
امتحان قلبِ صدیقین
در ادامۀ بحث (جلسۀ 2، 8 محرم 1446) به تبیین موضوع «امتحان قلب صدیقین» میپردازیم.
«اَللَّهُمَّ أَنْتَ الإْاِلَهُ الْقَدِيمُ وَ هَذِهِ سَنَهٌ جَدِيدَهٌ فَأَسْأَلُكَ فِيهَا الْعِصْمَهَ مِنَ الشَّيْطَانِ»
در سالهای گذشته شیطان را از طریق دعای اول ماه محرم شناختیم، امسال هم برای شناخت «اِلَهُ الْقَدِيمُ» و «سَنَهٌ جَدِيدَهٌ» وارد دعا شدیم تا با این شناخت بتوانیم در مقابل شیطان درونی یا نفس اماره و شیطان بیرونی که زمین را پر از ظلم و جور کرده، وظیفۀ خود را پیدا کنیم و به عصمتی که وجود نورانی رسول خاتم(صلیاللهعلیهوآله) از خدا خواسته برسیم.
گفتیم ارتباط «اِلَهُ الْقَدِيمُ» (خدا) با «سَنَهٌ جَدِيدَهٌ» (آنچه به واسطۀ تدبیر افلاک، در دنیا اتفاق میافتد) را تنها با برهان صدیقین میتوان ادراک کرد. برهانی با محوریت قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) که همۀ هستی را تجلیات خدا میبیند. وحدت را عین کثرت و کثرت را عین وحدت میداند؛ یعنی آخرت را جدا از دنیا و دنیا را جدا از آخرت نمیبیند، همچنین خدا را جدا از خود و خود را جدا از خدا نمیبیند. کسی که نگاهش این باشد، شور و شوق تمام وجودش را میگیرد و بدون حسابگریهای ذهنی، میتواند لشکر جهل را دفع و لشکر عقل را جذب کند.
وگرنه فلاسفه و عارفان زیادی داریم که سالها به این بحثها پرداختند اما در نهایت به اینجا رسیدند که وحدت و کثرت یا همان خدا و مخلوقات هیچ سنخیتی باهم ندارند و بر اساس همین نگاه هرگز نتوانستند خدا را در واقعیتهای زندگی پیدا کنند.
با این مقدمه بحث شهود، عرفان ولایی و عاقل ولایی را شروع کردیم که اگر در وجودمان جا بیفتد، مسئلۀ خیر و شر، قضا و قدر، ظلم و عدل، وحدت و کثرت نیز جا میافتد و در نتیجه در میادین اختیار همان را انتخاب میکنیم که خدا میخواهد. یا به عبارتی نظارهگر انتخاب احسن خواهیم بود.
اصل و عمق توحید همین است. چون تا به حال مباحث عقیدتی را کم نشنیدهایم؛ آدمهای بسیار خوبی هم شدهایم، اما آیا توانستهایم از خود و نظر به خود رها شویم؟
یعنی ما آخرالزمانیها خلق نشدهایم که فقط نماز بخوانیم و روزه بگیریم و خود را از جهنم نجات دهیم و وارد بهشت شویم بلکه باید به فکر نجات بشریت باشیم. همان کاری که امام حسین(علیهالسلام) کرد؛ جایی که لازم بود، نه تنها حج را رها کرد بلکه برای نشان دادن راه انسانیت، همهچیزش را هم داد. درحالیکه اگر به کربلا هم نمیرفت هرگز از مقام ایشان نزد خدا کم نمیشد.
با این اوصاف تنها وظیفۀ ما آخرالزمانیها ایجاد وحدت قلوب بین شیعیان است. اما اغلب، ما فقط خود را شیعه میدانیم و غافل از انسانهای حتی ممالک غربی هستیم که چهقدر تشنۀ این شناخت توحیدی هستند اما در غربت و فشار فرهنگی و... به سر میبرند. درحالیکه اگر وظیفۀ خود را بشناسیم، حاضر میشویم تمام سختیهایی را که به نجات بشریت ختم میشود به جان بخریم تا هدف خلقت که ورود همه به وادی توحید است اتفاق بیفتد.
