اصل صلۀرحِم
در ادامۀ بحث (جلسۀ 35، 9 صفر 1444) به تبیین موضوع «اصل صلۀرحِم» میپردازیم.
در تداوم بحث فطرت، به شناخت نفس رسیدیم. دانستیم عقل، حقیقت وجود ماست که کمالات خود را در نفس منتشر میکند. نفس هم بدن را به عنوان ابزاری برای ظهور کمالات خود میسازد و تدبیر مینماید.
خاستگاه اولیۀ انسان، عالم ماده و طبیعت است. ابتدا نطفه در رحِم مادر میرود و رحِم، شرایط رشد و تغذیۀ آن را فراهم میکند تا اعضای بدنش شکل گیرد و استعدادهایی که در درونش است، به ظهور رسد. پس از تولد نیز باز نوزاد در آغوش مادر است و از او تغذیه میکند تا قوایش فعال و قوی شود؛ ببیند، بشنود، حس کند، راه برود، حرف بزند و... .
به این ترتیب در سنّ کودکی، خود را فقط در عالم ماده میشناسد؛ به همین عالم، انس و علاقه پیدا میکند، فقط نیازهای مادیش را میبیند و تمام تلاش و اراده و خوشیهایش به امور مادی معطوف میشود. او از دنیا لذت میبرد و درنتیجه طبق بحثی که در جلسات قبل داشتیم، به دنیا علاقهمند میشود و برای رسیدن به آن میکوشد.
اگر فقط این سیر را در نظر بگیریم، کودک به دلیل توجه تامّ به ماده، از وجودش غافل میماند و تواناییهای معنوی خود را نیز در زمینۀ دنیا صرف میکند. تا جایی که در صورت تداوم این سیر و با این نگاه دنیایی، حتی نماز و روزه هم داشته باشد، به هدف خلقتش نمیرسد و چهبسا تا سنّ پیری هم از خود نپرسد: «آیا من نیازهای دیگری ندارم؟!»
نگاه دنیایی فقط به سود و زیان شخصی میاندیشد و با این نگاه، فرد اگر هم نماز بخواند و روزه بگیرد، برای رسیدن به منافع دنیوی یا نهایتاً ثواب اخروی است. برای همین حتی دم مرگ نیز از اینکه قرار است بدنش را از دست بدهد، ناراحت است و میخواهد هرطور شده، دنیایش را حفظ کند.
اما اگر در بستری تربیت شود که فطرتش را به او تذکر دهد و توجهش را به حقیقت وجودش برگرداند، نهتنها در دنیا درست و مطابق شأن انسانی زندگی میکند، ابدیتش را نیز به بهترین و زیباترین نحو میسازد.
حال با توجه به این مقدمه میتوان گفت: انسان از آغاز در رحِم طبیعت، پرورش پیدا میکند. رحِم مادر نیز تحت حاکمیت طبیعت است که در بخشی از این حرکت، نطفه را میپروراند؛ تا جایی که شرایط طبیعی مثل خورشیدگرفتگی، ماهگرفتگی و... در رشد نطفه تأثیر میگذارد و حتی میتواند موجب نقص یا معلولیت آن شود. وقتی هم از رحِم مادر خارج شد، باز در رحِم طبیعت است و به رشد و حرکت خود ادامه میدهد.
پس به نظر میرسد رحِمی که اینهمه در روایات به حفظ آن سفارش شده، پیش از رحِم مادر و روابط خویشاوندی، طبیعت باشد. هرچند در راستای حفظ رحِم طبیعت باید آداب صلۀرحم و خویشاوندی را نیز رعایت کرد.
یکی از روایاتی که در سفارش به صلۀرحِم آمده، این حدیث قدسی است که خداوند فرموده:
"أَنَا الرَّحْمَنُ خَلَقْتُ الرَّحِمَ وَ شَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنْ أَسْمَائِي- فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعْتُهُ."[1]
من رحمان هستم؛ رحِم را آفریدم و برایش اسمی از اسماء خود برگرفتم. پس هرکس پیوندش را با رحِم حفظ کند، با او هستم و هرکس آن را قطع کند، من هم از او میبُرم.
در روایت دیگر از امام باقر(علیهالسلام) آمده که فرمود:
"إِنَّ الرَّحِمَ مُعَلَّقَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْعَرْشِ، تَقُولُ: اللَّهُمَّ صِلْ مَنْ وَصَلَنِي وَ اقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِی."[2]
همانا رحِم در روز قیامت به عرش الهی آویخته و میگوید: خدایا، هرکس مرا وصل کرده، با او بپیوند و هرکه مرا قطع کرده، از او ببُر.
