من شدم جسمانی امّا نِی که جسم
آمدم از جسم بردارم طلسم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
آن طلسمی را كه بندِ اين تن است
تخته بند ظلمت ما و من است
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
آن طلسم 70 هزار رنگش بُوَد
با من اش هر لحظه در جنگش بود
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
رنگهای ظلمتاش اَعراضِ تن
خورد و خواب و شهوت فَرج و سخن
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
دفع اين ظلمت به تو آموختم
نفس امّاره به سوء را سوختم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
باز الوان دارد اين بند وطلسم
او همان حبّ به دنيا است و جسم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
از رذایل بی نهايت رنگها
می نوازد بر مَنش آهنگها
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
سازها و حب ها وبغضها
گاه در حال خوشی گه قبضها
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
او دَمار از من برآرد سالها
می كشد نورم سوی باتلاقها
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
حبّ دنيايت امانم را بريد
لشكر جهلم از اين حبّ شد پديد
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
حفظ شأن اين تنم اندر هوی
کرده من را از جنودِ عقل جدا
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
دعوتِ بر حفظ جاهم می كند
هر زمان يك اسم و نامم می كند
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
اينقدر تاويلِ دين اش می كند
وهم را عين يقينش می كند
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
اين همان 70هزار تاويل نور
من منمهای توّهم، قلب كور
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
كندنِ اين مرحله نعمت بُود
اين كليدِ بر در رحمت بود
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
اين منمها جان من را سوخته
چشم جان از ديدن حق دوخته
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
دور كرده از هدف، از مقصدم
با تو ماندم، ای بدن من در عدم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
سهل بود برمن، نجاتت از گناه
کردمت تيمار و هی دادم پناه
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
از رذايل دانه _دانه _ تک به تک
دور کردم با هزار و یک کلک
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من دراین وادی زِپا افتادهام
مانعی سنگین به روی جادهام
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
عاجزم کردی ز بس خود خواستی
در پی حق و خودت یکجاستی
ادامه دارد...
نظرات کاربران