اهمیت تأویل در آخرالزمان
در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاءالله» (جلسۀ 57، 8 جمادیالاول 1444) به تبیین موضوع «اهمیت تأویل در آخرالزمان» میپردازیم.
فرق تفسیر و تأویل
شیعه در امواج پرتلألوی تاریکیهای آخرالزمان، باید در صراط مستقیمی که هیچ افراط و تفریطی ندارد، ثابت قدم بماند و با تلاش مستمر، خود را برای حاکمیت حیات طیبۀ انسان کامل آماده کند و برای این منظور باید ابعاد حیات طیبه را بشناسد و به آن وارد شود.
ارتباط با قرآن، کلید ورود به حیات طیبه است و این ارتباط باید از جنس تأویل باشد نه تفسیر و معناشناسی صرف. هر چند برای رسیدن به تأویل، آشنایی با معنی و مفهوم و تفسیر آیات لازم است؛ اما اینها به تنهایی کافی نیست. چون ورود به حقیقت قرآن و آشنایی با وجود و آفاق فقط با تأویل ممکن است نه تفسیر.
تفسیر، ظاهر آیه را شرح و توضیح میدهد؛ معنای واژگان و شأن نزول آن را بیان میکند. اما تأویل بطن آیه را بیرون میکشد. کسی که به تأویل برسد جای آیات قرآن را در زندگی و وجود خود پیدا میکند.
مثلاً در مورد آیۀ "اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ"[1] تفسیر آیه این است که «سپاس مخصوص پرودگار عالمیان است.» بر اساس تفسیر، این نتیجه حاصل میشود که باید از خدا به خاطر نعمتهایش تشکر کرد. مصداق شکر هم اعمال عبادی و پرهیز از اسراف و درست مصرف کردن نعمت است.
اما کسی که این آیه را تأویل میکند، به این بینش میرسد که تمام نعمتها از خداست و هر نعمتی را به اصل و اولش یعنی ذات الهی برمیگرداند و این آیه به جانش مینشیند که "مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ"[2] پس وقتی به نعمت و موفقیتی میرسد تلاش، پشتکار، هوش و ذکاوت خود، تشویق خانواده و دوستان و عوامل محیطی و اجتماعی را در حکم ابزار میبیند و عامل اصلی موفقیت خود را فقط خدا میداند. چون تمام ابزارها و اصلاً نعمت «بود» از خداست و هر زیبایی و نعمت، مرتبهای از زیبایی و افاضۀ اوست. این اولین تجلی تأویل حمد است که خود را در اعتقاد و بینش نشان میدهد.
تأویل حمد خود را در عمل و سبک زندگی هم نشان میدهد و فرد نعمت را در همان مسیری که خدا تعیین کرده است، به کار میبرد. هدف خداوند از نعمت دادن این بوده است که انسان انسانیت خود را ظهور دهد و خلیفةالله شود. کسی که به تأویل حمد برسد، نعمت را برای ظهور خدا مصرف میکند نه برای نشان دادن خود و دفع ضرر و جذب سود مادی و در فراز و نشیبها دنبال این است که در آینۀ این نعمت کدام اسم خدا را ظهور دهد.
حیات طیبه
علامه محمدتقی جعفری(رحمةاللهعلیه) فرمایشاتی در مورد حیات طیبه دارد که بخشی از آن به شرح زیر است: «آن دسته از مردم که به اصول عالى الهى در این زندگانی کفر میورزند و از حیات طبیعی که با دیگر جانوران در آن شرکت دارند، گام به «حیات معقول» نمیگذارند و جهان و موجودیت خود را در نمودهایی گسیخته خلاصه میکنند و از درک روابط عالى آنها خود را محروم میسازند، همواره دنبال سرابهای آبنما میروند و نمیدانند که برطرفکنندۀ آن تشنگی سوزان که آنان را به دویدن به سوی سرابها وادار ساخته، خود آب است؛ نه سراب آبنما . تشنگی آنان جز با درک نورانی اصول عالى الهی در این زندگانی قابل برطرف شدن نیست...
