دل را چه شده یارب؟ از غیر، جدا گشته
از خانه و کاشانه، بیدل وَ رها گشته
در سوز فراق یار، آیا چه شده جانم؟
آواره و دیوانه، در کوی بلا گشته
یارب، تو چه آوردی، از سوز غمت بر دل؟
مجنونصفت نالان، از جور و جفا گشته
در جور و جفای تو، جز مِهر نبیند دل
نی نالۀ از جورت، بل غرق صفا گشته
در تاب و تب وصلت، دل گشته حزین، شاید
او کرده گناهی چون، طالب به لقا گشته
دل، بندۀ عشق تو، عشق تو به دل، مأوا
جُرم که بوَد؟ برگو؛ او خود، دل ما گشته!
این سوخته را یارب، برخوان تو بر آغوشت
کین عاشق بیچاره، از دوست جدا گشته
سرکار خانم لطفیآذر
نظرات کاربران