روشن شد که نباید معنای اینگونه روایات را در حفظ روابط خانوادگی و دید و بازدیدها خلاصه کنیم؛ ضمن اینکه خیلی از این روابط و دیدارها، اعتبارات غلطی است که خودمان ساختهایم و بیهوده در حفظ آنها میکوشیم! حتماً قضیه بزرگتر از این حرفهاست که حرف از عرش الهی به میان آمده و قطع آن موجب قطع اتصال با خدا میشود.
طبق آنچه گفتیم، اولین رحِمی که ما در آن متولد میشویم و رحِم مادر نیز جزئی از آن به حساب میآید، رحِم طبیعت است[3]. طبیعت، واسطهای است که ما برای ظهور عقل و فطرت و رسیدن به لذت و قرب وجودی، به آن نیاز داریم و استعدادهای معنویمان را باید از همین قالب مادی که در طبیعت است، ظهور دهیم.
ازاینرو طبیعت، مهم است و صلۀرحِم با طبیعت درواقع حفظ شرایطی است که خدا برای وصل ما با خودش قرار داده است. مهمترین بُعد این صلۀرحِم نیز مراعات بُعد طبیعی و در درجۀ اول، حفظ سلامت مزاج است[4]. تا جایی که قطع این رحِم یعنی به هم ریختن تعدیل مزاج، مساویِ محروم شدن از رحمت خدا در رتبۀ حیات طبیعی است.
چنانکه امروز میبینیم عدم ارتباط درست با طبیعت چگونه تعادل قوای نباتی و حیوانی افراد را به هم ریخته و موجب بیماریهای گوناگون جسمی و روانی، افسردگی، پیری زودرس، مرگ ناگهانی و... شده است. حتی طبیعت عمومی نیز به خطر افتاده و دیگر آب و هوا و غذای سالم هم به سختی یافت میشود.
ریشۀ این قطع رحِم از طبیعت، ذهنگرایی و اصالت دادن به پیشرفت مادی است. نتیجۀ آن نیز دور شدن از خدا و تقویت حضور شیطان در تمام صحنههای زندگی انسان است که پیوسته او را در مسیر منافع مادی پیش میبرد و از فطرت و حقیقت وجود، غافل میکند تا برای رسیدن به خواستههایش، هرچه بیشتر از طبیعت بهرهکشی نماید.
برای ارتباط درست با طبیعت، اولاً باید بدانیم طبیعت به عنوان ابزاری برای رشد وجودی به ما داده شده؛ پس فقط به همین هدف از آن استفاده کنیم و به همان قدری که به ما میدهد، از آن بهره بگیریم؛ نه اینکه طبیعت را ابزار ارضای امیال و غرایز خود ببینیم و تا میتوانیم، برای لذت و نفع هرچه بیشتر خود از آن سوءاستفاده کنیم.
ثانیاً بدانیم همۀ انسانها، بلکه همۀ موجودات در رحِم طبیعت یعنی استفاده از آب و هوا و سایر مواهبی که خدا قرار داده، شریکاند. پس هیچیک از ما حق نداریم خود را صاحب طبیعت ببینیم و هرقدر و هرطور میخواهیم، از آن بهرهمند شویم؛ بلکه همواره باید حقوق دیگران را در اینباره رعایت کنیم.
با رعایت این دو اصل، روند رشد ما در رحِم طبیعت با دو بال علم و عمل طی میشود. بال علم، آن است که حقیقت و مراتب وجود خود را بشناسیم و رابطهمان را با خدا و طبیعت درک کنیم؛ یعنی همان چیزهایی را که گفتیم، بپذیریم و باور نماییم. اما بال عمل، فرمانی است که خدا در ابتدای آیۀ فطرت به ما میدهد: "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً..."[5].
پیشتر گفتهایم وجه حقیقی ما قلب است که باید آن را برای دین اقامه کنیم. اما ازآنجاکه مراتب گوناگون داریم، با هریک از آنها میتوانیم با خدا مواجه شویم و ارتباط برقرار نماییم. البته این مراتب مثل لایههای پیاز، تودرتو هستند و در هر رتبه بمانیم، از کمال رتبۀ بالاتر محروم میشویم. اما هرکدام را کنار بزنیم، به لایۀ درونیتر میرسیم و از خواص و طراوتش بهرهمند میگردیم. "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً..." یعنی: از مراحل نازل عبور کن تا به مراحل برتر برسی.
