ارتباط با روح معانی الفاظ

ارتباط با روح معانی الفاظ

در ادامۀ بحث عرفان ولایی (جلسۀ 27، 7 صفر 1446) به تبیین موضوع «ارتباط با روح معانی الفاظ» می‌پردازیم.

در بحث انسان‌شناسی ولایی رسیدیم به موضوع وحدت شخصیه و بیان کردیم تمام هستی هویت واحدی است به نام وحدت شخصیه، گرچه هویت‌های اشیاء در تجلی ظاهری در تباین، تخالف و کثرت دیده شوند. پس وحدت شخصیه در واقع تجلی همان هویت واحد است که ظهور کرده و با سریان و جریانش همۀ هستی را پدید آورده است. در این رابطه با رجوع به قرآن مراتب موجودات را بررسی کردیم و با استفاده از فرمایشات امام خمینی(قدس‌سره) دریافتیم انسان در میان تمام موجودات دارای هویت جامع است که با حرکت در مسیر مظهریت باید به وحدت حقیقی میان مراتب بالای وجودش و نیز قوای درونی و ظاهری خود دست یابد.

در ادامه با برداشت‌هایی از بیانات امام خمینی(قدس‌سره) به کیفیت سیر تکامل دین در پیامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و بعد از رحلت ایشان یعنی شروع آخر‌الزمان می‌پردازیم. تا روشن شود چگونه با آمدن پیامبر خاتم، باب رسالت و شریعت بسته و باب طریقت گشوده می‌شود که انسان‌ها را به حقیقت برساند.

ایشان معتقدند که تجلی شریعت از آدم تا خاتم مراتب گوناگون دارد؛ ولی با این که روش‌ها، قوانین و احکام آن‌ها متفاوت است، همگی انسان را به یک حقیقت دعوت می‌کنند. این حقیقت در اولین پله از حضرت آدم(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) شروع می‌شود و سپس در نوح(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) و پیامبران بعد از او ادامه پیدا می‌کند تا به افق خود که حضرت نبی اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، می‌رسد. از زمان ایشان دورۀ آخر‌الزمان آغاز می‌شود که انسان‌ها‌ی این دوره قابلیت دارند که با عبور از پله‌های ابتدایی به کمال اتمّ برسند. درست مانند آنچه در سلوک حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) مشاهده می‌‌شود. ایشان رتبه‌های دانی ناسوت را پشت سر گذاشت و با عبور از ملکوت، ندای «لا أُحِبُ‏ الْآفِلينَ»[1] سر داد و درنهایت به «إِنِّي‏ وَجَّهْتُ‏ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ»[2] رسید و در رتبۀ خودش  به آخرین پله یعنی شناخت خدای واحدی که کثرات را در مراتب گوناگون ظهور داده، دست یافت و نشان داد که هیچ انسانی نمی‌تواند و نباید در روند حرکت انسانی خود در یک رتبه توقف کند.

در زمینۀ طی مسیر کمال انسان، آنچه امام خمینی(قدس‌سره) بر آن تأکید دارند و ضروری می‌دانند این است که واژه‌های قرآن و کلام معصومین(علیهم‌السلام) نباید در حدّ ذهن و ظاهر الفاظ بماند؛ بلکه با تدبّر باید از سطح آن‌ها عبور کرد و به عمق و روح معانی آن‌ها رسید. واژه‌هایی مانند میزان، قلم، عرش، کرسی، عبد، خلیفه که بارها در قرآن و احادیث از آن‌ها استفاده شده چه معنایی دارند؟ و یا اینکه صلوات فرستادن خدا و ملائکه بر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به چه معناست؟

برای مثال آن‌جا که خداوند در قرآن می‌فرماید:«وَ جَعَلْنا مِنَ‏ الْماءِ كُلَ‏ شَيْ‏ءٍ حَيٍ‏ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ»[3] آیا منظور خدا از آب، همان نطفه است؟ که اگر چنین باشد و همه چیز از نطفه پدید می‌آید پس تکلیف ملائکه، عقل، عرش و... چه می‌شود؟ آیا این‌ها هم از نطفه به وجود آمده‌اند؟ به یقین، این‌طور نیست. باید بدانیم همان‌طور که در عالم ماده تنها به دو حرف «الف» و «ب» در کنار هم که لفظ آب را می‌سازند اکتفا نمی‌کنیم؛ بلکه آب را مایع نوشیدنی می‌دانیم که به انسان حیات می‌دهد، در عالم معنا نیز باید دنبال روح و عینیت آب گشت.

یا مثلاً میزان را در نظر بگیرید؛ عموم مردم، میزان را همان ترازوی موجود در عالم ماده می‌دانند و با این نگاه گمان می‌کنند اعمال عبادی مانند نماز و روزه و... در این ترازو وزن می‌شود و چون از این گونه عبادات زیاد انجام می‌دهند خود را اهل بهشت تصور می‌کنند؛ اما زمانی که به سرای باقی منتقل می‌شوند تازه می‌فهمند که چنین نیست. این از آفات مداخله‌گری ذهن است که از درک معانی الفاظ، عاجز است و انسان را در سطح، نگه می‌دارد. بنابراین سیر عبودی و حرکت انسان در همین خلاصه می‌شود که از ذهن عبور کند و روح هر چیز را پیدا کرده و با آن ارتباط برقرار کند.