لذا براى تفسیر و توضیح جهان و زندگی ما که جزئى از آن است، احتیاج به یک نور فروزان داریم که اصول عالى الهی را در این جهان براى ما قابل دیدن بسازد. به طور کلى یا باید به وسیلۀ کسب نور الهى اصول عالی جهان را درک کرده و آن را تفسیر کنیم و یا بدون معطلی روانۀ قهوهخانۀ نهیلیستى (پوچگرایی) شویم و گمان نکنید که با نشستن در قهوهخانۀ نهیلیستی آرامش گرفته و کار ما تمام خواهد شد؛ زیرا گاهگاهی فعالیتهای ناشناختۀ مغز، نیش خود را زده و به ما هشدار خواهد داد که مواظب باشید و بدانید که حتی رسیدن به مرحلۀ پوچگرایی بدون عبور از واقعیات قطعی امکانپذیر نمیباشد و همچنین نگه داشتن همین حالت پوچگرایی احتیاج مستمر به محو کردن بازیگرانۀ واقعیات دارد.»[3]
طبق بیانات نورانی علامه، انسان یا باید با آگاهی و معرفت نورانی شود تا بتواند آب را از سراب و وحدت را از کثرت تشخیص دهد یا به پوچگرایی میرسد که البته پوچگرایی هم به او آرامش نمیدهد؛ چون مجبور میشود واقعیات را نادیده بگیرد و ندای درونش را سرکوب کند.
ایشان سپس میفرماید: «آن نور الهی که جهان را برای انسان روشن میسازد، ناشى از افزایش علوم حرفهای نیست؛ بلکه ناشی از باز شدن آن بینایی درونی است که فقط با اشتیاق به رشد روحی و تلاش در راه وصول به آن، عملى میگردد. این تلاش بدون تخلق به اخلاق اللّه که گذشت از هوی و هوس و خودخواهی و قدرتپرستی، مقدمۀ آن است، امکانپذیر نمیباشد.» [4]
ایشان استمساک به کتاب آسمانی را تنها راه رسیدن به نور الهی و تخلق به اخلاقالله معرفی میکند و میفرماید: «همۀ کتابهای آسمانی که خداوند بر پیامبران فرستاده است، داراى آن نور الهی است که مردم به وسیلۀ آن نور حقایق را ببینند و در روشنایی آن حرکت کنند. با نظر به محتویات کتاب آسمانی مسلمین که قرآن نامیده میشود، آنچه به دست میآید این است که این کتاب میخواهد بشر را از محدودیتها و کوتهبینیهای ناشی از سطحنگری نجات دهد؛ راه تقوا و خودسازی و جامعهسازی و تاریخسازی را تعلیم نماید؛ قسط و عدالت را در روابط انسانها با یکدیگر تحقق ببخشد؛ ظرفیت انسانها را در برابر رویدادهای سخت روزگار گوشزد نماید؛ ارزش واقعی انسانها را دور از افراط و تفریط بیان کند؛ معنای خوشبختی و بدبختی و تاریکی و روشنایی را توضیح داده آنها را از یکدیگر تفکیک نماید؛ طرق گوناگون اشباع حس معرفتجویی و حکمتطلبی آدمیان را هموار بسازد. راه تزکیه و تصفیه و برافروختن نور ربانى در درون را پیش پای مردم بگستراند.»[5]
تزکیه، نتیجۀ تأویل
تمام آنچه قرآن ما را به آن رهنمون میشود و علامه آن را برمیشمرد، فقط با تأویل یعنی بازگشت به اول ممکن است. اول انسان کجاست؟ آیا اول او جز احسن تقویم و جنت اسماست؟ احسن تقویم ارتباط انسان با عالم اَلَست و پذیرش ربوبیت حق است. قبل از آنکه به انسان برای رشد بدن، شیر مادر و سپس آب و غذا داده شود، از روح الهی در او دمیده شده و تعلیم اسما دیده است تا او ظهور تام الهی باشد. با اینکه زمین و آسمان و تمام موجودات ظهورات خدا هستند اما هیچ کدام ظهور تام نیستند.
