جلوه‌های یار

هر دم ببینم یار را، آن مونس و دلدار را

در جلوه‌های نو به نو، آن رونق هر کار را


هر جلوه‌اش دل می‌برد، جان می‌دهد، جان می‌خرد

بر عشق خود ره می‌دهد، هم مقصد و هم راه را


آن یار بی نام و نشان، در جلوه‌های بی‌امان

زنّار پاره می‌کند، از عشق خود، عیّارها


در هیبت و اندر جلال، آن یار بی مثل و مثال

از غیرت یکتایی‌اش آتش زده اغیارها


چونان خورشید عیان، در تابش سوزش چنان

روشن شده از هستی‌اش، هر روزن و دیوارها


از جلوه‌های بی‌حدش، جاری ز فیض سرمدی

لحظه به لحظه نو به نو، در رویش‌اند گلزارها
 

سرکار خانم لطفیآذر(فاطمه میرزایی)
 



نظرات کاربران

//