محبت، شهود، قرب
در ادامۀ بحث «سلوک فطری»(جلسۀ 24، 26 محرم 1444) به تبیین موضوع محبت، شهود، قرب میپردازیم.
در جلسات گذشته با بیان حدیث سدیر، سه دسته بهعنوان محبین اهلبیت(علیهمالسلام) معرفی شدند. دستۀ سوم کسانی بودند که هم در ظاهر و هم در باطن، مُحبّاند. این دسته، قابلیت خود را بهگونهای در مسیر استعداد ذاتی و فطرت رشد میدهند که با فنای خود در حق، به درک بقا میرسند.
دانستیم عالیترین رتبهٔ محبت، محبت ذات به ذات است و راه رسیدن به این محبت، مودّت اهلبیت(علیهمالسلام) است؛ یعنی محبت به این جلوات تامّ زیباییهای خدا و اطاعت از آنها. امام سجاد(علیهالسلام) در مناجات محبّین به خداوند عرضه میدارد:
"إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَ مَنْ ذَا الَّذِي آنس بِقُرْبِكَ فَابْتَغَی عَنْكَ حِوَلاً؟ إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَ وَلَايَتِكَ وَ أَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ وَ شَوَّقْتَهُ إِلَی لِقَائِكَ وَ رَضَّيْتَهُ بِقَضَائِكَ..."
خدایا، كيست كه شيرينی محبت تو را بچشد و جز تو كسی را بخواهد؟ و كيست كه به قربت مأنوس شود و لحظهای از تو روی گرداند؟ خدایا، ما را از کسانی قرار ده كه آنان را برای قرب و ولایت خود برگزيدهای و برای عشق و محبتت خالص کردهای و به دیدارت مشتاق و به قضايت راضیشان نمودهای.
پس محبت خدا امری یافتنی و چشیدنی است که سرانجام به قرب و لقاء حق میرسد. اما چگونه باید به این درجه از محبت برسیم؟ برای پاسخ به این سؤال، ابتدا باید بدانیم عرفان یا همان شناخت خدا مراتب دارد.
عدهای بر پایۀ استدلال و برهان پیش میروند و از دیدن جلوات، به حقتعالی میرسند. مثل اینکه انسان با دیدن یک گل زیبا متوجه ریشه و اصل آن شود؛ به شرط اینکه جاذبۀ گل، او را اسیر خود نکند. آیاتی از قرآن که نشانههای قدرت الهی در آفرینش را برمیشمرد و به تفکر در آنها فرامیخواند[1]، به این نوع عرفان اشاره دارد که اگرچه انسان را به رتبهای از شناخت خدا میرساند، راه مطمئنی نیست و کمتر کسی میتواند از این طریق به محبت ذات برسد.
مرتبۀ دیگر عرفان، همان شناخت فطری است که در درون همۀ انسانها به نحو یکسان هست؛ زیرا همه، وجود، فطرت و نفخۀ روح الهی را دارند و اسماء خدا پیوسته به آنها افاضه میشود. در این رتبه از شناخت، نیازی به استدلال عقلی برای اثبات خدا نیست؛ بلکه هرکس در هر زمان که بخواهد، او را به طور بدیهی در درون خود مییابد و حضورش را درک میکند. برخی از آیات قرآن نیز به این رتبه اشاره دارد؛ ازجمله آیۀ فطرت و آیۀ الست[2].
شاید خیلی از ما این موقعیت را تجربه کرده و یا از دیگران شنیده باشیم که وقتی در شرایط دشوار و غیرممکن قرار میگیریم و از همه چیز و همه کس قطع امید میکنیم، ناخودآگاه درونمان خدا را صدا میزند و از او کمک میخواهد. مثلاً کسی که سوار هواپیماست، وقتی هواپیما در آستانۀ سقوط واقع میشود، بدون اینکه عاملی از بیرون، او را به یاد خدا بیندازد یا حتی بی آنکه ظاهراً به خدا معتقد و مطیع او باشد، در درون خود امیدوار است که نیرویی غیبی نجاتش دهد. همینطور است وقتی سوار اتومبیل باشد و خود را در معرض تصادف یا واژگونی ببیند.
در روایتی آمده که شخصی به امام صادق(علیهالسلام) عرض کرد: «دليل وجود خدا چيست؟» حضرت فرمود: «آيا به سفر دريایی رفتهای؟» گفت: «آری.» فرمود: «آيا شده دريا طوفانی شود، تا جايی كه خطر غرق شدن، شما را تهديد كند؟» گفت: «آری.» فرمود: «آيا در آن حالت، اميدت از كشتی و كشتيبانان قطع شده است؟» گفت: «آری.» فرمود: «آيا در آن لحظه انديشيدهای كه كسی هست نجاتت دهد؟» گفت: «آری.» فرمود: «آن همان "اللّه" است.»[3]
این شناختی است که همه از خدا دارند و حتی اگر تظاهر کنند که منکر او هستند، در درون باورش دارند، بی آنکه خودشان بدانند. برای همین وقتی مضطر میشوند، او را مییابند؛ نه طبق ذهنیت و تصورات خود یا آنچه از دیگران شنیدهاند و در کتابها خواندهاند، بلکه در عمق جانشان خود را با خدا روبهرو مییابند. چنانکه در آیات قرآن آمده است[4].