در واقع کسی که میخواهد پیام انقلاب را به جهانیان برساند دیگر نمیتواند جهاد کند که آدم خوبی شود. بلکه باید روحیۀ خود را تغییر دهد و طبق آنچه خدا خواسته، در هر «ایاک نعبد»، همه را با خود همراه کند و خدا را فقط برای خود نخواهد؛ بلکه باید راه و روش حرکت جمعی را هم یاد بگیرد. وگرنه انقلاب ما هم مانند صفویان خواهد شد که مذهب شیعه را عَلَم کردند اما چون محدود کردند، ثمر نداد، یا مثل سنّیهایی که مقید به ظاهر دین شدند و امام را نخواستند.
فرزند انقلاب نمیتواند فقط به فکر خود و اطرافیانش باشد و دیگران برایش اهمیت نداشته باشند. زیرا تمام کتابهای رهبر انقلاب، امام خمینی(رحمةاللهعلیه) در مورد تزکیۀ نفس و تشکیل حکومت اسلامی در جهان است. ما هم اگر روحیهمان غیر از این باشد، برای خود و دین و امام چارچوبی قرار میدهیم و خارج از این چارچوب را نمیتوانیم بپذیریم؛ مانند موسی میشویم که همۀ کارهای خضر برایش سؤال شد و نتوانست صبر کند و در نهایت راهش از او جدا شد.
در برهان صدیقین عارف و عاقل ولایی با معرفت شهودی محو تماشای جمال و جلال حق میشود که پیوسته در تمام هستی دلبری میکند و از آن به سوی صفات و از صفات به سوی کیفیت احوال و آثار حرکت میکند؛ در همۀ دیدنیها فقط یک حقیقت را میبیند.
خداوند در مورد اینها میفرماید: «وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَـٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّـٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَـٰٓئِكَ رَفِيقٗا»[1]
و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند!
در مباحث قبلی[2] از قرآن و روایات اثبات کردیم که نعمت خداوند، همان ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام) است که بدون این ولایت، نبوت نیز به کمال نمیرسد. این آیه هم میگوید خداوند این نعمت را به پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحان داده است. بر این اساس کسی که با این مقامات همنشین میشود امتحانش با گرسنگی و نقص در اموال و اولاد نخواهد بود، بلکه قلبش به ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام) امتحان میشود.
امتحان قلب سختتر از امتحان فعل است. چون قرار است قلب زنده شود و قلبها را زنده کند. یعنی یک شیعۀ ولایتمدار باید با جاری کردن محبت و ولایت علی(علیهالسلام) از همۀ انسانها دستگیری کند. طی این مسیر سختی دارد؛ دیدیم که امام حسین(علیهالسلام) همهچیزش را داد! اگر بدانیم حیات حقیقی، حیات قلب است، دست خود را به ولایت میدهیم که خودش راه ببرد.
صدیق کسی است که به این مقام رسیده است. یعنی این معیت را با ولیّ و نبیّ و به تبع آنها با خدا دارد. او در قول و فعل و صفتش صدق دارد و حتی یک لحظه انحراف و کجی ندارد؛ کوچکترین تصمیمی نمیگیرد که بعداً پشیمان شود. چنین خصوصیاتی را فقط اولیای الهی مثل زینب، عباس، علی اکبر(علیهمالسلام) و امروز امام خمینی و رهبر عزیزمان به تبعیت از اوصیای الهی ظهور دادند و مظهر ولایت شدند.
اینها چون همه را در دایرۀ ولایت میبینند، خلق را عیالالله و شیعیان را امتداد علی(علیهالسلام) میدانند. لذا از ایمان و عمل صالحِ فردی پا فراتر گذاشته، حد و مرزها را میشکنند، فشار و سختیها را به جان میخرند تا حق را به کل مردم نشان دهند و مصداق شهدا شوند که: «أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ»
این روزی را خداوند به کسانی وعده داده که به امر خدا از خانه و زندگی خود هجرت میکنند.[3] روزیِ اینها میوه و حوری بهشتی نیست بلکه با ولایت علی(علیهالسلام) و در منظر او، شیرینی حضور پروردگارشان را میچشند.
