شیعه؛ شعاع نور امام
در ادامۀ بحث (جلسۀ 39، 14 صفر 1444) به تبیین موضوع شیعه؛ شعاع نور امام میپردازیم.
رسیدیم به بحث ولایت و اندکی با دیدگاه عرفانیِ شیعهشناس مسیحی، هانری کربن که در معرفی اسلام شیعی در غرب تأثیر گذاشت آشنا شدیم. او راه حل تمام مشکلات را در کلام رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میداند که میفرماید: "إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِيبا و سَيَعُودُ غَريبا كما بَدأ، فَطُوبى للغُرَباءِ"؛ اسلام غريبانه آغاز شد و به زودى همچون ابتداى خود غريب خواهد شد؛ پس خوشا به حال غريبان. و غریب کسی است که از مصالحه با ارزشهای دنیایی بپرهیزد و این نقطه مقابل سکولاریسم است.
در طول تاریخ، ائمه(علیهمالسلام) و به تبع آنها شیعیانشان مظلومترین و غریبترین انسانها بودهاند. شیعه شعاع شمس امام است که از ظاهر شریعت عبور کرده و به بطن و حقیقت ولایت رسیده است.
تفاوت تسنّن با تشیّع نیز فقط در فقه و خلافت نیست؛ بلکه تفاوت در ظاهر و باطن است. چنانکه خلیفۀ اول و دوم و در ادامه بنیامیه و بنیالعباس و سپس پادشاهان در ایران همگی تابع شریعت بودند و در ظاهر احکام دین را رعایت میکردند[1]. اما در ظاهرِ دین ماندن، خطر غرق شدن و رو آوردن به جلوات و جاذبههای دنیا را به همراه دارد. و با اینکه خلیفۀ اول و دوم زاهد و مقیّد به ظواهر بودند، در زمان خلیفۀ سوم یعنی عثمان، اشرافیگری مرسوم شد که در بنیامیه و بنیالعباس به اوج خود رسید و تا پادشاهان پهلوی در ایران ادامه یافت. فقط در دورۀ صفویه کمی تشیّع البته آن هم باز در ظاهر و نه در اصل و حقیقتش، قدرت گرفت؛ با این حال در این زمان نیز شیعیان حقیقی همچون ملاصدرا تبعید و غریب شدند.
باید این اصل را بپذیریم که ماندن در ظاهر دین، انسان را از بطن و حقیقت سیر نفس در درون غافل میکند، تا جاییکه دینش سکولار شده و جاذبهها و جلوات دنیا حجاب قلبش میشوند. در این حال دیندار است و روضههای پر خرجی برای امام حسین(علیهالسلام) میگیرد اما به حقیقت ولایت بار ندارد.
تنها چیزی که انسان را از فرهنگ غرب و دنیا رها میکند فقط ولایت است و ولایت مساویست با عشق و کمال برتر. اهل ولاء، اهل بلا و کربلا هستند؛ ایشان وجودشان آنچنان فانی در حق است که جاذبۀ مراتب پایین در نزدشان هیچ است. اصل ولایت، عقل فعال یا همان مرتبۀ حیوانیت و سود و زیان شخصی را از انسان میگیرد؛ مرتبهای که کارش معامله است؛ چه معامله با خلق و چه معامله با خدا در انجام عبادات.[2]
پس شیعه همواره خلاف جریان ظاهری مردم حرکت میکند و نمیتواند با آنها هماهنگ شود. او بر اساس مصالح دنیا دینداری نمیکند و چون با ارزشهای دنیوی مصالحه و سازش ندارد، همواره تنها و غریب و شهید میشود. و این نقطۀ قوت و قدرت معنوی شیعه است نه ضعف او. چنانچه انقلاب اسلامی ایران با ضد ارزشهای غرب مصالحه نکرده و چون شیعۀ اصیل است، همواره در بلاست و مورد تحریم و ترور و استضعاف[3] واقع شده و منتظر روزی است که ارادۀ حق در تجلّی وارثان زمین[4] ظهور کند.
