بادهی رهایی
ساقیا، بیا می ده، تا دلم صفا گیرد
دل، سراغی از عشقِ یار باوفا گیرد
ساقیا، بده جامی، تا شوم فدای یار
در فدایی دلبر، دل شود فنای یار
دل ز مستی عشقش، از خودی رها گردد
با عدم شدن، جانم، راهیِ بقا گردد
ساقیا، بنوشان بر، كام من ز صهبایت
تا شود فنا دل در، ذات و فعل و اوصافت
با فنای جان در تو، سالک ولا گردم
هم اسیر و در بندِ عشق مرتضی(علیهالسلام) گردم
مست بیدل و محوِ وادی جنون گردم
در جنون عشق او، غرقهی به خون گردم
خون دل بریزم در، پای عشق مولایم
تا ز دُنییِ دون، من، یكسره رها گردم
با رهایی از دنیا، رو به آخرت آرَم
در تجلی اُخرٰی، راهی لقا گردم
در لقاء یار خود، می خورم دگر باره
تا ز لذت وصلش، محوِ از لقا گردم
سرکار خانم لطفی آذر
نظرات کاربران