در عالم ماده همۀ ترازوها در هر نوعی که باشند تعادل را برقرار می‌کنند. هر شیء هم میزان خاص خودش را دارد. مثلاً برای خرید پارچه، میزان «متر» است و یا برای سنجیدن بعضی اشیاء، میزان «کیلو‌گرم» است. حال باید ببینیم ترازوی اعمال انسان چیست و به عبارتی با کدام میزان، سنجیده می‌شوند؟ در روایات آمده است که «نَحْنُ الْمِيزَانُ»[4]. معصومین(علیهم‌السلام) خود را ترازوی اعمال انسان‌ها معرفی می‌کنند و اگرچه همه نور واحد هستند؛ اما موازین قسط در هر کدام از آن‌ها به نوعی تجلی دارد. مثلاً حضرت علی(علیه‌السلام) مظهر عدالت است؛ یا حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) تجلی سبک زندگی توحیدی است. در امام حسن(علیه‌السلام) کرامت، در امام حسین(علیه‌السلام) شجاعت و در امام سجاد(علیه‌السلام) نیایش، مظهریت تام دارد. این‌ها میزان‌هایی است که باید تمام اعمال، صفات و اندیشه‌ها با آن سنجیده شود.

امام خمینی(قدس‌سره) نیز در این رابطه، «چراغ» را مثال می‌زنند که از وقتی در عالم ناسوت، مورد استفاده قرار گرفت شکل‌های گوناگونی داشت. زمانی ظرف فلزی و زمان دیگر ظرف سفالی بوده که فتیلۀ آن با نفت روشن می‌شده تا زمان حال که لامپ‌ها نور تولید می‌کنند. پس روح چراغ، در دنیا، تولید نور و روشنایی است که با کشف الکتریسیته هم باز همان کارایی را دارد. با ابن بیان آیا زمانی که در قرآن دربارۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خوانیم: «وَ داعِياً إِلَى‏ اللَّهِ‏ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»[5] شخص پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را چراغ یا لامپ تصور می‌‌کنیم؟! نه؛ بلکه قلب انسان این دریافت را دارد که منظور از سراج، نور آگاهی است و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این نور را  در جان انسان‌ها می‌اندازد و به وسیلۀ آن، ایشان را هدایت می‌کند؛ و مورد اخیر، دقیقاً معنای یافتن روح معانی هر لفظ است.

در مورد اعمال عبادی مانند نماز و حجاب نیز به همین ترتیب است. اگر روح نماز قرار است انسان را از پلیدی‌ها دور کند پس نمازگزاری که فقط در سطح و با اعضایش این عمل را انجام بدهد، حقیقت عینی و روح نماز را درک نکرده و از فحشا و منکر دور نمی‌شود و از او رفتار ناشایست و خلاف فطرت هم سر می‌زند. یا کسی که به حجاب پای‌بند است اما با وجود آن باز هم در مجلس گناه شرکت می‌کند و یا در حضور نامحرم پوشش و رفتارش طوری است که جلب توجه کند نیز مصداق کسی است که روح حجاب را درنیافته است. بنابراین ظاهر شریعت، معیار رسیدن به کمال نیست؛ بلکه مقدمه‌ای است که انسان باید آن را طی کند تا او را به وادی طریقت و روح اعمال بکشاند. به بیان دیگر شریعت، ظاهری است که قرار است به روح اعمال و بقای آن منتهی شود.

امام خمینی(قدس‌سره) در ادامۀ فرمایشاتشان مبنی بر اینکه اصطلاحات عرفانی بار معنایی دارند، می‌فرمایند: «هل بلغک من تضاعیف إشارات الأولیاء(علیهم‌السلام) وکلمات العرفاء(رضی‌الله‌عنهم)، أنّ الألفاظ وضعت لأرواح المعانی وحقائقها؟ و هل تدبّرت فی ذلک؟ و لعمری، ‏أنّ التدبّر فیه من مصادیق قوله(علیه‌السلام): تفکّرٌ ساعة خیرٌ مِن عِبادةَ سِتّینَ سَنَةً»[6]؛ آیا از اشارات اولیاء و کلمات عرفا این معنا را به دست آورده‌ای که الفاظ برای روح معانی و حقیقت آن‌ها وضع شده است؟ و آیا در این مطلب تدبر کرده‌ای؟ به جان خودم سوگند که در این مطلب اندیشیدن، مصداق این فرمایش معصوم است: تفکر یک ساعت از عبادت شصت سال بهتر است.