شخصی از امام صادق(علیهالسلام) خواست دعا کند که او شهید شود. امام در پاسخ فرمود که مؤمن شهید است. در ادامه این آیه را تلاوت فرمود: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»[4]؛[5]
و آنان كه به خدا و رسولانش ايمان آوردهاند، به حقيقت راستگويان عالماند و بر ايشان نزد خدا اجر شهيدان است، پاداش اعمال و نور ايمانشان را مىيابند.
ما هم با عنایت خداوند و به برکت انقلاب باب شهادت برایمان باز شده است چون در جایگاهی قرار داریم که میتوانیم جزء منتظران حقیقی و زمینه سازان ظهور در کل جهان باشیم که امام باقر(علیهالسلام) در اینباره میفرماید: «الْعَارِفُ مِنْكُمْ هَذَا الْأَمْرَ الْمُنْتَظِرُ لَهُ الْمُحْتَسِبُ فِيهِ الْخَيْرَ كَمَنْ جَاهَدَ وَ اللَّهِ مَعَ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَيْفِهِ ...»[6]؛ آن كس از شما كه اين امر را بشناسد و منتظر (فرج) او باشد و در اين مسير كار خير كند، بهخدا همچون كسى است كه همراه قائم آل محمّد(صلّىاللَّهعليهوآله) با شمشیرش مبارزه كند.
«هذا الامر» در اینجا به معنی ظهور غیب و انسان کامل است؛ وگرنه دین ظاهری که سر جای خود هست!
متأسفانه اغلب ما ایرانیها درون آب هستیم و آب را نمیبینیم. چون در خودخواهیِ دینی گیر کردیم؛ خود را آراستیم و کسی را نمیپذیریم و حاضر نیستیم دینِ سراسر محبت و عشق را نثار دیگران کنیم. بهقدری که یک گناهکار ظاهری با قلب پاک میترسد نزدیکمان شود. خود را منتظر میدانیم و برای فرج دعا میکنیم، اما در عمل سست میشویم. به تشخیص خود انفاق میکنیم اما حاضر نیستیم برای اشاعۀ فرهنگ دینی از مال و دارایی خود خرج کنیم. درحالیکه دشمن بیدار است و چهقدر هزینه میکند تا فرهنگ باطل خود را حتی در دورافتادهترین روستاها جاری کند.
بنابراین منتظر حقیقی کسی است که در مسیر هدف امام زمان(عجلاللهفرجه)، آنبهآن شهید شود؛ مانند حاج قاسم که دلها را زیرورو کرد.
امام باقر(علیهالسلام) میفرماید: به خدا قسم چنین منتظری، مانند کسی است که در چادر و خیمۀ پيامبر و همراه با او میجنگد. و نیز در ادامه میفرماید: «وَ فِيكُمْ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ ...»؛ در شماست آیهای از کتاب خدا!
فقط کسی که با شهادت زندگی میکند و سلوکِ آنبهآن دارد، به درک انسان کامل میرسد و آیهای را که امام فرموده، در خود مییابد.
او همان صدّیق یا عاقل ولایی است که با ولایت، ذات و صفات و فعل خدا را میبیند نه با نماز و روزه و زیارت ظاهری. یعنی خدا را به چشم علی میبیند نه به چشم خودش. همان که در دعای ندبه میخوانیم: «وَ اجْعَلْ صَلاَتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً وَ دُعَاءَنَا بِهِ مُسْتَجَاباً»؛ و به واسطۀ آن حضرت نماز ما را مقبول و گناهان ما را آمرزيده و دعاى ما را مستجاب ساز. چون قلبِ عاقل، عرشِ ولیّ است، عاقل، ولیّ را شاهد و کاشف میبیند. همهچیزش را در محضر ولایت میبیند؛ یعنی هم در حضور و هم در محضر است. برای همین در هر چیزی اطمینان دارد و ای کاش، چونوچرا، ترس و اضطراب و نگرانی ندارد و هیچ کاری را برای دیده شدن انجام نمیدهد.
