من شوم آمرُ فرماندهُ هَم فرمانروا
توشوی مطیعُ فرمانبرمن، اندر قوی
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من به اذنِ امرِ عقل فرمان برم
او بخواهد من به تو فرمان دهم
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
گر بخواهي كه شناسي اين جهان
هست نام او الست و عالم پیمانمان
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
بر تو گشت نيك و بدت آنجا عيان
گوش دار اكنون و رازش را بدان
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
من همان نفس تواَم مولودِ عقل
عقل هم کاملترین مخلوقِ حق
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
این تویی چون سایهای وناقصی
ليك بهرِ هر كمالي، قابلي
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
قابلي از سايهگي گردي فنا
عين من با من رَوي سوي بقا
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ليك ذات من زِ ذات تو جداست
منظر چشمِ دلُ جانم خداست
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ذات توباشد دو وجهی قابلی بردوجهت
وجه حقّی، ناظرُ منظرخودت
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
چيست اين خود؟ آنچه آيد مر تورا
از زمين و آسمانها، جلوهها
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
جلوهها از بهر پروَرديدنت
بال و پرهايت سوي پرّيدنت
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
ازعناصرهای بس ترکیب بند
روزي تو آيد از پست و بلند
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
از براي تك تك اعضاي تو
حصّهی مخصوص از افضال هو
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
اطيَب و اخبَث شدند از هم جدا
تا نباشد رنج و زحمت مر ترا
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
مغتذيها با غذاها متحّد
گردد اعضا و قوايت معتدل
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
تا شوي مظهر مرا در عاقلي
خوش دهد بذر كمالت حاصلي
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
میشوی آزاد زثقل انفعال
انفعال از حرص جمعِ مُلك و مال
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
قانعي از خورد و خوراك و مَنال
سالكي در سِلک يارانِ وصال
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
هرچه دادت حق ز مُلك اين زمان
واگذاري و بيايي لا مكان
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
زوج و زوجه بچّه وبنت وبنین
جملگي داني امانتها و دِين
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
حق هريك را كني تك تك ادا
این امانتها سپاری برخدا
ادامه دارد...
نظرات کاربران