سفر جسم و جان
بشنو از نی چون حكایت میكند
رفتن جان را شكایت میكند
رفتن جان از بدن شد احتضار
جان حاضر بهر رفتن سوی یار
در وداع جان ز تن در احتضار
هر كسی نالد ز هجر آندو یار
جان و تن بر هم محبت داشتند
گامها با هم به حق برداشتند
هر دو مأمور بهر امر مولوی
تا نمایند جلوهی او منجلی
سالها با هم به این منوالها
در تردّد آندو اندر راهها
حالیا وقت نتیجه دیدن است
حاصل محصول را برچیدن است
بهر چیدن از زمین جان وتن
هم روان گشتند سوی دو وطن
چون وطن بر تن بُود خاك زمین
او به حق در خاك میساید جبین
جان و دل پرواز سوی جان كند
رو بسوی جان جانان میكند
بر اساس جذب خاك هم خاك را
جذب افلاك هم بود افلاك را
چون كبوتر با كبوتر میپرد
باز هم همسوی بازی میشود
بهر این باشد قیامت نام آن
تا كند قائم قیامت جسم و جان
جسم باشد زینب(س) و جانش حسین(ع)
تا قیامت میرود دو نور عین
جان او یعنی حسینش مستِ مست
در زمین جسمش وفادار الست
او سر نیزه به اوج دلبری
این به محمل نالد از بیمعجری
او لبانش گشته بر نی پُر ز خون
این به خطبه كرده دشمن سرنگون
او به ایثار همه یاران خویش
كرده عهدش را وفا با جان خویش
این پرستار یتیمان و زنان
عهد با جانان كند هر جا عیان
او به مقتل کرده خود حق را عیان
او ز بهر حق گشته خطبهخوان
او درون خانهی خولی به نور
كرده وادی تنورش همچو طور
این به بازار و به شام و كوفهاش
حق، عیان سازد به نور خطبهاش
او به راهب میدهد آب حیات
میكِشد او را به كشتی نجات
این به بزم ظلمت نفس و هوی
میكند خرقِ حجاب كفر را
او به بزم عشق حق و در لقا
این به شامِ شوم در ویرانهها
هر دو باشند آینه، اسماء نما
او به روح و این به تن در نینوا
هر دو در میدان عشق و ابتلا
مینویسد عشق حق در سینهها
الغرض این دو نمود روح و جسم
در جدائی و فراقش شد دو اسم
او به نیزه این به محمل در بدر
میگشایند دفتر حقّ بر بصر
حالیا ای دل بیا عبرت بگیر
بر مسیر حق بیا عودت پذیر
از تمام صحنههای كربلا
تو بیاموزی عبور از نفس را
روح و جسمت را چو آن نور دو عین
وقف كن بر یاری دین مبین
هم به روحت هم به جسمت تو بیا
سالک حق شو به وادی بلا
فرع دین را کن به جسم خود به پا
روح خود با معرفت احیا نما
جمع كن هم ظاهر و باطن به تن
تا شوی سالك رَوی سوی وطن
گوش جانت را بیا و هوش، دار
پند احمد را تو در آغوش، دار
"تاركٌ فیكُم" دو ثقل پربها
بر نجات طالب حق و خدا
ثقل اصغر ثقل اكبر را بگیر
در فنای اهل پیغمبر(ص) بمیر
تا ز دنیا سوی عقبایت بَرند
وصل بر مطلوب جانانت کنند
سرکار خانم لطفیآذر
نظرات کاربران