اما در عرفان غیرولایی، قلبِ خودِ عارف کشف میکند و تمام مکاشفات را نتیجه تلاش و جهاد خود میداند. از باطن اشخاص خبر میدهد اما نمیتواند آنها را راهبری کند. عارف غیرولایی در حضور است و خدا را به شهادت میخواند. او منزل به منزل میرود و در نهایت به منزل خود میرسد. اما عاقلِ ولایی در هر منزل خود را گم میکند و نفس کلی را که قرار است در ناسوت خلیفةالله باشد، میبیند. ولایت از طریق عاقل به دیگران منتقل میشود و دلها را زنده میکند. همان اثری که یک خطبه از نهجالبلاغه بر قلبها میگذارد.
ائمه(علیهمالسلام) هیچگاه با کراماتشان دلها را زنده نکردند بلکه تاکید کردند برای حرکت در مسیر ولایت، به آستان بزرگان و عاقلان ولایی متوسل شویم تا «عند ربهم یرزقون» نصیبمان شود.
از اهمیت عقل، همین بس که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) دربارهاش به علی(علیهالسلام) میفرماید: اى علىّ! چون يافتى كه مردم به سوى خالقشان به ابواب كارهاى نيكو و پسنديده و خيرات و مبرّات تقرّب مىجويند، تو با عقلت تقرّب بجو، تا از همۀ آنها سبقت بگيرى و جلو بيفتى![7]
مولانا این حدیث را در قالب مثنوی اینگونه آورده است:
گفت پیغامبر علی را کای علی/ شیر حقی پهلوان پردلی
لیک بر شیری مکن هم اعتمید/ اندر آ در سایهٔ نخل امید
اندر آ در سایهٔ آن عاقلی/ کش نداند برد از ره ناقلی
یعنی حتی علی هم باشی با عبادات نمیتوانی به خدا برسی. چون خدایی که قرار است با او در ناسوت زندگی کنیم با نماز و روزه و کارهای خوبی که عقل در آن نیست، پیدا نمیشود. لذا باید در هر کاری مدام خود را به عاقل عرضه کنیم که هرگز فریب خوبیهای ظاهری ما را نمیخورد و در هیچ اتفاقی، نمیتوان حتی ذرهای او را به بیراهه کشید!
انسان اگر به عقل کلی برسد، برای فهمیدنِ وظیفه نیاز به استدلال ندارد. اصلاً در هیچ اتفاقی سؤالی ندارد که بخواهد جدال کند و خود را ثابت کند.
ظل او اندر زمین چون کوه قاف/ روح او سیمرغ بس عالیطواف
گر بگویم تا قیامت نعت او/ هیچ آن را مقطع و غایت مجو
در بشر روپوش کردست آفتاب/ فهم کن والله اعلم بالصواب
یا علی از جملهٔ طاعات راه/ بر گزین تو سایهٔ خاص اله
هر کسی در طاعتی بگریختند/ خویشتن را مَخلصی انگیختند
تو برو در سایهٔ عاقل گریز/ تا رهی زان دشمن پنهانستیز
از همه طاعات اینت بهترست/ سبق یابی بر هر آن سابق که هست
چون گرفتت پیر هین تسلیم شو/ همچو موسی زیر حکم خضر رو
صبر کن بر کار خضری بی نفاق/ تا نگوید خضر رو هذا فراق
گرچه کشتی بشکند تو دم مزن/ گرچه طفلی را کشد تو مو مکن
دست او را حق چو دست خویش خواند/ تا ید الله فوق ایدیهم براند
دست حق میراندش زندهش کند/ زنده چه بود جان پایندهش کند
هرکه تنها نادرا این ره برید/ هم به عون همت پیران رسید
دست پیر از غایبان کوتاه نیست/ دست او جز قبضه الله نیست
غایبان را چون چنین خلعت دهند/ حاضران از غایبان لا شک بهاند
غایبان را چون نواله میدهند/ پیش مهمان تا چه نعمتها نهند
کو کسی کو پیش شه بندد کمر/ تا کسی کو هست بیرون سوی در
چون گزیدی پیر نازکدل مباش/ سست و ریزیده چو آب و گل مباش
ور بهر زخمی تو پر کینه شوی/ پس کجا بیصیقل آیینه شوی[8]
خداوند لطف کرده و خود را در پردۀ عقل یا انسان کامل به ما نشان داده است. وگرنه هستی تابش را نمیآورد! یعنی عاقل سایهاش را در زمین بر سر ما باز کرده و روحش با خدا عشق میکند. حتی جسم علیبنابیطالب(علیهالسلام) که در ناسوت است از مقام نورانی خود سیراب میشود. برای همین علی(علیهالسلام) هرگز دست از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که عقلش بود، نکشید.