اولین فعل خدا یعنی احدیت و حقیقت محمدیه، نور انسان کامل و عقل است. اولِ انسان، همان احدیت است و باید با تأویل قرآن به آن رسید. اما مسلمانان چقدر در این راه موفق بودهاند؟
مردم ایران از ابتدا موحد بودهاند. هیچ وقت کفر بر این کشور حاکم نبوده است. زرتشت آورندۀ توحید است. او هرگز اهریمن را در مقابل اهورا معرفی نکرد و به او نگاه استقلالی ندارد. جایگاه اهریمن همان جایگاه شیطان است. پس از ساسانیان هم که همواره اسلام بر این کشور حاکم بوده است. امروز هم مردم قبل از سفر قرآن بالای سر میگیرند؛ در عروسی و عزا قرآن را حاضر میکنند؛ اولین چیزی که به خانۀ جدید میبرند، قرآن است؛ صدای قرآن را از مساجد میشنوند و در همۀ خانهها این کتاب آسمانی حضور دارد. مردم در محرم سیاه میپوشند و عزاداری میکنند و دعای فرج میخوانند. زندگی در چنین جامعهای که قرآن در آن ولو به صورت ظاهری حضور دارد، نعمت است. بر خلاف زندگی در کشورهایی که هیچ روزنهای از معنا در آن باز نیست و آنقدر مادیات حاکم است که فرد در خلوت خود هم نمیتواند ارتباطی با معنا بگیرد.
اما حتی در مملکت شیعی، قرآن حتی به اندازۀ قرائت روزانۀ آیات در زندگی بیشتر افراد جایی ندارد؛ چه رسد به تأویل آن. پس خواصی که علامه برای قرآنی بودن جامعه برمیشمرد از جمله عبور از سطحینگری و تزکیۀ نفس حاصل نشده است. ظهور امام زمان(عجلاللهفرجه) بستگی به شناخت تأویلی از قرآن دارد تا خدا در متن زندگیها وارد شود نه اینکه خدایی نظارهگر و جدا از انسان تعریف شود.
چند درصد از جامعه به وادی معرفت نفس و آسیبشناسی آن وارد شده؛ سختیهای این راه را به جان خریدهاند و میتوانند طرق حق و باطل را از هم تشخیص دهند؟ چه تعداد پا را از فهم ظاهری آیات فراتر نهاده و به تزکیۀ نفس رسیدهاند؟ کسی که نفس کلی یعنی حقیقت عقل و نفس جزئی خود را بشناسد، این دو را مرتبط با هم میبینند. درک میکند که نفس خودش جز فقر و ناآگاهی چیزی نیست. اما همین فقیر به یک غنی لایتناهی چسبیده که میتواند عامل طهارت و تزکیۀ نفس او باشد. کسی که به تأویل قرآن برسد از این راه نفسش را تزکیه میکند.
جوانها هشت سال دفاع مقدس را زیر تیر و ترکش و موشک دشمن مبارزه کردند و جانباز و شهید شدند، تا یک وجب از خاک کشور از دست نرود. امروز مرزهای اعتقادات در خطر است و دشمنی شیطان از دشمنی صدام خیلی قویتر و دقیقتر است. پس مبارزهای سختتر از کاری که پدران و برادران ما در جنگ کردهاند پیش رو داریم. به همین دلیل به آن جهاد اکبر میگویند.
انقلاب، آغاز گذر از ظاهر به باطن
فرهنگ ما در طول تاریخ با دین عجین بوده است. اما بیشتر به ظواهر دین پرداخته است. مثلاً فرهنگ اسلامی جامعه از افراد توقع پایبندی به شریعت را دارد و میخواهد که آنها نماز بخوانند؛ روزه بگیرند؛ با نامحرم دست ندهند و... اما برای آنها مشخص نمیکند که علت واقعی انجام این کارها چیست؟ شاید نسل قبل بدون چون و چرا به شریعت پایبند و به اسلام ظاهری دلخوش بودند و همین آرامشان میکرد. اما جوان امروز به ظاهر راضی نمیشود و دنبال باطن و عمق هر چیز میگردد و در مورد چرایی انجام فروعات دین سؤال میپرسد و تا به جواب نرسد راضی نمیشود و ظاهر را بدون باطن نمیپذیرد.
