بِسمِ الله يا جاری اَلنُفوس
چند روزی سفری در مِحنی داشتهام
آفتی دربدنم، درد تنی داشتهام
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
دو ستون بدنم که داشت من رابرپا
لرزه افتاد بر او، سست شد اندامِ تنم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
انجم چهرهام آن باعث بینایی من
تار شد چون شبِ ديجور نديده نِگهم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
جمله دندان مثل چکشی به هم میخوردند
كه تو گويي چو زمين بلرزد اندر دهنم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
همه اركانِ بدن به سرزمينِ جسمم
خارج از محور خود، بر سر و بر کوله به هم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
مات و مدهوش همي زخويش ميپرسيدم
چه شده كه بغتتاً له شدم و پوسیدم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ناگهان دادرسی آمدوزد فریادی
از درون جان همی خطاب کرد بربدنم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من همانم كه ترا ساخته پرداختهام
و به بطن مادرت اين بدنت ساختهام
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
هرکجا که بودهایُ من پی تو بودهام
و به بيداریُ خواب نزد تو آسودهام
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
گفتمش توکیستی نام ونشان خود بگو
گفت من نفسِ توام، بودِ توام ،غیر مجو
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
تو نمودي زمنی جلوهاي از بودِ منی
بلكه من ريشه و تو شاخهاي از جود مني
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
بودهاي با من و من، قبل ظهورت به بدن
بضعهی جان منِ ساکتِ بی حرف وسخن
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
تا كه روزي تو تقاضا بنمودي بروي
ريشه و شاخه و برگ و گل و ميوه بِدهي
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
گفتمت گر بروي يكه و تنها بشوي؟
تو بدون نفسات حاصل خود را ندهي
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
عهد بستي كه اگر با تو بيايم دنيا
باتوهمره بشوم باتوروم من همه جا
ادامه دارد...
نظرات کاربران