بشنو از نی چون حكایت میكند
وز جدائیها شكایت میكند
نی بگوید در سیاق عاشقان
قصّهی هجران بابا را عیان
چون حسین در كربلا مأوا گرفت
هم صلای حق همه آنجا گرفت
پردهها یكباره از مستی درید
غیر حقّ و عشق او چیزی ندید
خانهی دل بهر او ویرانه كرد
پیر و بُرنا را به عشق، دیوانه كرد
فارغ از آبادی ویرانه شد
از خود و از غیر خود بیگانه شد
در عبور از صورت و هر معنی او
در مِنای عشق، قربانی او
در یم بحرش غریق وحدتست
هم جدا از معنی و هر صورتست
حق به جانش داده بانگ "إرجعی"
"فی عبادی" اي تو نفس مُرتَضی
حق ز تو راضی، تو هم راضی ز حق
ای ز خود فانی و هم باقی به حق
هر كه نورانیت تو، او شناخت
وجه حق در وادی عشق تو یافت
چون سخن شد از دل دیوانهای
یادم آمد، یاد از ویرانهای
دختری شیرین زبان، دردانهای
شمع بابا را شده، پروانهای
آمده پیش پدر، آن مهربان
تا بگوید از غمی، در دل نهان
گفت بابا! در دلم آشوب شد
قصهی یوسف و هم یعقوب شد
یادم آمد ابتلاهای شدید
زآنچه که ایّوب در دنیا بدید
بلكه بابا، یاد مادر كردهام
یادی از دیوار و آن در كردهام
یاد پهلوی خمیده كردهام
صورتِ از غم تكیده كردهام
یادم آمد هر زمان دیدی مرا
هم بخندیدی و گرییدی چرا؟
خندههایت بود، بهر دیدنم
گفته بودی من شبیه مادرم
گاه هم از دیدنم گریان بُدی
از غم مامِ جوان، نالان بُدی
حالیا این شور سینه، بهر چیست؟
یاد از عهد مدینه، بهر چیست؟
گفت مولا، دختر شیرین زبان
گوش كن! تا گویمت این را عیان
میرود بابای تو اكنون سفر
بعد بابایت شوی تو در به در
میشوی بر ناقهی عریان سوار
میشوی آواره تو، در هر دیار
من به روی نیزه دنبال توام
هر زمان آگاه، از حال توام
چون بیفتی بر زمین از ناقهات
در بغل گیرد تُرا هم مادرت
سوی شام آنگاه ای گُل، میروی
همچو جزوی و سوی کل میروی
تو مرا در شام گیری در بغل
زین بغل طالع شود صبح اَزل
نردبان عشق آغوش سر است
سوی بابا میبرد این قلب مست
آن خراب شام معراجت شود
سوز و اشک آنجا، چو منهاجت شود
تا نباشد رنج ویرانه، بلا
کی رسی تا اوج؟!... تا اوج لقا
رو یتیمی را كنون آماده باش
بهر امرِ باب خود، آزاده باش
دخترم گرچه یتیمی، بی دواست
خود بدان حق، خود طبیب دردهاست
پس صبوری در یتیمی پیشه كن
ریشهی بیطاقتی را تیشه كن
گر خوری سیلی رقیه، دم نزن
عالمی زان دم زدن بر هم نزن
تا كه دستانت ز کین بسته نشد
تا سر من بر سر نیزه نشد
كنز مخفی كی شود ظاهر تمام
بی اسیری توُ و عمه به شام
من شدم در كربلا تسلیم جان
در اسیری شما حق شد عیان
شب سوم محرم الحرام 1429 ه.ق
سرکار خانم لطفیآذر
نظرات کاربران