تبیین رجعت از دیدگاه علامه طباطبایی
و علامه رفیعی قزوینی
در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 31، 5 شوّال 1444) به تبیین موضوع «رجعت از دیدگاه علامه طباطبایی و علامه رفیعی قزوینی» میپردازیم.
رجعت را از دیدگاه فیلسوفانی همچون مرحوم صدرا و استاد عرفانِ امام، حضرت آیتالله شاهآبادی(رضواناللهعلیه) تبیین کردیم. اکنون بر سفرۀ فلسفه و عرفان مرحوم علامۀ طباطبایی(رضواناللهعلیه) مینشینیم تا با نظر ایشان در این زمینه آشنا شویم.[1]
از نظر علامه روایات و آیات زیادی وجود دارد که گاهی به رجعت، گاهی به ظهور و گاهی به قیامت اشاره دارد و این امر نشانۀ آن است که این سه موضوع، ربط و سنخیت خاصی باهم دارند؛ اما متأسفانه مفسران این آیات را در این ابعاد سهگانه بررسی نکردهاند. فرقههای اسلامى غير شيعه، هرچند ظهور حضرت مهدى(علیهالسلام) را قبول دارند و رواياتش را به طریق متواتر از رﺳﻮل ﺧﺪا(ﺻﻠﯽاﻟﻠﻪﻋﻠﯿﻪوآﻟﻪ) نقل کردهاند، ولیکن مسئلۀ رجعت را انكار کرده و عقیده به رجعت را از ﻣﺨﺘﺼﺎت ﺷﯿﻌﻪ دانستهاند.
در آيات 208 تا 210 سورۀ مبارکۀ بقره: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ۚ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ* فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ* هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ ۚ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ"
ای اهل ایمان، همه متّفق در مقام تسلیم خدا درآیید و قدمگاههای شیطان را تبعیت نکنید که او همانا شما را دشمنی آشکار است. پس اگر باز به راه خطا رفتید باوجودآنکه ادلّۀ روشن از جانب خدا برای شما آمد، در این صورت بدانید که خدا (بر انتقام خطاکاران) توانا و داناست. آیا کافران جز این انتظار دارند که خدا با ملائکه در سایهای از ابر بر آنها درآید و حکم (قهر خدا به کیفر کافران) فرارسد؟ و کارها همه بهسوی خدا بازگردد.
طبق نظر علامه، آنجا که میفرماید خدا و ملائکه در سایهای از ابر ظهور میکند به رجعت اشاره دارد. رجعت یعنی نفس انسانی بعد از مرگ و مفارقت از بدن، در همین نشئۀ دنیوی به بدن مادی بازگردد و به حیات مادی خود ادامه دهد. این آیات از لحاظ عقلی، رجعت و بازگشت به بدن را برای اموات ممکن میداند، همانطور که برای جریان ظهور نیز این موضوع را تبیین میکند.
از نظر علامه این رجعت بارها اتفاق افتاده و محدود به زمان خاصی نیست. ایشان رجعت آخرالزمان را با ظهور و قیامت مقایسه میکنند و معتقدند هر سه امری واحدند که همانا چیزی جز ظهور و بروز حق نیست. روز رجعت يكى از مراتب روز قيامت و خودش یک قیامت است که برخی از بزرگان به آن، قیامت صغری نیز میگویند.
ازنظر علامه، ظهور، رجعت و قیامت فقط در شدت و ضعف باهم متفاوت هستند. قیامت برهم خوردن نظام عالم نیست بلکه قیامت برداشته شدن حجاب بین خدا و خلق و ظهور تام و کامل آیات الهی است و تحقق آن مستلزم برچیده شدن نظام جسمانی (نه جسدی) نیست؛ زیرا اساساً بین عالم قیامت و ماده تزاحمی نیست.
