ألا یا أیّها الساقی، أدِر کأساً و ناوِلها
نباشد منقطع، کأست ز اشراب همه دلها
به شُرب می به کأس تو، شود دلها چنان مستت
به معراج عروج افتد ز دریاها و ساحلها
کجا او را ز گرداب بلا، بیمی به دل باشد؟
که مست کأس توحیدت، به رقص آرَد بلاها را
کجا عُسری بوَد بر مست عشقِ لایزال تو؟
به محو ذات، یکسان است آسانها و مشکلها
گر آهوی خُتن، بوی خوشش افتاد در هستی
قلاووز است و آن بویش به سوی حق بَرد دلها
اگر در منزل جانان بیفتد پای جان من
نیاید از جرس، فریاد: بربندید محملها
به می، دل را تو بیدل کن که صاحبدل، هماو باشد
اگر مست می حقّی، نه در راهی، نه منزلها
اگر می خوردهای از دست ساقی، کی شود بر تو
شبت تاریک و پربیم از هجوم موج و هایلها
سرکار خانم فاطمه میرزایی(لطفیآذر)
نظرات کاربران