ایّام فاطمیه، همواره یادآور درد و غربت است. غربتی که هر انسانی را محزون میکند. چرا که حقایق نهفته در این ایّام، مجموعهای از حقایق ساری و جاری در همۀ زمانها، مکانها و عوالم است.
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، زمانی که وجودشان پر از درد بود؛ در بستر شهادت خطبهای را ایراد فرمودند؛ آن هم نه درد ناشی از میخ در یا ضربههای تازیانه، بلکه درد جهل و غفلت مردم! مردمی که وقتی فریاد یاری ولایت را شنیدند، گوشهای خود را گرفتند و به امور دنیوی و روزمرگی مشغول شدند و پس از تنهایی و بستهشدن دست ولایت، برای احوالپرسی آمده بودند. ايشان در بخشی از این خطبه میفرمایند:
... صبح کردم درحالیکه از دنیای شما بیزارم و از مردانتان به سبب پیروی از هوای نفس شما زنان بیزارم...
حضرت بیزاری خود را از مردانی که به ولایت پشت کردند، اظهار میدارند. مخاطب این سخن، تمام انسانها و بهویژه شیعیان هستند.
ما محبان، وقتی نور مولایمان را ببینیم و بشناسیم، محبت و عشقمان محکمتر، عزممان راسختر و اعمالمان مقبولتر خواهد شد. وقتی شناخت نباشد، تبعیت هم نیست؛ از چه چیزی تبعیت کنیم؟ چرا عاشقان بیمعرفت هستیم و کنه درد این بانوی دو عالم را حس نمیکنیم؟ چرا خود را مشغول سینهزنی و عزاداری عاطفی کردهایم؟ اگر این سوز و درد فاطمه(سلامالله علیها)، را در زخم تن و پهلوی شکسته خلاصه کنیم و اشک بریزیم، به حقیقت آن درد؛ که برائت است، دست نخواهیم یافت. برائتی که اگر نباشد هرگز فیض علیالاتصال ولایت، به ما اصابت نخواهد کرد.
برگرفته از کتاب "فاطر هستی"، فاطه میرزایی، صص110-116.
نظرات کاربران