معرفت توحید
در ادامۀ بحث (جلسۀ 29، 2 صفر 1444) به تبیین موضوع معرفت توحید میپردازیم.
در بیان حدیثی از امام صادق(علیهالسلام) سه دسته از محبّان را شناختیم[1] که دو دسته از آنها نهتنها باری از دوش امام خود برنمیداشتند، بلکه بار هم اضافه میکردند و اصلاً خودشان بار بودند! تنها یک دسته بودند که میتوانستند امام را یاری کنند و اولین ویژگی آنها، درک حقیقت توحید با شناخت حضوری و قلبی و بدون هیچ شائبۀ شرک بود.
اما منظور چگونه شناختی است؟ اینکه خدا را نه در علم و لفظ و مفهوم، بلکه به نحو عینی در قلبمان بیابیم. او را به عنوان حقیقتی بشناسیم که جامع تمام اسماء حُسناست و اسمائش عین ذاتش است. پس در یک اسم و دو اسم دنبالش نگردیم و او را به قدر فهم و درک خود محدود نکنیم.
اگر به جای ذات خدا فقط صفاتش را بشناسیم، درواقع خدا را از نگاه خود غایب کردهایم و برخلاف بیان حضرت علی(علیهالسلام) خدایی را که نمیبینیم، پرستیدهایم[2].
مثلاً اگر صرفنظر از شناخت جامع خدا فقط بگوییم او کریم و رئوف است، آنجا که مشکلی برایمان پیش آید و در سختی بیفتیم، نمیتوانیم خدا را پیدا کنیم و باور و محبتمان به او کمرنگ میشود؛ چون او را فقط به عنوان خدای مهربان شناختهایم و حالا که جلواتش با تعریفی که ما از مهربانی داریم، فرق میکند، دیگر او را نمیشناسیم. اما اگر ذاتش را میشناختیم و میدانستیم مهر و رحمت از اوصاف ذاتی اوست، مییافتیم که هرچه با ما کند، عین مهربانی است.
مثل این است که ریشه را نبینیم و محو زیبایی گلبرگها شویم. آنوقت اگر یک روز به اقتضای فصل یا هر شرایط دیگری، رنگ گلبرگها تغییر کرد، از گل ناامید شویم و آن را کنار بگذاریم. غافل از اینکه اصل، ریشه است و تا ریشه هست، گل و شاخ و برگ به هر رنگی درآیند، غمی نیست؛ چون همه، ظهور اویند.
یا مثل اینکه در معرفی یک شخص به جای اینکه خود و شخصیتش را بشناسیم، فقط از ظواهر یا سخنان و رفتارهایش بگوییم. حال آنکه چهبسا ممکن است افراد دیگری نیز خصوصیات ظاهری یا حتی سخن و رفتارشان شبیه او باشد. باید خود او را بشناسیم، اگرچه میدانیم این خصوصیات هم ازآنِ او هستند.
از این گذشته، وقتی خدا را نه با ذات، بلکه با صفاتش بشناسیم، گمان میکنیم برای نزدیک شدن به او، ما هم باید به آن صفات متخلّق شویم. تا اینجا مشکلی نیست؛ اما اگر بعد، خود را صاحب آن صفات ببینیم، چون برای خودِ صفات ارزش قائل شدهایم و دیگر خودمان هم آنها را داریم، عظمت خدایی را که ذاتش عین این صفات است، نمیبینیم.
پس باید ذات خدا را بشناسیم و خود را نیز ظهور او و صفت او ببینیم که جز اتصال به او چیزی نداریم. یعنی درک کنیم که ما از ترکیب عناصر به وجود نیامدهایم؛ بلکه پیش از آنکه عنصری در کار باشد، ارواح ما در اتحاد با حضرت حق، بودهاند و به وجود او، وجود داشتهاند. اینک هماوست که ظهور کرده و این ظهور، جریانی مستمرّ است که همواره ادامه دارد.
