شب تا به سحر، جانا، دل با تو سخن گوید
در تاب و تب عشقت، میسوزد و میسوزد
در بستر تنهایی، در غربت و بیماری
تن، زار و نحیف و دل، میپوید و میپوید
حق حق کند و هقهق، هو هو کند و کو کو
چون بوی شمیم عشق، میبوید و میبوید
بوی تو کند دل، مست، هوشش ببرد از دست
در ظاهر و در باطن، میجوید و میجوید
از خاک برون آید، افلاک بپیماید
هر دم ثمری تازه، میروید و میروید
این سوخته از عشقت، در وصل مدام تو
هر لحظه و هر لحظه، میسوزد و میسوزد
سرکار خانم لطفیآذر
نظرات کاربران