همان‌طور که گفتیم شناخت ذهنی پدیده‌ها انسان را از عمق و بطن اشیاء دور می‌کند و او را به ناکجاآبادِ جهل می‌کشاند. امام خمینی(قدس‌سره) معتقدند نزدیک‌ترین راه برای رسیدن به حقیقت، معرفت نفس است؛ چرا که انسان را از کثرات رها کرده و به ولایت و شناخت حق، رهنمون می‌شود. ایشان طریق معرفت نفس را در یک کلام، اِعراض از غیر خدا که همان امیال انسان است می‌دانند. درواقع انسان مسافری است که اگر ابتدا و انتهای سفر خود را بداند، زود به مقصد می‌رسد و اگر نداند دچار مشکل  می‌شود. پس به فرمایش ایشان، شناخت و معرفت، طی مسیر را برای انسان آسان می‌کند.

علامه طباطبایی(قدس‌سره) معتقدند طرق تهذیب نفس در سه راه خلاصه می‌شود:

طریق اول مسلک حکما و فلاسفه است که ابتدا باید فضایل و رذایل شناخته شود و سپس رذایل، دفع و فضایل کسب شده و وجود با آن‌ها زینت داده شود تا جایی که دیگران انسان را به عنوان انسان خوب بشناسند.

طریق دوم که مسلک پیامبران است بدین معنا که انبیاء آمده‌اند تا هم خودشان برای اهداف دنیا کاری نکنند و به امتشان نیز این را بیاموزند. که برای خوب بودن در نظر دیگران کاری نکنند و تمام هدفشان آخرت و رسیدن به بهشت باشد.

طریق سوم، طریق اسلام است که توحید ناب و خالص را عرضه می‌کند و انسان را به رتبه‌ای از یقین می‌رساند تا به این درک برسد که «قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّه‏»[7]. اینجا دیگر انسان چیزی را دوست ندارد مگر رنگ خدایی داشته باشد و از چیزی دوری نمی‌کند مگر اینکه رنگ غیرخدا داشته باشد. همان که معصوم می‌‌فرماید: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»[8]؛ یعنی سالک در مسیر اسلام برای احدی غیر از خدا منزلتی قائل نیست و می‌داند کلید خیر و سعادت به دست اوست؛ پس جز خدا را مؤثر نمی‌بیند. در این طریق، توحید خالص، درمان تمام بیماری‌های فعلی، اخلاقی و عقیدتی است.

قرآن در این باره می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[9]؛

ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر پدران و برادرانتان دوست دارند که کفر را به جای ایمان برگزینند آن‌ها را به دوستی نگیرید و هر کس از شما دوستشان بدارد از ستمکاران خواهد بود.

بنا‌بر‌این هر انسان بر اساس رتبه‌ای که دارد ‌همواره در حال جهاد و تغییر است و سختی‌ها را پلّه‌ای می‌بیند برای رشد و رسیدن به کمال و در این مسیر از هرگونه عملی که در نگاه دین، ارزشی نیست روی‌گردان است. این نگاه تمام شئون زندگی او را چنان در برمی‌گیرد که در ریز و درشت زندگی، آن را پیاده می‌کند. حتی اگر فرزند، مال، جان و آبرویش در تقابل با ایمانش قرار بگیرند، بی‌آنکه ذره‌ای از یقینش کاسته شود، به آن‌ها پشت می‌کند. چرا که تمام این‌ها را مصداق اِعراض از غیر خدا می‌داند و همین رویگردانی، نصرت خدا و آرامش را برایش به ارمغان می‌آورد. که خدا در قرآن وعده داده است: «ثُمَ‏ أَنْزَلَ‏ اللَّهُ‏ سَكينَتَهُ‏ عَلى‏ رَسُولِهِ‏ وَ عَلَى الْمُؤْمِنين»[10]؛ آنگاه خدا آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرود آورد.

 

 


[1]- سورۀ انعام، آیۀ76: پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره‏اى ديد؛ گفت: اين پروردگار من است. و آن‌گاه چون غروب كرد، گفت: غروب‏كنندگان را دوست ندارم.

[2]- سورۀ انعام، آیۀ 79: من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان‌ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم.

[3]- سورۀ انبیاء، آیۀ 3: و هر چيز زنده‏اى را از آب پديد آورديم. آيا [باز هم‏] ايمان نمى‏آورند؟

[4]- بحارالأنوار (ط - بيروت)، ج‏ 24، ص 396: امام باقر(علیه‌السلام) فرمودند: «رَسُولُ اللَّهِ الصَّخْرَةُ وَ نَحْنُ الْمِيزَانُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ فِي الْإِمَامِ‏ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط»؛ سنگ، پيامبر اكرم و ما ميزان هستيم. فرمودۀ خدا در اين آيه: «تا مردم عدالت را برپا دارند» اشاره به همين مطلب است.

[5]- سورۀ احزاب، آیۀ 46: و دعوت‏كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک.

[6]- پرتال امام خمینی، روح الله الموسوی الخمینی، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص39

[7]- سورۀ اعراف، آیۀ 188: بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم‏.

[8]- بحارالأنوار (ط - بيروت)،ج 66، ص 238: امام باقر(علیه‌السلام) فرمودند: مگر دين غیر از دوست داشتن است؟

[9]- سورۀ توبه، آیۀ 23

[10]- سورۀ توبه، آیۀ 26

 



نظرات کاربران

//