در نگاه علامه عالم ماده در سیر خود به سمت قیامت، کاملاً تلطیف و مجرد میشود. مثل چشم که بهمرور کم سو شده یا استخوانها که به سمت پوکی میرود و... . این سیر برای ماده کمال است؛ زیرا ماده در این روند، ثقل و حدود خود را از دست میدهد و اساساً قرار است نفس در فعلیت خود از ماده جدا شود. این همان ضربالمثل معروف است که میگویند: «آنچه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام، آن بیند.» شاید در روند متعارفِ نگاه دنیوی، از این مثل، بهعنوان افزوده شدن تجربیات در عبور زمان تعبیر شود، درحالیکه این بیت به تجرد از عالم ماده و دیدن بعد معنوی امور اشاره دارد.
از امام باقر(علیهالسلام) روايت شده كه فرمودند: "ايَّامُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلاَثَةٌ يَوْمَ يَقُومُ اَلْقَائِمُ وَ يَوْمَ اَلْكَرَّةِ وَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ"[2] ايام خدا سه روز است، روز ظهور مهدى(علیهالسلام)، روز برگشت و روز قيامت.
در بعضى از روايات آمده: «ايام خدا سه روز است: روز مرگ و روز برگشت و روز قيامت.» اين دو روایت اشاره به اتحاد اين سه روز، برحسب حقيقت و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور دارد و همین نکته باعث شده كه در تفسير ائمه(علیهمالسلام) بعضى آيات گاهى به روز قيامت، گاهى به روز رجعت و گاهى به روز ظهور تفسير شود.
علامه طباطبایی(رضواناللهعلیه) در ذیل تفسیر آیۀ 214 سورۀ بقره میفرماید: «این آیه میفهماند آنچه در امتهای گذشته رخ داده، در این امت نیز رخ خواهد داد و یکی از آن وقایع، مسئلۀ رجعت و زنده شدن مردگانی است که در زمان ابراهیم، موسی، عیسی، عزیر، ارمیا و غیر ایشان اتفاق افتاده، باید در این امّت نیز اتّفاق بیفتد» و در ادامه به این روایت استناد میکند: "عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیهالسلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتَرْكَبُنَ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ حَتَّى لَا تُخْطِئُونَ طَرِيقَهُمْ وَ لَا يُخْطِئُكُمْ سُنَّةُ بَنِي إِسْرَائِيل"[3] قسم به آن حقی که نفس من در دست اوست. شما بر مسیری حرکت میکنید که سنن قبل شما رفتند كاملاً مشابه و نظيرِ هم، مثل تشابه يک لنگه كفش با لنگۀ ديگر. دانهای از مسیری که آنها رفتند خطا نمیکنند و چیزی از سنت بنیاسرائیل از آنها کم نمیشود. (یعنی هر سنتی که به سر آنها آمده به سر شما هم میآید.)
علامه در استدلالی دیگر میفرماید چون بین «رجعت» و «معاد» از نظر بازگشت انسان به حیات مجدّد و پیوند روح مجرد با بدن شباهت وجود دارد، همان ادلهای که بر امکان معاد در قیامت اقامه میشود، امکان رجعت را نیز اثبات میکند. پس رجعت امتناع عقلی ندارد و عقل کاملاً آن را قبول میکند.
از اشکالاتی که منکران رجعت میگیرند یکی آن است که هر موجودی در حرکت اشتدادی خود از قوه به فعلیت میرسد. این حرکت هم در نبات و هم در حیوان وجود دارد، یعنی نفس نباتی حرکت میکند و به نفس حیوانی و از
نفس حیوانی به نفس بشری میرسد. در نفس بشری نیز حرکت نفس از عقل هیولانی آغاز و به عقل بالملکه و مراحل بالاتر میرسد.
حال شبهه این است موجودی که استعداد کمال را دارد، هنگامیکه کمال استعدادی آن جنبه، فعلیت پیدا کند و از قوه به فعل برسد، دیگر نمیتواند به حال اولی برگردد؛ زیرا رجوع از فعلیت به قوه محال است. يعنی امکان ندارد در این روند، نفس به موجودی ناقصتر تبدیل شود. اگر پس از مرگ، نفس از ماده جدا شود و به تجرد عقلی که برتر از مرتبۀ ماده است برسد و مجدداً بعد از مرگ به ماده تعلق پیدا کند، لازم میآید از فعل به قوه بازگردد و این محال است.