بنابراین اگر خود را جدا از او ببینیم، دچار رگههای شرک میشویم؛ حتی اگر این جدا دیدن، به عنوان خالق و مخلوق باشد و گمان کنیم او ما را آفریده و اسماء را در درونمان گذاشته، اما بعد رهایمان کرده تا خودمان اسماء را ظهور دهیم!
آیا ما هیچگاه میگوییم: خورشید و نورش تابیدند؟ آنچه میتابد، خورشید است؛ اگرچه تابش خورشید را با نورش میفهمیم. یا وقتی حرف میزنیم، ماییم که عالم درونمان را با صدا بروز میدهیم و اگر ما نبودیم، صدایی هم از دهانمان شنیده نمیشد. حتی آنجا که با بلندگو سخن میگوییم، بلندگو با اینکه ظهور ما نیست، ابزاری است که خودمان ساختهایم تا صدایمان را به بیرون برساند؛ وگرنه آن هم بدون ما، نیست و صدا ندارد.
به همین ترتیب، ما نیز از خدا جدا نیستیم و نباید خود را مستقل از او ببینیم؛ یا اینکه عبادت و اطاعت کنیم تا ما نیز مثل او صاحب اسماء حُسنا شویم! وقتی خود را ظهور او و متصل به او ببینیم، سرّ بندگی را نیز درک میکنیم و میفهمیم تمام احکام و عبادات برای این است که همۀ مراتبمان را در او فانی کنیم تا در آیینۀ جانمان جز اسماء او دیده نشود.
مسئلۀ بعدی که در شناخت توحید باید حواسمان باشد، این است که علم حضوری به خدا هرگز به معنای شناخت کُنه ذات او نیست که احدی به آن راه ندارد. ما درواقع خدایی را میشناسیم که ظهور کرده است. این ظهور هم مراتب گوناگون دارد؛ اما رتبۀ اتمّ و اکمل آن که جامع تمام اسماء الهی را به ظهور رسانده، انسان کامل است.
و همانگونه که خدا از ما جدا نیست، ظهور کامل او نیز از ما جدا نیست. او آیینهای است که همۀ اسماء در وجودش عینیت پیدا کردهاند و خدا او را به عنوان فطرت، در نهاد تکتک انسانها گذاشته است. پس حرکت ما برای شناخت حضوری خدا، از شناخت انسان کامل شروع میشود؛ منتها او را نیز باید در جانمان بیابیم، نه در علم و ظاهر.
مهمترین نکته این است که بدانیم او اگرچه با ما و در درون ماست، رتبۀ وجودش کاملاً با ما فرق میکند؛ مثل فرق ریشه با ساقه و برگ و گل. درنتیجه رابطهاش با خدا نیز خیلی با ما متفاوت است؛ مثل ریشه که مستقیماً در خاک است و ساقه و گل که جز از طریق ریشه، با خاک ارتباط ندارند.
تصور کنید در یک جمع، وقتی کسی سخن میگوید، همه به یک نسبت از او بهرهمند نمیشوند. معلوم است هرکس نزدیکتر و در زاویۀ بهتری نشسته و چشمان تیزتری داشته باشد، او را بهتر میبیند. همچنین هرکه تمرکزش روی او بیشتر و طرز فکر و نگاهش به افق نگاه او متمایلتر باشد، لبّ کلامش را بهتر درک میکند.
انسان کامل نیز حقیقتی است در اوج قرب و محاذات با خدا، که بیواسطه با او ارتباط دارد و احدی جز او چنین نیست. بقیه، تنها در رتبۀ خود میتوانند او را بشناسند و در پرتو شناخت او، ذات خدا را درک کنند.
این، مجملِ شناختی است که باید از خدا و انسان کامل داشته باشیم. اما اگر شناختمان جز این باشد و هریک از شائبههایی که گفتیم، در نگاهمان یافت شود، توحید حقیقی را درک نکردهایم و ایمانمان سود ندارد. درنتیجه جزء آن دسته از محبّان نیستیم که توان یاری امام را داشته باشیم.