از آنجا که خداوند با تمام اسما و صفات خود علیالاتصال در عاقل تجلی میکند و اسما و صفات او بیپایان است مناقب عاقل نیز بی پایان است. لذا یک ساعت با اوصیا و اولیای الهی نشستن به اندازۀ یک عمر راه رشد و صعود را باز میکند؛ در حالی که یک عمر طاعت بدون عقل، انسان را اندر خم یک کوچه نگه میدارد.
وقتی به گفتۀ مولانا، خدا به غایبان هم میدهد بلکه به حاضران نعمت خاصش را میدهد، باید خودمان را بکشیم تا امام حاضر زودتر بیاید؛ یعنی هر فرهنگی به غیر از فرهنگ ولایت را رها کنیم تا انشاءالله ظهورش به تعجیل بیفتد و ما نعمت حضورش را بچشیم.
[1]- سورۀ نساء، آیۀ 69.
[2]- کتاب ولایت، اتمام نعمت.
[3]- سورۀ نساء، آیۀ 100 : «... مَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ ...»؛ هر کس بهعنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او، از خانۀ خود بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست.
[4]- سورۀ حدید، آیۀ 19.
[5]- بحارالأنوار (ط - بيروت)، ج65، ص141 : «عَنِ الْعَيَّاشِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِيَ الشَّهَادَةَ فَقَالَ الْمُؤْمِنُ شَهِيدٌ ثُمَّ تَلَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ.»
[6]- بحارالأنوار (ط - بيروت)، ج65، ص141 : «رُوِيَ أَيْضاً عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ: الْعَارِفُ مِنْكُمْ هَذَا الْأَمْرَ الْمُنْتَظِرُ لَهُ الْمُحْتَسِبُ فِيهِ الْخَيْرَ كَمَنْ جَاهَدَ وَ اللَّهِ مَعَ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ بِسَيْفِهِ ثُمَّ قَالَ بَلْ وَ اللَّهِ كَمَنْ جَاهَدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِسَيْفِهِ ثُمَّ قَالَ الثَّالِثَةَ بَلْ وَ اللَّهِ كَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي فُسْطَاطِهِ وَ فِيكُمْ آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ قُلْتُ وَ أَيُّ آيَةٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ثُمَّ قَالَ صِرْتُمْ وَ اللَّهِ صَادِقِينَ شُهَدَاءَ عِنْدَ رَبِّكُمْ.»؛ حارث بن مغيره نيز گويد خدمت حضرت باقر عليه السّلام بوديم فرمود آن كس از شما كه اين امر (تشيّع) را بشناسد و منتظر (فرج) او باشد و در اين مسير كار خير كند، بخدا همچون كسى است كه همراه قائم آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با شمشيرش مبارزه كند سپس فرمود بلكه به خدا مثل كسى است كه همراه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با شمشيرش بجنگد سپس براى بار سوم فرمود بلكه به خدا مانند كسى است كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در چادر و خيمۀ آن حضرت باشد و دربارۀ شما آيهايست در قرآن عرض كردم قربانت گردم كدام آيه است؟ فرمود گفتار خداوند متعال: و آنان كه به خدا و رسولانش ايمان آوردند به حقيقت راستگويان عالماند و برايشان نزد خدا اجر شهيدان است پاداش اعمال و نور ايمانشان را (در بهشت) مىيابند، آنگاه فرمود به خدا قسم شمایيد راستگويان، و شهيدان نزد پروردگارتان.
[7]- باقر شریف قرشی، موسوعة الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، جلد5، قم – ایران: مؤسسة الکوثر للمعارف الإسلامیة، ص32 : «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا عليّ، إذا تقرّب النّاس إلى خالقهم في أبواب البرّ فتقرّب إلى اللّه بأنواع العقل تسبقهم بالدّرجات و الزّلفى عند النّاس في الدّنيا، و عند اللّه في الآخرة...»؛
[8]- مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول.
نظرات کاربران