علامه طباطبایی(رضواناللهعلیه) در پاسخ به این شبهه میفرماید:[4] درست است که بازگشت فعل به قوه محال است، ولی زنده شدن یک موجود پس از مرگ از مصادیق آن نیست، چون اگر انسان پس از مرگ به دنیا برگردد و نفس او مجدداً با مادۀ بدن قبلی تماس و تعلق پیدا کند، این امر باعث ابطال تجرد و بازگشت از فعل به قوه نیست، چراکه او قبل از مردن و پیش از قطع رابطه با بدن هم، مجرد بود؛ بنابراین، تعلق و ارتباط مجدد او با بدن بهطور یقین منافاتی با تجرد او ندارد.
توضیح آنکه نفس بهواسطۀ ادراک کلیات، برایش صورت انسانی حاصل میشود. صورت انسانی همان عقل است؛ یعنی نفس در روند حرکتش عاقل میشود. هنگامیکه پس از مرگ، نفس به بدن مادی بازمیگردد با تجرد عقلانی است؛ زیرا طبق قاعدۀ امتناع تراجع، بازگشت از تجرد عقلی به مثالی محال است. در رجعت، نفس از مقام عقل به عالم مثالی تنزل نمیکند، بلکه از فعلیت عقلی خود استفاده میکند و چون عقل یک مرتبه ندارد و بینهایت است در مراتب خود سیر میکند. درواقع برای انسانی که به تجرد عقلی رسیده و مرده، مرگ چیزی بر تجردش اضافه نمیکند؛ چراکه قبل از مرگ هم مجرد عاقل بوده و با برگشت به بدن، از تجرد او چیزی کم نمیشود. درواقع این تفکر ناشی از آن است که متأسفانه عدهای از تفکیکیها فکر میکنند بدن، نفس را کامل میکند و اگر نفس در رجعت به بدن بازگردد سیری ناقص است؛ در حالی که بدن حامل نفس نیست. این نفس است که در هر رتبهای برای خود بدن میسازد.
درواقع ورود به برزخ و قیامت، انقطاع تام از بدن نیست. در رجعت، نفس به بدنی که در DNA اش با عقل ساخته، بازمیگردد. در حرکت جوهری، حرکت در جوهر است و انسان در جوهر چه بخواهد و چه نخواهد تکامل پیدا میکند. نفس در اتحاد با DNA خودش، بدنی از جنس پوست و گوشت غلیظ، ناقص، با ترکیبات مادی و بالقوه نمیسازد، بلکه بهواسطۀ اتحادش با عقل، بدنش را به علیت میسازد؛ چشم و گوش و اعضایی برای خود بهعنوان ابزار قرار میدهد که هیچ محدودیتی ندارد.
پس مرگ تنها فعل مادی را منقطع میکند و نفس پس از بازگشت مجدداً میتواند آن فعل را در رتبۀ روحانیةالبقا انجام دهد. هرچند در ظاهر شاید بدنش کاملاً همان بدن باشد؛ اما بدنی است لطیف شده؛ لذا دریافتهایش نیز مانند سابق نیست. مثل سنگ و شیشه. سنگ همان شیشه است و شیشه هم همان سنگ است، ولی آنچه شیشه نشان
میدهد هرگز سنگ نشان نمیدهد. شیشه، سنگی است که چنان تراشیده شده که لطیف و شفاف میشود.
پس براثر مرگ روابطی که ضامن تأثیر و فعل نفس در ماده بود، مفقود میشود. لذا فرد پس از مرگ، قدرت انجام افعال مادی را ندارد، درست مانند صنعتگر یا نجاری که مدتی ابزارش را از او گرفته باشند و بعد از مدتی به او دهند، درحالیکه ملکهٔ نجاری را از دست نداده و حتی قویتر هم شده و ابزار در دستش مانند موم میشود.
