لذت
در ادامۀ بحث (جلسۀ 21، 23 محرّم 1444) به تبیین موضوع لذت میپردازیم.
به بحث لذت، محبت و قرب رسیدیم و گفتیم لذت عامل محبت و محبت عامل قرب است. یعنی لذت آنقدر اصالت دارد که میتواند ما را به قرب و لقای حق برساند. پس لازم است آن را بشناسیم.
در تعریف لذت آمده است: «هر چه ملایم طبع انسان باشد.» منظور از طبع هم فقط عالم ماده نیست. در هر کدام از مراتب حس، خیال و عقل، هر چه با طبع انسان سازگار باشد، موجب لذت و اگر سازگار نباشد، موجب درد و الم است. پس درد خودش اصالت ندارد و به معنای نبود لذت است.
ما در هر کدام از عوالم ملک، ملکوت و جبروت قوایی داریم که هر قوا نیازهایی دارد. وقتی نیاز این قوا برآورده میشود حالتی به جود میآید که به آن لذت گویند. این حالت، همان ادراک به دست آوردن چیزی است که ملایم طبع باشد. لذت عامل تقویت اراده و تحرک و اقدام برای برآوردن نیاز است. لذت از طرفی انگیزۀ فعالیت و تلاش ما در زندگی است و طرف دیگر نتیجۀ این تلاش است.
این لذت، کمال نسبی و صفتی وجودی است که استعداد آن در ما وجود دارد و ما آن را تحقق میدهیم. اصل لذت منسوب به ذات خداست. البته چون خدا کمال مطلق و لایتناهی است، از نیاز مبراست. پس لذت در مورد خدا ناشی از رفع نیاز و در بیرون نیست؛ بلکه عین ذات اوست. به همین دلیل در مورد خدا به جای لذت، از واژۀ «ابتهاج» استفاده میکنیم.
لذت در عالم ملائکه و مجردات هم از همین جنس است. پس حیوانات، انسانها و فرشتگان هر کدام در رتبۀ خود قدرت درک لذت را دارند. با توجه به اینکه انسان مُدرِک کامل است، استعداد درک لذت را در عالیترین رتبه دارد. اما اصولاً چرا خداوند درک لذت را در موجودات قرار داده است؟ اگر درک لذت برای انسان وجود نداشت باب بسیاری از انحرافات نظیر دوستیها و محبتهای کاذب و ویرانگر هم بسته میشد.
فعل خدا بدون حکمت نیست. مسلماً در درک لذت حکمتهای فراوانی نهفته است که ما با بررسی تجربی و عقلی میتوانیم به بخشی از این دلایل برسیم: هر موجودی میداند برای ادامۀ حیات خود باید چه چیزهایی را جذب و چه چیزهایی را دفع کند. اما اگر از جاذبهها لذت نبرد، اصلاً به سمت آن نمیرود. پس ادامۀ حیاتش به خطر میافتد. اگر لذت خوردن نبود، آیا انسان حاضر میشد زحمت بکشد و کسب درآمد کند؛ مواد غذایی را بخرد؛ مخلوط کند؛ غذا بپزد و ثقل ناشی از خوردن، گوارش و دفع را تحمل کند؟ همه از غذا خوردن لذت میبرند؛ چون دفع رنج گرسنگی است. پس در هر شرایطی به سمت آن میروند و جسمشان زنده میماند. روح انسان پر از نفخۀ الهی است و فقط با ابزار جسم میتواند آن روح زیبا را ظهور دهد و خدا و اسمای الهی را بچشد. اگر لذتی نبود، جسم هم زنده نمیماند و انسان خود را از وجود ساقط میکرد؛ محبت و قرب الهی را از دست میداد؛ حیاتش عبث و بیمعنی میشد و دیگر کسی نمیتوانست به لاهوت و لقای حق برسد.
در بیماری «بولیموس» فرد احساس گرسنگی نمیکند؛ پس میلی به غذا ندارد و حیاتش به خطر میافتد. چون احساس گرسنگی انسان را به سمت رفع این نیاز میکشاند و فرصت زنده ماندن، رشد و کمال را در اختیار او قرار میدهد. پس بدون لذت، حیات انسان مختل میشود؛ چون دیگر انگیزهای برای تلاش و فعالیت ندارد.