قدم اول برای اقامۀ وجه حقیقی، عبور از حسّ و خیال است. ما در دنیا با حواس پنجگانه زندگی میکنیم و تا زندهایم، به این حواس نیاز داریم. پس قرار نیست این بُعد را کلاً کنار بگذاریم؛ ولی باید بپذیریم که اصالت ندارد و به قدر ضرورت در آن اکتفا کنیم. پس حرام که هیچ؛ در حلالها نیز دنبال کثرت نباشیم و به آنچه نیازمان را برطرف میکند، قانع شویم.
واقعاً برای چه باید هر چیزی را ببینیم یا بشنویم؟ اینهمه خوراکیهای متنوع و غذاهای فستفود بر سر سفرۀ ما چه میکند؟ که اغلب هم برای سلامت جسم و روحمان مضرّ است! چقدر لباس و کیف و کفش و... میخریم؟ چرا اینقدر در عالم حس پرسه میزنیم و فکر و خیال و جسممان مدام مشغول نیازهای این عالم است؟
اگر میخواهیم عبور کنیم، باید دیدنیها، شنیدنیها، خوردنیها و تمام روابط خود با عالم حس را کاهش دهیم و همین که کارمان را راه بیندازد، برایمان بس باشد. وگرنه وقتی از این جلوات خوشمان بیاید و لذت ببریم، هرچه بیشتر در آنها بمانیم و به تنوعاتشان دل دهیم، بیشتر گرفتار میشویم و محبت و اراده و همّمان به عالم حس تعلق میگیرد.
قدم بعدی عبور از عقل جزئی است که جلوۀ آن در بُعد ماده، فعالیت و قوّت ذهن میشود. مثلاً اینکه هرچه میخواهیم بخوریم یا بخریم یا بپوشیم و...، کلی گزینههای گوناگون در مقابل خود میگذاریم و سود و زیان، زشتی و زیبایی، بهتر و بدتر بودن و سایر ویژگیهای آنها را محاسبه میکنیم و با دقت تمام، چرتکه میاندازیم که کدامیک را انتخاب نماییم.
مثلاً وقتی میخواهیم بخریم، آنقدر در صفحات مَجازی و در بازارها و مالها میگردیم تا ببینیم بهترین مدل از هر نظر، کدام است. مدام در ذهنمان تصویرسازی میکنیم که با هرکدام، تیپ و ظاهرمان چگونه میشود و میگوییم: «این، آن نیست که من میخواهم!» اما مگر ما که هستیم؟ مگر میخواهیم چه کنیم؟ چه میشود در خرید، حواسمان به این باشد که چه نیاز داریم و اولین مدلی را که مناسب بود و خوشمان آمد، بخریم و از همان استفاده کنیم؟
در خوردن و سایر امور نیز همین است. هرچه از این مراتب عبور کنیم و رها شویم، به عوالم بالاتر راه مییابیم و آثارش برایمان آشکار میشود؛ در طلبها، اشتیاق درونی، لذّت و محبت قلبی و ظهور زیباییهای جانمان. همانگونه که هرچه لایههای پیاز را کنار بزنیم و به مغزش نزدیک شویم، عطر و طعم و خواص آن بهتر و دلچسبتر میشود.
وقتی هم از تمام این مراتب گذشتیم و از بند حس و خیال و عقل جزئی رها شدیم، به وجه اصلی خود که قلب یا همان فطرت است، میرسیم و آن را برای دین، اقامه میکنیم؛ که در ادامه، بیشتر به این موضوع میپردازیم.
[1]- بحارالأنوار، ج47، ص187.
[2]- الكافي، ج2، ص151.
[3]- در ادامه خواهیم گفت: بالاتر از طبیعت نیز حقیقت ولایت، رحِم اصلی وجود ماست.
[4]- دستورات گوناگونی که در شریعت به عنوان احکام، آداب و اخلاق و برای تدبیر شئون ریز و درشت زندگی از تغذیه و خواب و دیدن و شنیدن گرفته تا ازدواج و نطفهبندی و شیردهی و... آمده، به همین منظور است.
[5]- سورۀ روم، آیۀ 30.
نظرات کاربران