در ادامه میخواهیم شیعه را بیشتر بشناسیم و حقیقتش را از روایات بررسی کنیم.
شیعه در لغت به معنای گروه و فرقه است؛ "قوم یتشیّعون"؛ یعنی گروهی که پیروی میکنند. لسان العرب، اصل شیعه را از مشایعت، متابعت و مطاوعت میداند؛ یعنی گروهی که امام را مشایعت کرده و به دنبالش میآیند و او را تبعیت و اطاعت میکنند. البته این مشایعت و تبعیت در اصول اعتقادی است و نه فقط تبعیت از فروع و اعمال ظاهری؛ یعنی متابعت تام علمی و عملی از امام لازم است.
امروز حضرت حجت(روحیلهالفداء) دنبال شیعیانی است که از اصول دین و امام خویش تبعیت کنند، وگرنه بسیاری از مسلمانان فروع را تقلید میکنند. در اصول دین، ایتمام شرط است نه تقلید کردن و مأموم بودن. و این تبعیت از اصول، عشق و علاقۀ قلبی و ایمان میخواهد و با زور و اجبار و تقلید نمیسازد.
گرچه ایمان فرع بر اسلام است و کسی که شریعت ندارد، به بطن دین در طریقت و حقیقت نیز وارد نشده؛ اما میتوان مسلمان و مقلّد بود و همانند خوارج، ایمان به قلب وارد نشود. برای مؤمن و محبّ و شیعه بودن، فروع دین کافی نیست؛ بلکه تبعیت، مشایعت و اطاعت از اصول اعتقادی با عشق، در تعیّن قلب و هویت لازم است و ایمان فقط در قلوب مؤمنینی است که به آن امتحان شدهاند[5].
کسی که قلبش در اصول (بطن و حقیقت دین) با ولایت حرکت میکند، ایمان قلبی دارد و شیعه است.[6] چنانکه حضرت علی(علیهالسلام) بعد از پیروزی جنگ جمل در پاسخ به مردی که آرزو کرد: «ای کاش برادرم نیز اینجا بود»، فرمودند: «آيا برادرت هوادار ما بود؟ گفت: آرى. فرمود: پس همراه ما و شاهد بر ما بوده. ما در سپاه خود مردمى را شاهد بودیم كه هنوز در صلب مردان و رحم زنان هستند. روزگار آنها را چون خونى كه به ناگاه از بينى گشاده گردد، بيرون آورد و دين به آنها نيرو گيرد.[7]»
همچنین حضرت در لشكرگاه «نُخيله» بيرون شهر كوفه، هنگام حركت براى جنگ صفين، در خطبۀ 48 نهجالبلاغه میفرمایند: «ستايش مخصوص خداست در هر لحظه كه شب فرا رسد و پردۀ تاريكى آن فرو افتد...، اما بعد؛ پيشتازان لشكرم را از جلو فرستادم و دستور دادم در كنار فرات توقف كنند تا فرمان من به آنها برسد، تصميم گرفتهام از آب فرات بگذرم و به سوى جمعيتى از شما كه در اطراف دجله مسكن گزيدهاند رهسپار گردم و آنها را با شما به سوى دشمن بسيج كنم و از آنها براى شما و تقويت شما كمک بگيرم». در این سفر، امام به شهر انبار رسيد، دهقانان و سرشناسان هدیه آوردند و امام قبول نکرد و فرمود: ما از شما بىنيازتريم و نهايت بزرگوارى و بىنظرى خود را اثبات نمودند و جلوى هرگونه تجاوز و سوء استفادۀ سپاه را گرفتند.
