نعم الأمیر
من نخواهم بی ولای مرتضی(ع)
دم زدن خود، یك نفس را، ای خدا
من نخواهم بی ولایش زندگی
بی علی(ع)، مردن به از پایندگی
هین بترسم من، از این نفس دنی
كو كند روزی، جدایم از ولی
بی ولایت، زندگی، افسردگی است
در لجنزار هوس، پژمردگی است
خود، همه هستی ز مولایم علی(ع) است
اسم اعظم، از ولایش منجلی است
با علی(ع) باب عدمها باز شد
با علی(ع) خلقت ز حق، آغاز شد
حق بنازد بر علی مولا(ع) به حق
جمله خلقت را علی(ع) شد ما سبَق
گر نبودی سبقت خلق علی(ع)
راز خلقت، كی بگشتی منجلی؟
چون خدا، آهنگ هستی ساز كرد
صفحۀ خلقت، به مولا باز كرد
بر ولی، إخراجُهُم شد از عدم
نور از ظلمت نهاده در قدم
یاعلی(ع)، ای مُخرج من از عدم
بهر عشقت، تو بزن بر من، رقم
بر صراطت من نهم هر دم، قدم
جان دهم من در رهت، هم دم به دم
قصهگوی قصۀ وصفت شوم
از عدمها راهی وصلت شوم
با تو سالك، من شوم در راه حق
چون که حق با تو، تویی هر دم به حق
ای علی، نعمالأمیرِ مؤمنان
حَسبُنا عشق تو بر روح و روان
كی شوی بر دیدۀ جانم عیان؟
تا شود غیر تو از جانم نهان
بهر زهرایت(س) تو ای ماه منیر
ای امیرِ جانِ من، دستم بگیر
دستگیرم شو كه قربانت شوم
عارفِ بر حقّ عرفانت شوم
عارفٌ بالله گردم با تو، من
فانی فی الله گردم با تو، من
آرزو دارم که مهمانت شوم
زائر بر صحن و ایوانت شوم
سجده بر درگاه ایوانت كنم
سائل درگاه احسانت شوم
ای تو جوشن، هم كبیر و هم صغیر
بهر اسماء خدایم چون سفیر
تو سفیر كوی مولای منی
بهر این، مولا تو خود، بوالحسنی
روسیاهان را ز احسانت بخر
خود، تو آنها را به درگاهت ببر
5 / 9/ 86 - 16 ذیالقعده 1428
فاطمه میرزایی(لطفی آذر(
نظرات کاربران