تولدی دوباره لازم است تا بینش و معرفتمان را نو کنیم و جهالتی را که نمیگذارد عقاید و اعمالمان هماهنگ شود، از خود بزداییم؛ جهالتی که ریشۀ تمام ستمهایی است که در طول تاریخ به ائمه(علیهمالسلام) وارد شده و هنوز ادامه دارد.
ما یک ماه است با این معارف، سر کردهایم. اگر واقعاً میخواهیم استعداد ذاتی خود را در قابلیتمان به ظهور برسانیم، بپذیریم که عمری با نگاه غلط پیش رفتهایم و روابط و سبک زندگیمان را بر مبنای غیرتوحیدی تنظیم کردهایم.
البته این پذیرش برای ما سنگین است و دلمان را به درد میآورد. اما اگر کاری نمیکنیم، دلیلش این است که در جهل و شرکی که به آن مبتلا شدهایم، ریشه دواندهایم. ما با نگاه غلط خود، بناهایی ساختهایم که باورمان شدهاند و با آنها زندگی کردهایم. همۀ این بناها باید خراب شوند و برای همین، کارمان سخت است و جهاد میخواهد.
راه خروج از این مخمصه، همان شناخت فطری و حضوری توحید است. باید در بینشمان انقلاب کنیم. باید توحید را به خوبی درک کنیم تا بتوانیم جایگاه امام را بشناسیم و بفهمیم او وجه خداست که خدا تمام خود را در او به ظهور رسانده و ما تمام خدا را در آیینۀ او میبینیم.
اگر هم طلب یاری امام را داریم، برای این نیست که او ضعیف است و ما میخواهیم تقویتش کنیم. یاری امام درواقع زمینهسازی برای رهاندن مردم از جهل و برپایی توحید در جهان است. برای یاری امام باید مسیر ظهور او را پیش از آنکه بیاید، در درون خود و در بیرون برای دیگران تبیین کنیم و نشان دهیم.
در پایان به یکی از اوصاف محبّان حقیقی و یاران اهلبیت اشاره میکنیم تا ببینیم این وادی، وادی حرف و شعار نیست و تلاش و مجاهده میخواهد. روایت شده که امام باقر(علیهالسلام) فرمودهاند:
"وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَاتَكُونُ لَنَا وَلِيّاً، حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا: إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ، لَمْ يَحْزُنْكَ ذَلِكَ؛ وَ لَوْ قَالُوا: إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ، لَمْ يَسُرَّكَ ذَلِكَ. وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ؛ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِيلَهُ، زَاهِداً فِي تَزْهِيدِهِ، رَاغِباً فِي تَرْغِيبِهِ، خَائِفاً مِنْ تَخْوِيفِهِ، فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ، فَإِنَّهُ لَايَضُرُّكَ مَا قِيلَ فِيكَ؛ وَ إِنْ كُنْتَ مُبَايِناً لِلْقُرْآنِ، فَمَا ذَا الَّذِي يَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِکَ."[3]
بدان که دوست و یار ما نیستی، مگر اینکه اگر تمام اهل شهر علیه تو جمع شوند و بگویند: «آدم بدی هستی»، ناراحت نشوی؛ و اگر همه بگویند: «آدم خوبی هستی»، خوشحال نگردی. با این حال، نفس خود را بر کتاب خدا عرضه کن؛ اگر راه قرآن را میروی و زهد و رغبتت طبق معارف قرآن است و از آنچه بیم داده، میترسی، ثابتقدم باش و بشارت باد که آنچه دربارهات میگویند، زیانی به تو نمیرساند. اما اگر خلاف قرآن هستی، دیگر برای چه مغرور شدهای؟!
[1]- بحارالأنوار، ج65، ص276.
[2]- اشاره به روایتی در الكافي، ج1، ص98 : "مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"؛ پروردگاری را که نبینم، نمیپرستم.
[3]- بحارالأنوار، ج75، صص162-163.
نظرات کاربران