با بازگشت نفس به حال سابق و تعلق آن به بدن لطیف، نفس مجدداً قوا و ادوات آن را به کار میاندازد و درنتیجه، میتوان حالات و ملکات خود را بهواسطۀ افعال جدید به مرحلهای فوق مرحلۀ سابق برساند و تکامل تازهای پیدا کند، بیآنکه سیر نزول و عقبگرد از حال کمال به نقص و از فعل به قوه کرده باشد.
در مثال فوق، فاعل نجار است و ملکهٔ نجاری وقتی در نفس حک شد، هر ابزاری به او دهند، میتواند با آن ملکۀ نفسانی مجدداً چیزی جدید بسازد. این در حالی است که نجار، از اول نجار نبوده، سیر و حرکتی را کرده تا نجار شود. حال که نجاری ملکهاش شد، حتی اگر ابزارش را سالها از او بگیرند، بهمحض اینکه دوباره به دستش دهند خلقی جدید خواهد داشت. یا مثل رانندگی که اگر کسی آن را یاد بگیرد و ملکه شود بعد از چندین سال رانندگی نکردن، بهمحض اینکه ماشین به او بدهند، لازم نیست از اول رانندگی را یاد بگیرد؛ بلکه بلافاصله ماشین را میراند.
در اینجا هم DNA بهعنوان صورت فعال نفس همیشه باقی است و وقتی به او پیوست با هر ابزاری میتواند بدن همسنخ با عالمی که در آن قرارگرفته را بسازد. نفس وقتی فعلیت مییابد و به مادهاش بازمیگردد دوباره قوا و ادوات بدنی خودش را میسازد و احوال و ملکاتی که در زندگی قبل از مرگش بهواسطهٔ افعال مکرر تحصیلکرده بود، تقویت میشود و دوران جدیدی از استکمال را شروع میکند؛ بدون اینکه مستلزم رجوع قهقرایی و نزولی یا رسیدن از فعل به قوه باشد.
علامه با همین استدلال تناسخ را نیز رد میکند؛ زیرا در تناسخ نفس پس از مرگ دوباره در بدن آمادهای که خودش نفس دارد وارد میشود! درحالیکه از نظر ما این نفس است که بدن خود را انشا میکند و میسازد. منتها چون معتقدین به تناسخ نفس و بدن را جدا از هم میدانند و اصالت ماهیتی هستند، فکر میکنند نفس میتواند وارد بدن دیگری که خودش نفس دارد بشود.
از نظر علامه رجعت به این معنا که نفس بخواهد در بازگشت به دنیا، درست همان کمالات پیشین را به دست بیاورد و فعلیتی را که داشته، دوباره برایش بالقوه شود، امری باطل است. از نظر ایشان هنگام رجعت نفسی که میخواهد به نشئهٔ دنیوی بازگردد، هنوز قوه و استعدادی دارد که میتواند با زندگی مجدد در دنیا، آن را به فعلیت لازم بیاورد؛ یعنی نفس مجرد و عاقل شده، اما چون اجل مهلتش نداده و عقل را در دایرهٔ ولایت به تجرد تام نرسانده يا شرایط این تجرد برایش فراهم نبوده؛ لذا دوباره بازمیگردد تا سیر خود را در سعادت و شقاوت کامل کند؛ و این باید حتماً بعد از ظهور باشد.