البته اولیای الهی که به لذت بالاتر رسیدهاند، برای این التذاذات حسی ارزشی قائل نیستند و به تکلیف میخورند. چون حکمت الهی ایجاب میکند، تا زمانی که در عالم ماده هستند، لذتهای مادی را دفع نکنند. پس به زنده و سالم نگه داشتن جسم خود هم اهمیت میدهند. اگر برای ظهور زیباییها به بدن نیازی نبود، اولیای الهی به دنبال خور و خواب نمیرفتند.
در بُعد مادی تمام تلاش انسان برای رفع نیازهای مادی است تا به لذت حسی برسد. در بعد عقلانی هم تلاش انسان برای به دست آوردن معلومات حصولی و حضوری است تا لذت عقلانی را درک کند. یعنی به حسب قوای مختلف، لذتها هم مختلف است و همۀ لذتها در یک حد نیستند. در نتیجه همۀ محبتها و قربها در یک رتبه نیست.
هر یک از قوا لذت خاص خود را دارد. ممکن است یک قوه در کسی به فعلیت برسد و در شخص دیگر نه. اصل ادراک و استعداد ذاتی در وجود همه، بالفعل است. اما قابلیت، بالفعل نیست و خود ما باید با حرکت جوهری نفس آن را ظهور دهیم. به اندازۀ درک مراتب وجودی، لذتها هم به فعلیت میرسد. درک هر لذت، استعداد ما را برای رسیدن به التذاذ بالاتر و محبت و قرب، بیشتر میکند. اما اگر در هر رتبهای متوقف شویم و به لذت در همان رتبه قانع باشیم، استعداد قابلی ما ارتقا پیدا نمیکند.
در عالم ماده ما به تدریج از عقل هیولانی به عقل بالملکه و فعال میرسیم. هر کدام از این رتبهها، لذت مخصوص به خود را دارد. نخستین لذتی که پس از به دنیا آمدن میچشیم و با درک آن به محبت و قرب میرسیم، لذت خوردن شیر مادر است.
نوزاد در رتبۀ عقل هیولانی است که فقط قابلیت درک را دارد و با همین ادراک محدود، نیاز به شیر را درمییابد. وقتی شیر را میخورد، به لذت میرسد و این لذت، محبت به مادر را در او ایجاد میکند؛ با اینکه ادراکی نسبت به مادر ندارد. او فقط نیاز خود یعنی گرسنگی را درک میکند و نسبت به رافع این نیاز یعنی مادر، احساس محبت در او شکل میگیرد و این محبت او را به قرب مادر میرساند. فقط آغوش مادر را میخواهد و در آغوش دیگران آرام نیست و گریه و بیقراری میکند.
وقتی همین نوزاد بزرگتر شد دیگر شیر مادر برای او لذتی ندارد. حتی آغوش مادر را هم به شیوۀ نوزادی نمیخواهد. چون رتبۀ وجودی او بالاتر رفته است و دنبال لذت بالاتر است. تا روند عقلانی به طور کامل طی نشود، از عشق خبری نیست؛ اما در طول این روند، محبت هست. چون محبت ریشه در لذت دارد.
کودک وقتی از نوزادی درآمد، احساس استقلال میکند. اجازه نمیدهد مادرش غذا به دهانش بگذارد. دست مادر را رها میکند و میدود و حتی اگر زمین بخورد، دست از این استقلال برنمیدارد. دوست دارد خودش غذا بخورد؛ بدون کمک دیگران لباس بپوشد؛ با پای خودش راه برود و چیزهای جدید را تجربه کند و اگر کسی مانع شود، گریه میکند. چون به آگاهی برتر رسیده است.
مثلاً کودک چهار ساله نسبت به بازی و اسباب بازی احساس نیاز میکند و از چیدن پازلها، پاره کردن، دوختن و تجربیات تازه لذت میبرد. این لذت از لذت شیر خوردن قویتر است. او آنقدر مشغول به بازی میشود که حاضر نیست برای غذا خوردن هم بازی را متوقف کند. چون به لذت بالاتر رسیده است.
رشد فکری و ذهنی کودک از راه بازی محقق میشود و از رتبۀ عقل هیولانی به بالملکه میرسد و قوای عقلی شکوفا میشود. اما وقتی به سن مدرسه رسید، باید از اسباببازی دست بکشد و لذت بالاتر یعنی لذت آموختن را بچشد، وگرنه استعداد قابلی او رشد نمیکند.
