راوی اسرار حق
ني به نايش زد به جان من شرر
چون كه داد از قتلگه بر من خبر
چون كه غوغاي جنون عاشقي
يافت پايان در غروب صادقي
روحها از جسمها عريان شدند
خود، روان بر كوي آن جانان شدند
جا گرفتند "عند ربّ يُرزَقون"
حيّ و حاضر در سراي "يُعرفون"
حق گرفته جانشان در وحدتش
مست گشتند از سبوي احمدش
جمله ياران حسينبنعلي(ع)
دور شمعش همچو انوار جلي
ميدرخشيدند بر كرّوبيان
روشن از انوارشان هفت آسمان
حق به آنها نازد و آنها به حق
او پسندد ذاتشان در ما سبق
انبياء و اولياء بر گردشان
جملگي سائل به عشق و مهرشان
قهقه مستانه در واديّ نور
سر بدادند جمله اصحاب سرور
چون كه در واديّ عشق كربلا
خوش نمودند عهد مولا را وفا
با وفاي عهد بر پيمان خود
جا گرفتند از برِ جانان خود
لیک مانده جان ما اندر قفا
در قفاي عشق و ايثار و وفا
نی شناسد او امام كربلا
ني به اسرار امامش آشنا
در محرّم، بهر او سوز و عزا
در مصائب، سوي او دست دعا
ليك از انوار عرفانش تُهي
بيخبر از سرّ آن سرو سَهي
او كه دائم در دلم دارد ندا
خود، سروش "كلّ أرضٍ كربلا"
در ميادين بلا و ابتلا
ياد آرم "كلّ يومٍ عشر" را
تا كه روحم روح انساني شود
در تجلّيات او فاني شود
بشنوم از گوش جانم هر زمان
"ينصُروني" را من از صاحب زمان
تا كه لبيكگوي ميدانش شوم
همچو گو در دست چوگانش شوم
همچو ياران حسين(ع) در كربلا
بر امامم جان و دل سازم فدا
صحبت از ميدان قربانگاه بود
از فراق و دوري جانكاه بود
بود از روزي كه در دشت بلا
جملهی ارواح از تنها جدا
روحها در وادي افلاك بود
جسمها را جاي اندر خاك بود
بود در واديّ "أرض كربلا"
جسمهاي چاكچاك از نيزهها
روي خاك از هر طرف افتادهاند
جملگي لبتشنه جانها دادهاند
در غروب پر ز سوز و درد و آه
جمله طفلان و زنان بيپناه
دستبسته بر غل و زنجير كين
بانوان و يادگاران حسين(ع)
خاندان و عترت آل عبا(ع)
در اسارت، راهی از کربلا
زان ميان، بانوي شير بيشهها
ميكند اسرار حق را برملا
او كند سوي مدينه، روی را
با رسول حق كند او اين ندا
اين حسين توست روي نيزهها
پیکرش بر روي خاك كربلا
جملهی اعضای او "مُقطّعا"
جسم پاكش هم "مُرَمّل بِالدّماء"
هم بريده رأس پاكش از قفا
ني به سر، عمّامه؛ ني بر تن، ردا
اي خدا، قرباني آل رسول(ص)
از من و طفلان او كن تو قبول
سرکارخانم لطفیآذر
نظرات کاربران