جوان امروز از کجا میفهمد که هر ظاهر باطنی دارد و باید به دنبال رسیدن به آن باشد و بین اسلام ظاهری و باطنی تفاوت قائل میشود؟ ریشۀ این رشد و تغییر خواستهها چیست؟ این خاصیت انقلاب اسلامی است که پرده از چهرۀ واقعی اسلام برداشت و بطن آن را نمایان کرد. به همین دلیل قدرت درک و تحلیل جوان و حتی نوجوان امروز قابل مقایسه با جوان نسلهای قبل نیست.
پس از انقلاب قانون اسلامی حاکم و زمینه برای یافتن راه درست و طی کردن آن مساعدتر شد و همین مردم بودند که با انقلاب خود خواستار حاکم شدن قانون اسلامی بر جامعه شدند. آنان بودند که آگاهانه و با اختیار خود حکومت اسلامی را طلب کردند.
قانون در جامعۀ اسلامی قانون خدا و مجری این قانون انسان کامل است. امام زمان(عجلاللهفرجه) هم بیاید قانون جدیدی نمیآورد. قانون همان است که پیامبر(صلیللهعلیهوآله) آورده و تا قیامت هم لازمالاجراست. یک سر اجرای قانون امام است و سر دیگر به دست مردم است. در طول تاریخ مردم اجرای قانون اسلامی را نخواستند به همین دلیل مجریان این قانون یعنی ائمه را کشتند و امروز امام غایب است. اما قانون همان است و تغییری نکرده.
در زمان شاه، ایران عملاً مستعمرۀ غرب بود و قانون ممالک غربی در کشور اجرا میشد. اگر کسی میخواست در وادی معرفت گام بردارد، حرکتش صرفاً فردی بود و زمینه برای او در بیرون آماده نبود. اگر هم میخواست در جامعه تغییر معرفتی ایجاد کند، زندانی یا کشته میشد. چون قانون دست و پای او را میبست.
امروز قانون اسلام بر پایۀ ولایت و مرجعیت شیعه بر جامعه حاکم است و این با قانون کشورهای اسلامی دیگر فرق میکند. در افغانستان یا عربستان هم اسلام حاکم است اما اسلام بر پایۀ تفکر وهابی که ریشه در سقیفه دارد. قانون آنها قانون اسلام ظاهری اما قانون ما بر مبنای ولایت، تأویل و باطن است. البته هر باطن ظاهر را هم به همراه دارد. یعنی قانون ولایی هم ظاهر اسلام را شامل میشود هم باطن آن را.
راه نجات از فتنهها
در کشور ما اصل، قانون است؛ اگر چه در اجرا ممکن است خطاهایی وجود داشته باشد. اگر ما به جای شناخت شریعت، شناخت دین یعنی شناخت نفس و وجود را اصل قرار دهیم، هیچ فتنهای در هیچ جلوهای نمیتواند ما را سست کند، حتی اگر با شعارهای زیبای صلح و آزادی وارد شود.
یکی از یاران مخلص ولی خدا که در هیچ فتنهای سست نشد و از امام خود دست نکشید، کمیل بود. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در سال رحلت (سال یازده هجری) امام علی(علیهالسلام) را برای تبلیغ اسلام به یمن فرستاد. کمیل هم آنجا امام را دید و به ایشان علاقمند شد و ولایت او را پذیرفت. کمی بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، کمیل که جوانی هفده ساله بود به عشق امام به مدینه مهاجرت کرد و در متن واقعۀ سقیفه قرار گرفت. او جوان و تازه مسلمان بود و فقط جذبۀ ولایی داشت اما در فتنۀ سقیفه نلغزید. با اینکه زمینه آماده بود که نسبت به حضرت علی و حضرت فاطمه(علیهماالسلام) شک کند و از مسیر ولایت برگردد.