آنچه در هر رتبه عامل رشد است، حجاب رتبۀ بعدی است. شیر مادر در نوزادی عامل زنده ماندن و رشد است؛ اما در چهار سالگی دیگر مطلوب نیست. اگر کودک نتواند از لذت نوزادی عبور کند، امکان ادامۀ رشد را نخواهد داشت. کودک چهار ساله قبلاً از لذت شیر عبور کرده تا لذت بازی را بچشد و در هفت سالگی باید از اسباببازی دل بکند تا بتواند مدرسه برود و نمیتواند هر دو رتبه را با هم داشته باشد. این روند برای کودک سخت نیست. چون لذت بالاتر را میچشد و لذت رتبۀ قبلی برای او رنگی ندارد. اما هستند کودکان چهار سالهای که همچنان پستانک دارند و حتی آب را هم با شیشۀ شیر میخورند! این ناشی از نیاز به پستانک و شیشۀ شیر نیست؛ بلکه از روی «عادت» است.
در رشد معنوی هم بیشتر موانعی که نمیگذارد عقل ما رشد کند، عادتها هستند. به همین دلیل مهمترین قسمت توبه، ترک عادات است. چون عادت نمیگذارد به لذت، محبت و قرب رتبۀ بالاتر برسیم و ما را در همان رتبه نگه میدارد. مثل کودک هفت سالهای که نیاز به آموختن دارد؛ اما دلبستۀ پستانک است. نه میتواند عادت خود را ترک کند؛ نه از لذت رتبۀ خود چشم بپوشد. او زمانی متوجۀ عقبماندگی خود میشود و احساس خسارت میکند که هم سن و سالانش را میبیند که میتوانند بنویسند و بخوانند و او هنوز پستانک میمکد! تصور کنید که چقدر خجالت میکشد و شرمنده میشود و احساس خلأ میکند. چون متناسب با سنش رشد نکرده است.
همانطور که کودک وقتی همسالانش را میبیند که بیشتر از او رشد کردهاند، احساس خسارت و شرمندگی میکند، ما هم با دیدن حالات بزرگان به آنان غبطه میخوریم و شرمنده میشویم که چرا ما مثل آنها نیستیم و هنوز در لذتها و محبتهای مقدماتی ماندهایم. نمیتوانیم از عادتها و لذتهای حسی دست بکشیم؛ اما وجودمان لذت بالاتر را میخواهد.
انسان به جز نیازهای حسی نیازهای دیگری هم دارد که در حیطۀ گرایشات قلبی دسته بندی میشود و برآوردن این نیازها، موجب درک لذتهای روانی است. روانشناسان معتقدند نیازهای روحی از بدو تولد در انسان وجود دارد و تمام نیازهای حسی، مقدمۀ برآوردن نیازهای روانی است.
نیازهای حسی اصالت ندارند و به تبع فطرت و استعداد ذاتی، در ما نهاده شده است تا وجودمان رشد کند و به قرب و محبت حق برسد. لذتهای مادی برای این است که آن لذت اصیل را بیرون بکشد. کسی که به مراتب عالی برسد از معقولات لذت میبرد نه محسوسات. دیگر نمیتواند متوجه جزئیات زندگی مادی باشد و لذتهای اهل دنیا برای او مایۀ زجر و عذاب است. همسر علامه طباطبایی نقل میکند که «ایشان آنقدر غرق در معارف و معقولات بود که تشنگی را از یاد میبرد و وقتی برای او چای میبردم، سرد میشد و مجبور بودم چندین بار چای را عوض کنم.»
اگر خانمی امروز چنین رفتاری از شوهرش ببیند قهر میکند و میگوید: «چرا به من توجه نداری و مرا درک نمیکنی؟!» اگر همسرمان اهل معقولات است، ما هم با او بالا برویم و رشد کنیم؛ نه اینکه با مشغول کردن او به جزئیات زندگی مادی، او را پایین بکشیم. علمای بزرگی مثل علامه حسنزادۀ آملی خود را مدیون همسران رشدیافتۀ خود میدانستند. برعکس بزرگانی که زندگی با همسر برایشان رنج و عذاب است و به چشم ابتلا به آن نگاه میکنند. چون همسرشان در عالم بچگی خود مانده و نمیخواهد رشد کند! همانطور که برای ما سخت است بزرگسالی را تحمل کنیم که هنوز پستانک میخورد و با اسباببازی بازی میکند!