نظرات مرحوم ابوالحسن رفیعی قزوینی(رضواناللهعلیه)
مرحوم سید قزوینی که در زمرۀ فلاسفۀ صدرایی است نیز مانند علامه طباطبایی با اشاره به چند مقدمه، موضوع
رجعت را تبیین میکنند.[5]
مقدمۀ اول ایشان آن است که: روح و نفس به بدن پیوند دارند و در این پیوند و علاقه، روح مُدبِر است و بدن مدبَر، تـدبير شونده و تحت سیطره روح. مدبَر تحت سلطۀ ارادۀ مدبِر خود است؛ یعنی نفس است که بدن را به حرکت وامیدارد و تغییرات بدن، تابع تغییرات نفس است. مثلاً اگر نفس ارادۀ حرف زدن را نداشته باشد، لبها و زبان خودبهخود از هم باز نمیشوند و تکلم صورت نمیگیرد. ارادۀ نفس است كه بدن را به حركت و فعل وادار میکند و تغييرات بدن، تابع تغييرات نفسانی است. بدن مجلا و مهبط احکامی است که از حقیقت نفس طلوع میکند. مراد از روح نیز، روح به معنای اعم است. هم روح كلی كـه تمـام عـالم مـاده اعم از آفاق و نفوس جزئی تحـت تدبير اوست و هم روح جزئی كه بدن خاصی را تدبير میکند و در هر شخص، مدبر بدن اوست؛ یعنی درعینحال که بدن ما به دلیل حاکمیت تدبیر روح کلی در نظام کلی تدبیر میشود، درعینحال هم خودمان با نفس جزئی خود، بدن جزئی و شخصیمان را تدبیر میکنیم.
از نظر علامه قزوینی بايد در نظر داشـت كه اين علاقۀ تدبيری، در ابتدا ضعيف است و در طی حركت جوهری قوت میابد. علاقۀ تدبیری هم از سوی روح کلی به تمام مدبرات خود وجود دارد و هم از سوی نفس جزئی به بدن وجود دارد. در طی حرکت جوهری نفس علاقۀ تدبیریاش تقویت میشود. هیچگاه نفس در مرگ، از بدن بهطورکلی جدا نشده، بلکه در هر عالم بدنی متناسب با آن عالم دارد.
از نظر علامه قزوینی اگر نفس طی حرکت جوهری به مرتبهای از قوت یا فعلیت برسد که به نحو اتم بر بدن یا جسم سیطره داشته باشد، میتواند بهراحتی زندگی جدیدی را با همین بدن یا جسم (نه جسد) بسازد. ارتباط نفس با بدن، ذاتی نفس است و اگرچه ممكن است ضعيف شود، اما هیچگاه زود از بين نمیرود. لذا علاقۀ نفس به بدن، با مرگ از بين نمیرود. پس نبايـد تصور كرد كه چون در مرگ نفس افعال بدنی ندارد، پس بهکلی بدن را رها كرده است.
با توجه به مطالب فوق، اگر نفس طی گذران حركت جوهری به مرتبهای از قوت برسد كه به نحو اتم بر بدن سيطره پيدا كند؛ زندگی دنيوی جديد ممكن خواهد بود.
علامه قزوینی در مقدمۀ دومشان میفرمایند: «هر وجودی اثر و خاصیتی دارد و نمیتوان وجودی را تصور کرد که اثری نداشته باشد. اثر و خاصیت هر وجودی، نمایندۀ مقام و رتبۀ وجودی صاحب اثر است.» وقتی ما نباتی را میبینیم، از اثر آن میفهمیم که نمایندۀ نفس نباتی است؛ یعنی برگ و سبزی و... دارد.
«نفس انسان هم بهعنوان یکی از موجودات عالم هستی، اثر و خاصیتی دارد؛ اما اثر او متفاوت است. خاصیت نفس انسان در ابتدای ورود به دنیا، در تأثر، انفعال و آموختن علم و معرفت، از دیگر موجودات فراتر است.» مثل نوزادی که ابتدا فقط در انفعال است؛ بخورد، گریه کند و... درعینحال در حال آموختن است و اشتداد مییابد و اثر دیگری پیدا میکند که این اثر با اتصال به اثر اول حاصل میشود. روند رشد اثر اول، باعث ایجاد اثر مرتبۀ بعدی میشود که درواقع همان سیر عقل بالملکه تا رسیدن به عقل مستفاد و عقل بسیطی است که نوربخش سایر نفوس هم هست.