ابنابیالحدید در شرح این خطبه مینویسد[8]: «هنگامىكه حضرت به سرزمين رقّه رسيد، در كنار فرات در محل بليخ فرود آمد. در اينجا راهبى از صومعه بيرون آمد و به خدمت امام(علیهالسلام) رسيد، اظهارداشت: ما كتابى از پدران خود به ارث بردهايم كه اصحاب عيسىبنمريم آن را نوشتهاند و در آن آمده؛ خداوند پيامبرى را در ميان مردم جزيرةالعرب مبعوث مىسازد تا كتاب و حكمت به آنان بياموزد و راه خدا را به آنان نشان دهد، خشونت در وجودش راه ندارد[9]، عفو میكند و مىبخشد. امتش مردمانى هستند كه خدا را تسبيح مىگويند و پس از وفاتش پراكندگى ميان آنها ايجاد مىشود. مردى از امتش از كنار فرات عبور میكند، او امربهمعروف و نهىازمنكر مىنمايد و به عدالت رفتار مىكند. دنيا براى او از خاكستر بىارزشتر است و مرگ برايش از نوشيدن آب آسانتر. در پنهانى از خدا مىترسد و آشكارا به خاطر او مردم را اندرز مىدهد. هر كس آن پيامبر را درک كند و ايمان آورد رضوان خدا را خواهد يافت و كسى كه آن بندۀ صالح را بيابد، بايد ياريش كند زيرا كشتهشدن با او شهادت است. امام(علیهالسلام) گريه كرد و خداى را سپاس گفت. راهب گفت: من از شما جدا نخواهم شد و شبانهروز با اميرمؤمنان(علیهالسلام) بود تا در صفين شهيد شد. امام بر او نماز خواند و بارها برايش طلب آمرزش فرمود.»
گروهی از مفسرین واژۀ شیعه را مشتق از «شعع»[10] دانسته که نسبت با شعاع شمس دارد. شیخ اشراق میگوید: «وجود واجب (ضروری) همان وجود محض است که تمامیت و حدی در کمال ندارد و وجود ناقص از وجود واجب است که همانند شعاع نور خورشید است[11].»
امام صادق(علیهالسلام) میفرماید: "إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا"[12]؛ اتصال و پيوستگىِ روحِ مؤمن به روح خدا، بيشتر از پيوستگىِ شعاع خورشيد به خورشيد است. و این شعاع با امامشناسی عجین است. چنانکه بنابر فرمایش معصوم، اهل بیت(علیهمالسلام) نسبت به خدا همانند شعاع اصلی خورشیدند و شیعیان نور و ضیاء این شعاع هستند.
در روایتی، مفضّل از حضرت صادق(علیهالسلام) میپرسد: «شما پيش از آفرينش آسمانها و زمينها چه بوديد؟ ایشان میفرماید: ما انوارى در اطراف عرش، مشغول تسبيح و تقديس خدا بودیم. تا اینکه خداوند ملائكه را آفريد و به آنها فرمود: تسبيح كنيد. عرض كردند: خدايا ما علمی نداريم. حقتعالی به ما دستور تسبيح داد، ما كه تسبيح نموديم ملائكه از ما فراگرفتند و تسبيح كردند. ما از نور خدا آفريده شدهايم و شيعيان از نورى پستتر آفريده شدهاند. روز قيامت پست و عالى به هم مىپيوندند. در اين موقع امام بين دو انگشت سبابه و ميانى جمع نمود و فرمود: مانند اين دو انگشت. سپس فرمود: میدانى چرا شيعه را به اين نام ناميدهاند؟ شيعيان ما از ما و ما از آنهایيم. سپس پرسیدند: میدانى خورشيد از كجا طلوع میكند؟ گفتم: از مشرق. فرمود: كجا غروب میكند: گفتم: مغرب. فرمود شيعيان ما نيز همين طورند، از ما جدا شدهاند و بهسوى ما برمیگردند.»
کسی که خدا و اهلبیت را دارد چه غمی دارد؟! پس این همه نگرانی و ترس یعنی چه؟! چرا در ریز و درشت زندگی بالا و پایین میشویم و قاطعیت نداریم؟! چرا صورت و ظاهر و اسم و رسم دنیا برای ما ارزشمند است؟!
امام نور است و معرفت به نورانیت، همان معرفت به اصل و حقیقت امام است. شیعه نیز شعاع نور امام است و از امام جدا نیست؛ پس با طلوع امام طلوع میکند و با امام هم غروب، زیرا نور عالی همیشه به سافل میرسد. و همانطور که خورشید با طلوعش، حجاب غیریت (تاریکی) را کنار میزند، معرفت امام هم حجاب غیریت را کنار زده و شیعه آیینۀ امام میشود تا هر چه در او دیده شود، رنگ و بو و تیپ امام را داشته باشد.
