(قسمت دوم)
اگر در بند روز و شب، اسیر ملک امکانم
به توحیدت بیارایی، عزیزم روح و هم جانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر خوابم ز غفلت برد، شمیم بوی دلدارم
به صحراها، به دریاها، سراغی از تو را دارم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر قلبم شکست و گفت: اسیر درد هجرانم
چشانم کام جانش را به نازِ یارِ زیبایم
تو را دارم، چه غم دارم؟
که ناز او به هجرانم، برای عرض حاجاتم!
ببازم من نیازم را، به نازِ جانِ جانانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر ابلیس پر نیرنگ، ببندد پای و هم راهم
به امید لقای تو، همی جنگم به شیطانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر در چاه خودخواهی، بیفتد روزگارانم
مرا خود، مشتری گردی، بها بر یوسفِ جانم؟
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر در خوی حیوانی، بیفتد نفس مکّارم
به عشق و رأفت و مهرت، کنی آنگه پشیمانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر ظلمی ز کس دیدم، به لرزه افتد اندامم
به صبر و حلم خود، مولا، کنی آن دَم تو آرامم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر در وادی کثرت، همی گیجم، و حیرانم
به یاد مرگ و دیدارت، چه خوشحال و چه خندانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر عمرم به سر آید، به تن در بستر آرامم
بیایی در بَرم آنگه، بگیری در بَرت جانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
اگر در برزخم بینم، گرفتار عملهایم
ببخشی جرم من آن دم، کشانی سوی رضوانم
تو را دارم، چه غم دارم؟
به روز حشر و در نشرم، سرافکنده به عقبایم
ز رحمت میکنی آن دم، نگه بر روی رسوایم
تو را دارم، چه غم دارم؟
سرکار خانم لطفی آذر
نظرات کاربران