«وقتی نفس انسانی رشـد كـرد و اشـتداد يافت و درنهایت، عقل بسيط و محل اجتماع انوار علوم و معرفت گرديد، اثـر ديگـری دارد. اثر آن رتبۀ وجودی انسان، روشن كردن و نور بخشيدن به ساير نفوس میباشد كه اين مرتبه، از آنِ پيامبران و اولياء تام حضرت حق است. البته ايـن مقـام خـود مراتبـی دارد، لذا اثرات متفاوتی در پی دارند. مرتبۀ أتـمّ و أكمل اين مرتبه ـ كه نهايت مرتبۀ انسانی است ـ تنوير و تعليم کلی نفوس انسانی است.»
وقتی مقام نفس را از نفس ناطقه بالا بردیم و به مقام عقل بسیط رساندیم، روح خاتمیت محقق میشود؛ همان حقیقت "اول ما خلق الله نوری "[6] در این مقام، خاصیت این مرتبه از وجود و اثر طبیعی در خود ذات که همان مقام معلمیت او و تهذیب کل نفوس است، محقق میشود. خاتَمیت همان تکمیل و تعلیم جمیع مراتب نفوس جزئی بشری است که امامت هم در امتدادش هست.
سومین مقدمۀ ایشان این است که: طبق قواعد فلسفی، قسر[7] نمیتواند دائمی باشد؛ یعنی نمیتوانیم با زور یکی را وادار به کاری دائمی بکنیم. بهمحض اینکه جبر کنار رود، فرد آن کار را رها میکند و سر جای اولش بازمیگردد. همان بیت معروف: هرکسی کو دور ماند از اصلش خویش / بازجوید روزگار وصل خویش.[8]
از نظر مرحوم قزوینی قسر نمیتواند دائمی باشد. اگر موجودی برحسب مرتبۀ وجودی خود، اثری داشته باشد، این اثر باید بروز کند و نمیتوان بهطور دائمی از بروز آن جلوگیری کرد؛ زیرا خداوند نظام هستی را به نحو احسن آفریده و موجودات و آثار آنها را در غایت صنع قرار داده است. حال در اين شرايط، اگر موجودی بهطور دائمی قسر به او وارد شود، خلقت آن موجود عبث خواهد بود.
پس از نظر علامه قزوینی: اولاً علاقۀ نفس به بدن ذاتی است و با مرگ این ارتباط از بین نمیرود. ثانیاً اثر وجود حضرت خاتم(صلیاللهعلیهوآله) و بهتبع ایشان ائمۀ طاهرین(سلاماللهعلیهم) معلم بودن برای همۀ نفوس بشری و تکمیل نفوس جزئیه است؛ اما ظهور و بـروز ايـن اثر در زمان ايشان، به علت موانع و قواسر گوناگون ممكن نشده است. وضعيت كنـونی جامعۀ بشری خود گواه بر اين مطلب است؛ ثالثاً اين اثر، نمیتواند بهطور دائمی قسر شود و بايد در زمـانی بـروز كنـد. در نتیجه بايـد ارواح آنها به بدنهای عنصری در همين نشئه رجوع كرده و با حذف موانع و قواسـر، اثر مقام وجودی خود را ابراز كرده و نفوس و عقول بشری را به كمال برسانند.
[1] - تفسیر المیزان (ترجمه المیزان جلد دوم صفحه 159).
[2] - الخصال , جلد ۱، صفحه ۱۰۸.
[3] - تفسير العياشي، ج1، ص: 303.
[4] - طباطبایی، سیّد محمدحسین. (1417 ق.).. المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزۀ علمیّۀ قم.
[5] - محمدكاظم فرقانی، «برونرفت استاد رفيعی قزوينی از مشكل رجعت در اندیشۀ صدرايي»، پژوهشنامه فلسفۀ دين (نامه حكمت)، سال يازدهم، شماره اول- بهار و تابستان 1392، صص 79-91.
[6] - شرح اصول کافی ملاصدرا ص 17- شرح مقدمه قیصری استاد سید جلالالدین آشتیانی ص 223-224 و پاورقیهای آنان.
[7] - قسر یک نوع جبر است که از خارج وارد میشود.
[8] - دفتر اول مثنوی معنوی.
نظرات کاربران