مرتبۀ دیگر، عرفان شهودی است. عرفان شهودی درواقع ظهور دادن فطرت و به فعلیت رساندن استعداد ذاتی در همین قالب و استعداد قابلی است. یعنی شناخت فطری را خدا به همگان داده و آنها را قابل کرده که او را ببینند؛ اما چون قابلیت است، میتوانند ببینند یا نبینند و این دیگر به خودشان مربوط است که فطرتشان را درک کنند و ظهور دهند یا نه. علم حصولی و برهان عقلی نیز تنها مقدمه و ابزاری برای این شهود است.
خداوند در آیۀ 53 سورۀ فصلت میفرماید:
"سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتَّی يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ."
بهزودی نشانههای خود را در آفاق و در نفسهايشان به آنها نشان میدهيم تا برايشان روشن شود كه او حقّ است. آيا كافی نيست كه پروردگارت بر هرچيز، شاهد است؟
آیا برای انسان، کافی نیست که پروردگارش عین حضور در وجود اوست و همه چیز را میبیند؟ پس دنبال چه میگردد؟
"...هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ."[5]
او با شماست و خدا به هرچه کنید، بیناست.
"...وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ."[6]
و ما به او از رگ گردنش نزديکتريم.
خدا همواره و در هر حالی با ما و از خودمان به ما نزدیکتر است. نه فقط در عالم ماده و حس، بلکه در عالم خیال و عقل نیز با فطرت خیالی و عقلی در ما حضور دارد. پس در هر عالمی باشیم، او با ماست. اما چگونه؟ و ما چطور این معیت را درک میکنیم و در مقابل آن چه وظیفهای داریم؟
قطعاً درک اینکه خدا در همۀ احوال با انسان است، امری ذهنی و مفهومی نیست که فقط بدانیم او با ماست؛ بلکه حقیقتی عینی است و لوازمی دارد. مثل اینکه ما وقتی با شخصی همراه میشویم، همین که او را ببینیم، کافی نیست؛ بلکه نزدیک میرویم، سلام و احوالپرسی میکنیم و کلاً آداب این همراهی را مراعات مینماییم.
درک معیت خدا نیز مستلزم این است که در هر مرتبه و هر عالمی از حس، خیال، عقل و عشق هستیم، آدابی را که او برای این عوالم قرار داده، رعایت نماییم. زیرا خدا اگر بهعنوان استعداد ذاتی با ماست، از ما خواسته شخصیت قابلی را خودمان بسازیم؛ این آداب هم نحوۀ حرکت در مسیر رشد قابلیت را به ما نشان میدهد و در هر میدانی که باشیم، ما را در این مسیر پیش میبرد؛ طوری که آنچه خدا میخواهد، بر صحیفهٔ شخصیتمان نقش ببندد.
درحقیقت، آداب گوناگونی که در دین برای فعل و صفت و اندیشۀ ما وارد شده، نحوهٔ ادراک معیت خدا را برای ما روشن میکند تا بتوانیم خود را آنگونه که خدا راضی است، بسازیم. برای همین به موارد خاص، محدود نمیشود و نهتنها باورها، اخلاق و عبادات را شامل میگردد، بلکه برای جزئیترین امور دنیایی نظیر خوابیدن، استحمام یا لباس پوشیدن نیز به ما راهکار میدهد تا بتوانیم ادب حضور معیت خدا را مراعات کنیم.
"...وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ."[7]
و بدانيد که خدا بين انسان و قلبش حايل میشود و همانا به سوی او محشور میگردید.
یعنی خدا همینقدر به انسان نزدیک است: بین قالب و قلبش؛ و انسان میتواند او را انتخاب کند یا خود را. اما انتخابش هرچه باشد، خداوند او را تا رسیدن به مقصد این انتخاب، یاری مینماید. اگر بخواهد شمر شود، راه را تا آخر برایش باز میگذارد؛ اگر هم بخواهد حسین شود، تا آخرین مرحله که به مقام ثارالله برسد، او را پیش میبرد.
این شناخت شهودی که انسان با درک حضور خدا، با او همراه شود و شخصیتش را طبق رضای او بسازد، همان مسیری است که به محبت ذات و قرب حق میرساند. البته قرب از سوی خدا همیشگی است و او با جریان فیض هستی و فطرت، پیوسته به همگان نزدیک است. اما آنچه به انسان ارزش میدهد، درک و شهود این قرب است.