بیایید مانع رشد هم نباشیم! اگر فرزند نوجوان ما با پاکی و معصومیتش خواست مسیر فطرت را طی کند، سنگ جلوی پایش نیندازیم. چه بسیارند مادران محجبه و مؤمنی که ایراد میگیرند چرا دخترمان جلوی نامحرمان فامیل حجاب میکند یا به هر میهمانی نمیرود! اینها مصداق پدر و مادرهای آخرالزمانی هستند که پیامبر در موردشان هشدار میدهد: «وای بر فرزندان آخر زمان از پدران مؤمنشان!»[1]
کسی که عقل حضوری و لذت عشق و جذبه ولایی را چشید و انسان کامل را درک کرد، دیگر نمیتواند دلبستۀ چوب و تخته یا ماشین و خانه باشد. همۀ ما معصومین را دوست داریم و به موقعیت حضرت زینب و حضرت عباس(علیهماالسلام) غبطه میخوریم؛ اما نمیتوانیم به آن مقام برسیم چون میخواهیم بین عشق ایشان و محبت دنیا جمع کنیم. اگر خطی به ماشین ما بیفتد انگار این خط را روی قلب ما کشیدهاند! کافی است چیزی را گم کنیم یا ظرف گرانبهای ما بشکند، انگار خود ما را تکه تکه کردهاند! اما این ادعا را هم داریم که آقا برایت سر میدهم!
مگر چه ایرادی دارد هم دنیا را دوست بداریم هم عالم بالا را؟ جمع شدن این دو محبت مثل این است که دانشآموز دبیرستانی با پستانکی در دهان، پای درس فیزیک بنشیند! هم میخواهد درس را بیاموزد هم دلبستۀ پستانک است و نمیتواند از آن دست بردارد؛ پس خجالت زده است.
ما شیعیان به عقل فعال چسبیدهایم؛ عاشق عقل مستفاد هم هستیم. یعنی عاشق ماشین، موبایل، شئون، علم و عبادت و مقام و ثروت هستیم. امام را هم میخواهیم! با اینکه در دنیا دوستی خود گرفتار حرام و گناه هم نمیشویم، اما همین ما را متوقف میکند و نمیتوانیم به رتبۀ بعد برسیم.
یک بار برای همیشه تکلیف خودمان را مشخص کنیم. کدام را میخواهیم؟ چون این دو عشق با هم جمع نمیشوند و یکی حجاب دیگری است. به همین دلیل امام سجاد(علیهالسلام) در مناجات ذاکرین عرضه میدارد که «خدایا! از هر لذتی به جز لذت یاد تو استغفار میکنم و از هر آسايشى جز همدمى تو و از هر شادمانى جز نزديكى به تو و از هر مشغولیتی جز طاعتت!» [2]
آیا منظور امام این است که باید خور و خواب و ازدواج و زندگی مادی را کنار بگذاریم و باب هر چه مناسب با طبع حسی ماست، بر خود ببندیم؟ خیر! قطعاً بدن ما باید زنده باشد تا بتوانیم استعدادهای الهی خود را به ظهور برسانیم. منظور این است که نعمتهای مادی را در مسیر رسیدن به عشق و لاهوت به کار بگیریم و خود زندگی مادی برای ما هدف نباشد و به آن اصالت ندهیم.
ممکن است ما درست و بدون افراط و تفریط زندگی کنیم و از گناه و حرام هم به دور باشیم. اما گاهی همین سلامتی و تعادل، حجاب میشود که در همین رتبه باقی بمانیم و به لذت برتر فکر نکنیم. تکرار زندگی بدون جهتگیری معنوی، تبدیل به عادت میشود و ترک عادت موجب مرض است!
حتی عادتهای خوب اگر بدون توجه به معنا و هدف خلقت باشد، مانع راه است. عادت خوبی مثل نماز اول وقت اگر با نگاه معرفتی باشد و آن را ابزار عروج ببینیم، بسیار پسندیده است. اما اگر خود نماز اول وقت را هدف ببینیم و به آن دلخوش کنیم، نه تنها ما را رشد نمیدهد؛ بلکه عجب میآورد و مانع رشد میشود.
[1]- جامع الاخبار، صفحۀ 106: "وَيْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ... الْمُؤْمِنِينَ"!
[2]- "أستَغفِرُكَ مِن كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيرِ ذِكرِكَ و مِن كُلِّ راحَةٍ بِغَيرِ اُنسِكَ و مِن كُلِّ سُرورٍ بِغَيرِ قُربِكَ و مِن كُلِّ شُغلٍ بِغَيرِ طاعَتِكَ"
نظرات کاربران