بنابراین منشأ نور امام و شیعه دو تا نیست، بلکه یک نور است. این یگانگی در آغاز و انجام است؛ یعنی نه تنها شیعه از نور امام سرشته شده و طینتش از طینت امام است، بلکه باید با نور امام در راه حق و وجود گام بردارد و همانطور که شعاع نور در غروب به مطلع خود باز میگردد، در مبدأ و معاد به امام بازگردد و این جز با معرفت امام حاصل نمیشود.
از حضرت صادق(عليهالسلام) نیز روایت است: «روزى امام حسين(علیهالسلام) به اصحاب خود فرمود: اى مردم خداوند بندگان را خلق ننموده جز اینکه او را بشناسند و هنگامیکه او را شناختند، پرستشش كنند، و چون او را عبادت نمودند بىنياز شوند از عبادت غير او. مردى عرض كرد: يابن رسولالله پدر و مادرم فداى تو، معرفت خدا چگونه است؟ فرمود: معرفتی که مردم اهل هر زمان به امام زمان خودشان داشته باشند، معرفت به امامی که اطاعتش بر آنها واجب است[13].»
طبق این روایت اثر معرفت و عبادت خدا، بینیاز شدن از غیر اوست. و عبد کسی است که غیر را نخواهد و نبیند و در مقابل موانع نترس و قاطع باشد. پس شیعه مشغولیت دلش به غیر نیست و میداند اگر لحظهای غفلت کند سالهای نورانی عقب میافتد. پس با معرفت امام، به هر سو رو کند امام زمانش را میبیند. همان که میخوانیم: آبرویم حسینه؛ آرزویم حسینه؛ هر کجا رو کند دلم؛ روبرویم حسینه.
در کتاب شریف کافی، از ابوخالد كابلى نقل است: «از امام باقر(علیهالسلام) دربارۀ آیۀ 8 سورۀ تغابن، «به خدا و رسولش و نورى كه ما فرو فرستاديم بگرويد» پرسيدم، فرمود: اى ابوخالد! به خدا قسم، مقصود از نور، نور ائمه از خاندان و آل[14] محمد(صلیاللهعلیهوآله) است تا روز قيامت. و به خدا، ايشان همان نور خدا هستند كه فرو فرستاده. و به خدا، هم آنانند نور خدا در آسمان و زمين. و قسم به خدا اى ابا خالد! نور امام در دل مؤمنان از پرتو خورشيدِ تابان در روز، روشنتر است. به خدا، آنها دل مؤمنان را نورانى میكنند و خداوند نورشان را از هر کس كه خواهد محجوب دارد تا قلبهایشان تاريک گردد. به خدا اى ابا خالد! بندهاى ما را دوست ندارد و ما را پيروى نكند، مگر آنکه خدا دلش را پاک كند. و خدا دل بندهاى را پاک نكند تا تسليم ما شود و با ما در سازش و صفا باشد. و چون نسبت به ما در صلح و صفا باشد، خدا او را در سختى حساب سالم دارد و از فزع بزرگ روز قيامت آسودهاش كند[15].»
ذات نور روشن است و روشن کننده؛ وقتی ائمه نورند یعنی دیگران ظلمت و تاریکیاند. ائمه هم خودشان نورند و هم تاریکیها را روشن میکنند. پس آل محمد نوری هستند که بیواسطه نورانیت را از خدا گرفته و تاریکی و استعدادی در وجودشان نیست. ایشان همان نور آسمانها و زمین هستند؛ چه آسمان و زمین فَلکی (فرشتگان و موجودات عالم ماده و...) و چه آسمان و زمین وجود ما انسانها که همان عوالم چهارگانه یا هفتگانۀ وجود ماست[16].