چرا همه به این شهود نمیرسند؟ چون شرطش این است که قلب از مشغولیتها جدا شود. همانطور که تا وقتی توجه انسان به اوضاع جوّی و مهارت ناخدا و خلبان یا کمک دیگران باشد، دلش متوجه خدا نمیشود؛ اما در حال غرق شدن کشتی یا سقوط هواپیما که دیگر امیدی به هیچیک از اینها نیست، خدا را نزدیک خود مییابد و با همۀ وجود از او کمک میخواهد. اما مگر خدا فقط در هنگام خطر با انسان است؟
خداوند هرلحظه با ماست و ما نیز باید هرلحظه این همراهی را درک کنیم و به یاد او باشیم. حتی در همین دنیا وقتی در محضر انسان بزرگی نشستهایم، چقدر زشت است که او مدتی با ما باشد و سخن بگوید، ولی ما مدام برویم و بیاییم! دیگر چه رسد به اینکه خالق هستی همواره با ماست. چطور میتوانیم حتی لحظهای او را فراموش کنیم و اجازه دهیم حرف و فکر و نظر دیگران حال ما را عوض کند و برایمان تصمیم بگیرد؟!
راهی نیست جز اینکه از اسارت هرچه غیر او رها شویم و یادمان بیاید که اسماء پیوسته به ما افاضه میشوند؛ هرچه میخواهیم و هر نیازی داریم، باید به آنها متوسّل شویم و کارمان را درست پیش ببریم. حتی اگر در مراتب پایین حس و خیال هستیم، باید سراغ اسماء برویم؛ فقط بدانیم که رتبهٔ وجودمان بالاتر از اینهاست و اگر خود را رشد ندهیم و طلب عالی وجودمان را درک نکنیم، محدود میمانیم و به استعداد انسانیمان نمیرسیم.
خداوند در آیۀ آخر سورۀ کهف میفرماید:
"...فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً."[8]
پس هركس به لقاء پروردگارش اميد دارد، عمل صالح کند و و هيچكس را در پرستش پروردگارش شريک نسازد.
طبق این آیه، راه رسیدن به لقاء حق، عمل صالح است. اما نه هر عملی که صالح به نظر رسد؛ بلکه عمل صالحی که عاری از هرگونه شرک باشد. وگرنه آنجا که کسی کار خیری انجام میدهد یا عبادتی میکند، اما این عمل را از خود میبیند و دنبال نتیجهاش است، دچار شرک خفی شده و این عمل، او را دچار خودخواهی، خودبینی، ریا و طلبکاری میکند.
عبادت، آنجا عمل صالح میشود که ابزار و مقدمهای برای رسیدن به هدف یعنی عبودیت خدا باشد؛ نه اینکه خودش هدف در نظر گرفته شود و فرد را طلبکار کند که از خدا عوض بگیرد. نتیجهٔ این عبادت، تسلیم و رضاست. همانطور که در مناجات محبّین خواندیم از آثار محبت خالص الهی، راضی شدن به قضای اوست.
ادبِ محبت خدا این است که هرکس او را دوست دارد، دنبال دیگری نباشد. وقتی هم دلش یکپارچه مجرای محبت الهی شد، دیگر هیچ تعلق خاطری به غیر او ندارد و هرچه خدا برایش مقدّر کند، به همان راضی میشود. ازجمله به اقتضائات و قوانین عالم ناسوت مثل تضاد، فنا، نقص، فقر، بیماری، مرگ و... راضی است و ناشکری نمیکند.
خداوند خود فرموده که ما را در احسنتقویم خلق کرده؛ اما بعد همه را به اسفلسافلین انداخته تا ببیند چه کسی او را بیشتر دوست دارد؛ و شرط محبت او ایمان و عمل صالح است[9]. اما کسی که محبت عمیق و خالص نداشته باشد، نمیتواند به هرچه برایش پیش میآید، راضی باشد و در همین عالم تضاد، عشق خود را در تسلیم بودن نشان دهد.
البته تسلیم بودن به این معنا نیست که مثلاً در مرگ عزیزانمان عاطفه نداشته باشیم و در فراقشان دلتنگ نشویم یا در مواجهه با بیماری و درد، اذیت نشویم و دنبال درمان و استراحت نرویم؛ بلکه باید درعینحال که حوادث عالم را بر اساس حکمت الهی میبینیم و قلبمان تسلیم و آرام است، در هر موقعیتی متناسب با خودش واکنش نشان دهیم.
چنانکه در زیارت عاشورا بعد از آنهمه بیان مصیبت و اذعان به عظمت غم کربلا برای تمام هستی، در سجدۀ پایان زیارت، حمد خدا و ابراز تسلیم بودن در برابر او آمده است.
[1]- ازجمله آیۀ 164، سورۀ بقره و آیۀ 79، سورۀ نحل.
[2]- سورۀ روم، آیۀ 30 و سورۀ اعراف، آیۀ 172.
[3]- ربيع الأبرار، زمخشری، ج۱ ص۶۶۳.
[4]- ازجمله آیۀ 22، سورۀ یونس.
[5]- سورۀ حدید، آیۀ 4.
[6]- سورۀ ق، آیۀ 16.
[7]- سوره انفال، آیه 24.
[8]- معمولاً این آیه را برای بیدار شدن از خواب میخوانند؛ اما چه خوب که برای هرلحظه بیدارشدنِ دل نیز به آن متوسّل شویم.
[9]- اشاره به آیات 4 تا 6، سورۀ تین.
نظرات کاربران