جرعهای ز می، ساقی، این دلم شده سائل
می بده به كامم تا، بذر جان دهد حاصل
مستیِ ولای تو، آرزوی دل باشد
ذكر ساقی و ساغر، گفتگوی دل باشد
در دلم تمنّای می ز دست وی باشد
تا خورَد می وصلش، مستِ مست وی باشد
خمّ می ز خُمخانه، از ولای وی باشد
هم خمار هر مستی، از صفای وی باشد
رنگ می برِ مستان، هم صفات وی باشد
هم صفات ربّانی، رنگ ذات وی باشد
ساقیا ز می رنگین، كن پیالۀ جانم
جان من خبردارِ از الست وی باشد
رنگ می به جان من، صبغۀ خدا باشد
این تلوّن می، از رنگها جدا باشد
فاطمه میرزایی(لطفیآذر)
نظرات کاربران