در واقعۀ قتل عثمان بسیاری از باورمندان به حضرت سست شدند؛ اما کمیل هرگز شک نکرد. وقتی امام به خلافت رسید، شیعیان انتظار داشتند بعد از 25 سال دین صددرصد در جامعه پیاده شود و مردم به رفاه و دینداری توأمان برسند. اما اولین اتفاقی که بعد از خلافت علی(علیهالسلام) رخ داد قیام دو تن از نزدیکترین یاران ایشان و همسر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. در یک طرف طلحه و زبیر ایستاده بودند که از نظر پایبندی به اسلام ظاهری نقطه ضعفی نداشتند و عایشه که امالمؤمنین بود. این سه شخصیتهای والایی در اسلام بودند و در طرف دیگر امام قرار داشت که علَم جنگ با آنها را برداشته بود! انگیزههای آن سه نفر برای مخالفت با امام هم به ظاهر دینی بود. آنان اعتراض میکردند که چرا علی عدالت اسلامی را رعایت نمیکند؟ چرا بیتالمال را مساوی تقسیم میکند؟ چرا همانقدر به زید میدهد که به طلحه؟ آیا این دو در سابقۀ دینداری و مجاهدت یکسان هستند؟
آنچه باعث شد کمیل در فتنهها به امام شک نکند این بود که او قانون اسلام را خوب میشناخت. قانون عدالت، اقتصاد و سیاست را در اسلام درست فهمیده بود و میدانست قانون علوی همان قانون نبوی است. کاری هم نداشت که آیا قانون به تمامی اجرا میشود یا خیر.
در جنگ با معاویه وقتی قرآنها بالای نیزه رفت، خوارج عاشق علی(علیهالسلام) و معتقد به شرع با پیشانیهای پینهبسته، شک کردند؛ ولی کمیل هرگز شک نکرد. چون میدانست قانون قرآن الفاظ و کاغذ و کتاب نیست. مردمی که ظاهر دین را دیدند، در فتنهها شکست خوردند اما کمیل که باطن دین را میدید، ثابتقدم ماند. خوارج که فقط ظاهر قرآن را میدیدند، باطن آن یعنی قرآن ناطق را کنار زدند و جواز قتل حضرت را صادر کردند.
ما در زمانی هستیم که قانون حاکم بر جامعه همان قانون نبوی و علوی است. اما مجری اصلی این قانون غایب است و لاجرم غیرمعصوم باید آن را اجرا کند. وقتی معصوم حاکم بود این قانون به تمامی اجرا نشد و در طول پنج سال سه جنگ آن هم با مسلمانان اتفاق افتاد. چه رسد به امروز که مجری قانون معصوم هم نیست. چون ارادۀ مجری برای اجرای قانون کافی نیست و مردم هم باید همراه باشند.
تنها راه نجات از فتنهها شناخت دین و قانون الهی است. شناخت نماز و روزه و سایر فروعات بر اساس جایگاه انسان در مقابل خدا. معرفت، بالاتر از فروعات است؛ چون فروعات ابزار تثبیت توحید در نفس است. داشتن ابزار بدون اصل فایدهای ندارد. همانطور که اگر کسی تخصص کشاورزی نداشته باشد، بیل و کلنگ و ابزار کشاورزی به کارش نمیآید. به همین ترتیب اگر کسی معرفت نداشته باشد، در اعتقاد و عمل سست میشود. کسی که به قانون باور دارد، دیدن نقص ظاهری او را به شک نمیاندازد. اما اگر فقط اجرا را ببیند، میلغزد. چون با اینکه قانونگذار خداست، اجرایش به دست مردم است.
[1]- سورۀ حمد، آیۀ 1.
[2]- سورۀ نحل، آیۀ 53: هر نعمتی که دارید همه از خداست!
[3]- شرح و ترجمۀ نهجالبلاغه، علامه محمدتقی جعفری، جلد 8، ص34.
[4]- همان.
[5]- شرح و ترجمۀ نهجالبلاغه، علامه محمدتقی جعفری، جلد 8، ص 36 و 37.
نظرات کاربران