نور امام، قلب مؤمنین را همواره روشن میکند؛ یعنی قلب شیعۀ مؤمن هیچ بنبست، نگرانی و چه کنم چه کنمی ندارد! قلب او با سرعت نور در عوالمش سیر میکند و حکیمانه سرّ هر چیز را درک کرده و اسماء الهی را ظهور میدهد. همچنین نور علاوه بر روشنایی، گرما و حرارت دارد یعنی؛ قلب مؤمن ناامید و افسرده و سست نیست و با نور امام، عشق و حیات و جاذبه و حرکت قاطعانه و محکم دارد و سرشار از آگاهی و نشاط است.
حال که نور امام در تمام عوالم پخش است و روشنی و حیات و انرژی میدهد، چرا ما افسرده و بیحال و سرگردانیم؟! چرا برای رفع موانع درونی و بیرونی به جای رجوع به نور امام در درون، آویزان غیر در بیرون میشویم؟! مگر نه این است که قلب مؤمن سرشار از آگاهی است، پس چرا میگوییم امام را نمیشناسیم؟!
باید قدری قلبمان را کنکاش کنیم تا با معرفت امام که نور و روشنی است، از ناامیدیها و سستیها و ضعفها و بنبستها با سرعت نور رها شده و صاحب فرقان شویم و در انتخابها افراط و تفریط نداشته باشیم. همچنین باید برای فهم و درک عمیقتر معارف، زبان فطرتمان یعنی عربی را به جان بیاموزیم و آن را جز اصول تدریس در مدارس قرار دهیم.
[1]- بنیالعباس همچون مأمون و متوکل؛ با رعایت ظواهر دین، مناظرات علمی راه میانداختند.
[2]- انجام عبادت به قصد رفتن به بهشت و دوری از جهنم.
[3]- مستضعف، مظلوم ضعیف نیست؛ بلکه محکم برای حفظ ارزشها میایستد و زندگیاش را در راه هدفش فدا میکند.
[4]- سورۀ قصص، آیۀ 5 : «ما اراده کردیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!»
[5]- الأمالي(للصدوق)، متن، ص 4 : "حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلا ... عبد امتحن الله قلبه للإيمان"
[6]- افرادی همچون هایدگر که فلسفه را در باب وجود و ولایت منتشر میکنند گرچه به ظاهر شیعه نیستند، اما وقتی با ولایت حرکت کنند بعد از مرگ، حضرات را در عینیتشان خواهند دید.
[7]- نهجالبلاغه، خطبۀ 12: "وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ. فَقَالَ لَهُ أَهَوَى أَخِيكَ مَعَنَا؟ فَقَالَ نَعَمْ. قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا، وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ، سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَان".
[8]- شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج 3، صص 204 و 205.
[9]- هیچیک از حضرات جز حضرت حجت قیام نکردهاند؛ امام حسین برای اصلاح امت جدشان و در پاسخ به نامۀ کوفیان به کربلا رفتند.
[10]- اشتقاق اکبر.
[11]- رسائل شيخ اشراق، ج1، ص 116: "الوجود الواجبىّ هو الوجود المحض الذى لا أتمّ منه، و وجودى ناقص و هو منه كالنور الشعاعىّ من النور الشمسىّ".
[12]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص 166.
[13]- علل الشرائع، ج1، ص 9 : "عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ قَالَ: خَرَجَ الْحُسَيْنُبْنُعَلِيٍّ عَلَى أَصْحَابِهِ. فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّه؟ِ قَالَ: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ".
[14]- اهل، آل و بیت: اهل به معنای مکان یا ساکنین دیاری است یا اهل دین و مذهب یا محل حضور و ملاقات با خدا. آل، خاصتر از اهل است مثل آل محمد. بیت، معبد یا جزیی از خانه است که در "البیت" بار قدسی میگیرد. اهلالبیت: خاندان قدسی ازلی که منزلگه قدسی و نورانی دارند.
[15]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص 194: "عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا. فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ- الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ. وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ."
[16]- عوالم حس(ملک)، خیال(ملکوت)، عقل(جبروت) و عشق(لاهوت).
نظرات کاربران