه آفرینش انسان مساوی است با جعل فطرت در او؛ و به بیان دیگر، فطرت، عینِ بودن انسان است.
درواقع جعل، پدیدآوردن با منظور و اعطای خاص حقتعالی است که هویت خاص و نحوۀ بودن موجود را تعیین میکند. مثل اینکه حرارت، نحوۀ بودن آتش است و از آن جداییپذیر نیست. انسان نیز مخلوقی است که خدا همراه با آفرینش او، هدف وجودی و خاصیت درونی و ذاتیاش را به او بخشیده و این، استثنابردار نیست.[5]
پس تکتک انسانها فطرت دارند و فطرتشان هرگز نه از بین میرود، نه آلوده یا خراب میشود. ازاینرو هیچ انسانی عذر تقصیر به درگاه الهی ندارد که بگوید: «من شرایط مناسبی برای بندگی نداشتم و گنهکار شدم!»
خداوند در قرآنکریم میفرماید: "إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً..."[6]؛ همانا من در زمین، خلیفهای جعل میکنم. و با توجه به معنایی که از جعل گفتیم، درواقع خدا اینجا میخواهد از خاصیت وجودی و هدف خلقت آدم بگوید. یعنی خلیفۀ خدا بودن، خصوصیت ذاتی آدم است و خدا زمانی که از روح خود در قالب عنصری دمیده، آدم را خلیفهاش قرار داده است.
پس فکر نکنیم ما مثل یک عروسک شارژی هستیم که اگر خدا هرلحظه ما را با اسماء خود شارژ نکند، خالی میشویم و دیگر نمیتوانیم زندگی و بندگی کنیم. البته وجود ما به او وابسته است و بی او وجود نداریم؛ اما مسئله اینجاست که جدایی ما از او ممکن نیست و برای همین همیشه شارژ هستیم. مثل شعاعهای خورشید که وجودشان بدون اتصال به خورشید و گرما و روشنی نور، قابل تصور نیست. اما ما مختاریم شارژ خود را در هر راهی که میخواهیم، مصرف کنیم.
این جعل در بین موجودات، مختصّ انسان است. اما در بین انسانها نیز انسانهای کامل به عنوان عالیترین رتبه، بالاترین درجۀ جعل را دارند و علاوه بر انسانیت، مقام نبوّت یا امامت در وجودشان جعل شده است. یعنی آنها در عین حال که انساناند، نحوۀ خاصی از وجود را دارند که مسئولیتشان را نسبت به دیگران سنگینتر میکند.
پس فکر نکنیم آنها فقط کسانی هستند که بیشتر از ما میفهمند و آمدهاند احکام دین را به ما بیاموزند و دنیایمان را ردیف کنند؛ بلکه مقامی خاص دارند که مختص خودشان است و ازاینروست که هر کسی نمیتواند ادعای نبوت کند.
[1]- سورۀ روم، آیۀ 30.
[2]- سورۀ ماعون، آیۀ 4 : وای بر نمازگزاران!
[3]- سورۀ آلعمران، آیۀ 67 : "ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ".
[4]- اشاره به آیات 76 تا 79 سورۀ انعام.
[5]- اینجا منظور، جعلی است که در لوازم ذاتی موجود اتفاق میافتد و به آن، جعل بسیط میگویند؛ مثل همان تری برای آب. اما واژۀ «جعل» گاهی برای عوارض هم به کار میرود که جعل ترکیبی است؛ مثل اینکه شوری و شیرینی ذاتی آب نیست، اما اگر به آن، نمک یا شکر اضافه کنیم، شور یا شیرین میشود.
[6]- سورۀ بقره، آیۀ 30.
نظرات کاربران